.
#حکایت
یک کارون چشمانتظاری
سالروز #آزادسازی_خرمشهر
مبارکباد
با تعدادی از دختران همکلاس رفته بودیم کنار کارون و با سر و صدای بسیار بازی میکردیم که جوانی که هم سن و سال خودمان بود، آمد از جلو ما رد شد و گفت:
خواهرای من، حیف نیست آرامش اینجا را به هم میریزید!
هر کدام از بچهها تکهای انداختند، جوان سر به زیر انداخت و من جلو رفتم و...
جواب داد:
حکایت انسان، مثل حکایت کوزه آب است، کوزه خالی را وقتی فرو میبری توی آب، صدای قل قل کوزه زیاد است اما وقتی پر میشود، دیگر صدا نمیکند و آرام و سنگین و با وقار و با طمأنینه میشود.
این را گفت و رفت و...
گیج حرفش شده بودم و...
گذشت و گذشت و گذشت تا اینکه صدام با تحریک آمریکا به ایران ما طمع کرد و #ارتش_حزب_بعث عراق [[که حالا #بخشی_ازداعش هستند و بهدستور آمریکا مسلمانان را میکُشند]] به ایران حمله کرد و...
همراه مدافعان #خرمشهر، سی و سه روز ایستادگی کردیم، روز سی و سوم بود که تا دهانه پل نو عقب کشیدیم.
باید از پل نو میگذشتیم اما ارتش بعث بر آنجا تسلط داشت و راه را با رگبار گلوله بسته بودند...
ناگهان صدای موتور یک قایق، صورت همهی ما را به طرف کارون چرخاند. به سوی صدا خیره شده بودیم که قایق رسید کنار آب و صدایی آشنا به گوشم نشست که میگفت:
من نمیتونم بیام کنارتر، تَه قایق گیر میکنه، بزنید به آب و بیایید بالا، عراقیها پشت سرتون هستن!
یکی از برادرها گفت:
اول خواهرها سوار شوند.
من که سرگردان صدای آشنای راننده قایق شده بودم و به قایق و رودخانه نزدیکتر بودم، قبل از دیگران زدم به آب و رفتم کنار قایق، توی نور کمرنگ مهتاب دیدمش، خودش بود! قلبم شروع کرد به تندتر تپیدن.
گفتم: سلام!
جواب داد:
علیکم آبجی، بیا بالا.
دستمالی که به گردن داشت به دست گرفت و انداخت طرف من. سر دستمال را گرفتم و پریدم لب قایق و گفتم:
خدا رسوندت... اون روز هم خدا رسونده بودت...
درحالیکه داشت بلند صدا میزد:
نفر بعدی، آهسته چرخید طرف من و گفت:
کدوم روز آبجی؟!
گفتم: منو یادت نمیاد؟!... چقدر دنبالت گشتم!
انگار یادش رفت که نفر بعدی را صدا کرده و او رسیده کنار قایق. خیره نگاهم کرد و گفت:
صدات که آشناس... نکنه...
حرفش را بریدم و گفتم:
ها... خودمم... اون روز عصر... لب همین کارون... کوزه پُر قل قل نمیکنه! و...
صبر نکرد بقیه حرفم را بشنود، دستهایش را برد طرف آسمان و با ناله گفت:
خدایا شکرت... حالام که پیداش کردم... و گریه افتاد.
گفتم: چی شده؟!
با گریه جواب داد:
قربون کارهای خدا... این همه وقت دنبالت گشتم اون وقت حالا باید پیدات کنم!!!
شیطنت کردم و شرمآلود پرسیدم: چکارم داشتی؟!
هنوز جوابم را نداده بود که یکی بچههای مدافع شهر [[که آمده بود کنار قایق]] انگار با گمشده من آشنا بود، گفت:
برو نادر، برو!
فهمیدم اسمش نادر است. دلم گرفته بود از دست نادر. دیگر تحویلم نگرفت. پیاده که شدیم بغض کردم.
نادر میخواست برگردد که ناگهان انگار چیزی را به یاد آورده بود، داد زد: آهای!
همه در جا میخکوب شدیم و نگاهش کردیم. گفت:
بیایید نزدیکتر!
برگشتیم توی آب. رو کرد به من و گفت:
اسمت چی بود؟
بعضآلود جواب دادم: سعیده!
تند گفت:
سعیده خانم، زن من میشی؟
من حرف نزدم. نمیدانم چه کسی روی زبانم حرف گذاشت. گفتم: آره ...
چفیهای که دستم بود را بستم به دسته گاز قایق نادر و گفتم:
اینم پیمان من با تو تا برگردی.
ما از خرمشهر عقب نشستیم. هیچ خبری از نادر نبود تا هجده ماه بعد که روز #سوم_خرداد، خرمشهر آزاد شد ولی هیچکس از نادر خبر نداشت.
خرمشهر در حال پاکسازی بود به محض #آزادی_خرمشهر، با عجله خودم را به آنجا رساندم و رفتم به همان نقطهای که نادر را برای آخرین بار دیده بودم.
