🔸داستان کوتاه ازپیامبرص🔸
روزی پیامبر ص برای نماز به مسجد می رفت. در راه، گروهی از کودکان که در حال بازی بودند، با دیدن پیامبر ص دست از بازی کشیدند و دور ایشان جمع شدند.
کودکان به علت اینکه آن حضرت همواره امام حسن و امام حسین علیهماالسلام را بر دوش خود می گرفت، از ایشان درخواست کردند تا با آنها هم بازی کند.
پیامبر ص از طرفی نمی خواست آنها را برنجاند و ازطرف دیگر مردم در مسجد منتظرش بودند و می خواست خود را به مسجد برساند.
بلال که در مسجد همراه مردم منتظر پیامبر ص بود با دیر کردن پیامبر ص نگران شده و به طرف خانه ایشان حرکت کرد....
بلال در راه به جست وجوی پیامبرص پرداخت و پس از مدتی، آن حضرت را در حال بازی با کودکان دید. خواست کودکان را از طرف ایشان دور کند ولی پیامبرص مانع شد و فرمود: ✨«برای من دیر شدن زمان نماز، از ناراحتی کودکان بهتر است.»✨ آن گاه از بلال خواست تا به خانه ایشان برود و برای کودکان چیزی تهیه کند تا آنها پیامبر ص را رها کنند. بلال رفت و پس از جست وجو،تعدادی گردو پیدا کرد. پیامبرص آنها را میان کودکان تقسیم کرد و بدین گونه کودکان راضی شدند تا آن حضرت را رها کنند.
بچه های عزیزم
معاویه، دشمن خدا و پیامبر و امامانمون بود،
و همیشه سعی می کرد ، مردم رو نسبت به امام علی علیه السلام و فرزندانشون بدبین کنه...یعنی کاری کنه که با امامامون دشمن باشن
یه روزی مردی به مدینه اومد، امام حسن علیه السلام رو توی راه دید و شروع کرد به ناسزا گفتن و حرفای بد زدن
امام حسن علیه السلام سکوت کردن تا حرفای اون مرد تموم بشه
بعد از اینکه حرفای زشت اون مرد تموم شد، امام حسن علیه السلام به اون مرد سلام کردن
و گفتن :
✨ظاهرا غریبی و مارا نمیشناسی
اگر حاجت و مشکلی داری کمکت میکنم...
اگر غریب و آواره ای، میتوانی به خانه ما بیایی و تا هروقت در این شهری، مهمان ما باشی ✨
اون مرد، با اینکه رفتار خوبی با امام حسن علیه السلام نداشت، اما از خوشرویی و مهربونی امام خیلی تعجب کرد و با شرمندگی گفت:
ای پسر پیامبر...
من تا امروز ، با شما دشمن بودم ولی اشتباه میکردم ، الان میدونم شما بهتر از اونی هستید که به من گفته بودن...
از این رفتارم پشیمونم...
دشمنانتون همیشه راجع به شما، به ما دروغ می گفتند
بچه ها بعدش... اون مرد که دیگه از دوستان امام شده بود به خونه امام حسن علیه السلام رفت و تا وقتی در شهر مدینه بود اونجا موند...
✨✨✨✨
امام حسن (علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام)در حال بازی بودند که پیر مردی را دیدند که مشغول وضو گرفتن بود اما وضویش اشتباه بود. آنها دست از بازی کشیدند. کنار آب رفتند بدون اینکه او را مسخره کنند و یا اشتباهش را به رویش بیاورند مشغول وضو گرفتن شدند و با صدای بلند (طوری که پیر مرد بشنود)، می گفتند وضوی من کامل تر است تا پیرمرد نگاه کند. بچه ها به پیر مرد گفتند: وضوی کدام یک از ما کامل تر است؟ وقتی وضوی بچه ها کامل شد، پیرمرد گفت: عزیزان من وضوی هر دوی شما صحیح است و من اشتباه می کردم.
منبع: داستانهای بهشتی (دکتر اعظم فعال)
🏴 پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله :
«به راستی نوزادى كه در امّت من متولّد شود، براى من از آنچه خورشيد بر آن می تابد، محبوب تر است»
📚 وسائل الشیعه،ج۱۷، ص۱۳۷
✨امام حسن علیه السلام:
«کسانی که صاحب فرزند نمی شوند ، زیاد ذکر استغفار را بگویند، ان شاالله خداوند آنها را صاحب اولاد خواهد کرد.»
📚مصباح کفعمی حاشیه ص ۵۸
✨امام رضا علیه السلام:
"نگران نباش و فرزند بخواه، بدان خداوند روزی ایشان را می دهد..."
📚 اصول کافی، ج۶، ص۳
امام حسن (علیه السلام) تنها هفت سال داشتند. مادرش فاطمه زهرا (علیهاالسلام) او را به مسجد می فرستادند. امام حسن (علیه السلام) آنچه را از پیامبر می شنیدند به خاطر می سپردند و وقتی به خانه باز می گشتند شنیده های خود را برای مادر بازگو می کردند. در آن روزها هر وقت حضرت علی (علیه السلام) به خانه باز می گشتند، می دیدند حضرت زهرا (علیهاالسلام) آیاتی از قرآن را که تازه بر پیامبر (صلّی الله علیه و آله) نازل شده بود از حفظ می خواندند. از او می پرسیدند این آیات و علوم را از کجا آموختی؟حضرت زهرا (علیهاالسلام) پاسخ می دادند از پسرم حسن (علیه السلام) آموختم. یک روز امام علی (علیه السلام) در خانه مخفی شدند تا ببیند پسرشان حسن (علیه السلام) چگونه سخنان پیامبر (صلّی الله علیه و آله) را برای حضرت زهرا (علیهاالسلام) بازگو می کند. امام حسن (علیه السلام) طبق معمول وارد خانه شدند تا آنچه از پیامبر شنیده بودند برای مادر تعریف کنند. ولی این بار هنگام سخن گقتن زبانشان گیر می کرد. حضرت فاطمه تعجب کردند ولی امام حسن (علیه السلام) پرده از راز برداشتند و به مادر گفتند: تعجب نکن! شخص بزرگی سخنم را می شنود از این رو زبانم گیر می کند. در همین لحظه حضرت علی (علیه السلام) از مخفیگاه خارج شدند و حسن (علیه السلام) را در آغوش گرفته و بوسیدند.
