وقتی قلم میلغزد در ناکجا آباد جغرافیای اندیشه یعنی نسیم روح تو وزیدن گرفته است. در هر کرانه خواندن و نوشتن؛ حضور آبی تو موج بر موج، بالا میرود؛ تو که در تکاپوی رشد و تعالی نسل ها گم شدی؛
تو که خاطره هایت با نیمکت های ساده و پرهیاهو و با تخته سیاهی که سپیدی روز را می آموخت، گره خورده است. تو با واژه های آسمانی ذهنت، بغل بغل محبّت همراهشان میکردی و به سینه گشاده شاگردان نوپا هدیه میدادی.
تو در پژواک پرستوهای عاشق، تکرار میشوی و در ترانه باران، تازه تر از همیشه می درخشی. قاصدک خیال مهربان تو، همیشه رو به آسمان، در اندیشه بارور شدن بذرهایی است که پاشیده ای.
تو به فرداهای روشن دانش آموزان خویش می اندیشی و ما در تکان های قطار زندگی روی ریل روزگار، در هر نوشته ای، در هر لغزشی که از قلم سر میزند و در رویش هر فصلی، یاد تو را زنده می کنیم.
ای صبور آسمانی، معلم علم و الهام، ای آموزگار! از تو چه بگوییم که خود به ما آموختی گفتن و نوشتن را ؟ به رشته های مهر که بر گردنم آویخته ای سوگند که همواره می ستایمت.