منبع:بحار ج 43 ص 285
دعوت كودكان
روزي گروهي از كودكان مشغول بازي بودند. تا چشم آنان به امامحسن مجتبي (علیه السلام) افتاد، آن حضرت را به مهماني خود دعوت نمودند. امام حسن(علیه السلام) نيز به جمع كودكان پيوست و با آنان غذا خورد. بعد هم آن بچه ها را به خانه خود دعوت كرد و به آنان غذا و لباس نو هديه داد.با اين همه محبت، امام (علیه السلام) فرمود:بخشش اين بچه ها بيشتر از من بود.آنان هرچه داشتند به من دادند، درحالي كه من بخشي از آنچه را داشتم، به آنان دادم.
دعوت كودكان
روزي گروهي از كودكان مشغول بازي بودند. تا چشم آنان به امامحسن مجتبي (علیه السلام) افتاد، آن حضرت را به مهماني خود دعوت نمودند. امام حسن(علیه السلام) نيز به جمع كودكان پيوست و با آنان غذا خورد. بعد هم آن بچه ها را به خانه خود دعوت كرد و به آنان غذا و لباس نو هديه داد.با اين همه محبت، امام (علیه السلام) فرمود:بخشش اين بچه ها بيشتر از من بود.آنان هرچه داشتند به من دادند، درحالي كه من بخشي از آنچه را داشتم، به آنان دادم.
منبع:مجموعه داستان دوستان(مهدي وحيدي صدر)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴معرفی امام حسن مجتبی(ع) به کودکان عزیز اززبان کودکان
🍃🌴🍃
یکی از شب های جمعه امام حسن (علیه السلام) بیدار شد و مادرش حضرت زهرا (علیهاالسلام) را دید که در حال نماز است و برای همه همسایه ها با ذکر نام دعا می کند. امام حسن (علیه السلام) از مادرش پرسید: مادرجان چرا برای خود دعا نمی کنید؟ حضرت زهرا (علیهاالسلام) فرمودند: اول همسایه بعد اهل خانه.(الجارثم الدار)
امام حسن مجتبی (علیه السلام) در مکانی نشسته بود و غذا می خورد. در این موقع، سگی جلو آمد و پیش روی حضرت ایستاد. در این هنگام امام حسن (علیه السلام) یک لقمه غذا می خورد و یک لقمه هم به سگ می داد. یکی از دوستان حضرت گفت: اجازه بدهید این سگ را از اینجا دور کنم. امام (علیه السلام) به او فرمود: نه! هرگز این کار را نکن! چون دوست ندارم در حالی که غذا می خورم جانداری به من نگاه کند و چیزی به او ندهم. بگذار باشد، وقتی که سیر شد خودش می رود.
#شعر
🌸نیمه ماه خدا
🌱چه عالی و با صفا
🌸روز قشنگ اکرام
🌱رسیدگی به ایتام
🌸چه روز خوب خوبی است
🌱روز تولد کیست ؟ (امام حسن علیه السلام)
سایت عمو روحانی
amoorohani.com
┄┅─✵🍃🌺🍃✵─┅┄
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2707947542Caaa2345229
#قصه
🌺ویژه ی ولادت امام حسن علیه السلام
🍃 با زبان کودکانه برای بچه ها قصه ی زیر رو تعریف کنید...
🌸امام حسن علیه السلام بسیار خوش اخلاق بود.حتی اگر کسی به او دشنام می داد ، او مهربان و دوستانه با او حرف می زد. روزی مردی از اهل شام وارد مدینه شد و کینه عجیبی از امام در دلش داشت .مرد شامی وقتی امام حسن علیه السلام را در کوچه دید به آن حضرت دشنام داد.
امام اصلا عصبانی نشد. خیلی آرام به او فرمود:
✨گویا در این شهر ، غریبی؟ اگر گرسنه ای سیرت می کنیم ، اگر جا نداری به تو جا می دهیم و اگر لباس نداری به تو لباس می بخشیم.✨
مرد شامی از رفتار خوب امام حسن خیلی شرمنده شد و از حضرت عذر خواهی کرد و تازه فهمید امامان چه انسان های خوب و بزرگواری هستند و بعد از این او یکی از دوستان امام شد.
📚قصه برگرفته شده از کتاب من امام حسن (ع) رادوست دارم
┄┅─✵🍃🌺🍃✵─┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری #کریم_آل_طه
💥 جنگیدن ساده است؛ اما گاهی باید
یاد گرفت چگونه نجنگیده پیروز میدان شد!
※ ویژهی میلاد #امام_حسن_مجتبیعلیهالسلام
🖇🌸⃟🕊🎞჻ᭂ࿐✰