دلم میگفت از او خبری میآید
اما... ۴۲ روز، کار من همین بود که هرگاه فرصت پیدا میکردم، میرفتم کنار کارون و چشم انتظار نادر بودم، تا اینکه در روز چهل و سوم، کنار ساحل قدم میزدم و لابهلای نخلهای سوخته و ویرانههای آنجا غوطه میخوردم، ناگهان پایم به جسمی سخت برخورد. قلبم شروع کرد به تپیدن، با چنگ زدن توی خاک، اطراف آن جسم سخت را پاک کردم، نشانههایی از قایق شکسته و سوخته نادر پیدا شد.
تند دویدم طرف برادران جهاد سازندگی...
بیل مکانیکی آوردند و همه پیکره قایق را از گل و لای و خاک بیرون کشیدند، تکهای سوخته و پوسیده از همان روسری که به دسته گاز قایق نادر بسته بودم هنوز وجود داشت اما خودش...
کارشناسان گفتند:
به احتمال زیاد خمپارهای به گوشه قایقش اصابت کرده و او به رودخانه افتاده و طعمه آبهای خروشان شده است!
من هنوز به یاد نادر و به عشق او نفس میکشم، و خوشحالم اگر نادر نیست خرمشهر هست!
من هنوز وفادارم به همان عشق کنار کارون!
اختر دهقانی / ایران
✍خلاصه شده از 👇
📡ا mshrgh.ir/591614
.
.
#پیشنهادحفظ۱آیه_در۲روز
سالروز #آزادسازی_خرمشهر
مبارکباد
سهمامروزوفردا=#آیۀ۷۰سورۀهود
🌷 فَلَمَّا رَئٰآ أَيْدِيَهُمْ لا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قَالُواْ لَا تَخَفْ إِنَّآ أُرْسِلْنَآ إِلَى قَوْمِ لُوطٍ
🌷ترجمه 👇
پس (ابراهیم) دید دست آنان به سمت غذا دراز نمىشود (و از آن نمىخورند)، نسبت به آنان ناخشنود شد و ترسى از آنان در دل او افتاد (كه شاید غذا نمىخورند تا نمك گیر نشوند و بتوانند براحتى سوء قصد خود را انجام دهند)، امّا میهمانان گفتند: نترس، همانا ما براى (قلع و قمع) قوم لوط فرستاده شدهایم.
✍️ در صورت تمایل، نکتهها و پیامهای آیه را اینجا ببینید👇
ا https://b2n.ir/d01606
🤲 پروردگارا 🤲
بشریت را در مقابل #کرونا
و
شرارتهای حاکمان #آمریکا
محافظت بفرما
.
ایمان، هشیاری، غیرت، شجاعت، مقاومت
و... 👈👈 #آزادی_خرمشهرها درپی دارد
آری:
بهکوریِ چشم #دشمنانحقوقبشر
#ملتهشیارایران نسل اندر نسل
💪تا پایان دنیا ادامه خواهد داد✊
🔻ا🔻
🤲 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🤲
.
.
#حکایت
آیتالله شهید دستغیب در کتاب «داستانهای شگفت» نوشته است:
در کتاب مستدرک الوسائل، جلد ۳ صفحه ۴۰۱ در ذیل حالات عالم بزرگوار صاحب مقامات و کرامات جناب «سید محمد باقر قزوینی» نقل کرده که در سال ۱۲۴۶ در نجف اشرف، طاعون سختی به اهل نجف رسید که در آن، قریب چهل هزار نفر هلاک شدند و هرکس توانست فرار کرد جز جناب سید مزبور ...[که تا زنده بود] هر روز از اول روز تا شب در صحن مقدس مشغول خواندن نماز میت بود و عدهای را مأمور کرده بود برای جمع آوری جنازهها و آوردن در صحن و عدهای را برای غسل و کفن و عدهای برای دفن اموات و...
از « سید مرتضی نجفی» نقل کرده:
در همان اوقات [طاعون] روزی نزد سید بودم که پیرمرد عجمی که از اخیار [نیکوکاران] مجاور نجف اشرف بود همراه جوانی ایستاده بود و با حسرت سید را نگاه میکرد و گریه مینمود مثل اینکه با جناب سید کاری داشت. وقتی جناب سید متوجه شد، به من فرمود از او بپرس حاجتی دارد؟
نزد او رفتم و گفتم: حاجتی داری؟
گفت: اگر این روزها مرگم برسد آرزومندم که جناب سید بر جنازهام منفردا یک نماز بخواند [چون به واسطه زیادتی جنازهها سید بر هرچند جنازه یک نماز میخواند]
آمدم درخواستش را به سید خبر دادم. قبول فرمود و پیرمرد رفت.
فردا جوانی [که همراه پیر مرد بود] گریان آمد و گفت من پسر همان پیرمردم و امروز به طاعون مبتلا شده و مرا فرستاده که جناب سید او را عیادت فرمایند.
سید قبول فرمود و سید عاملی را جای خود برای نماز بر جنازهها قرار داد و برای عیادت آن مرد صالح حرکت کرد و جماعتی هم که مطلع شده بودند، همراه سید حرکت کردند.
در بین راه، شخص صالحی از خانهاش بیرون آمد و وقتی سید و جماعت را دید، از من پرسید کجا میروید؟
گفتم: عیادت فلان.
گفت: من هم با شما میآیم تا به فیض عیادت برسم؛ چون سید بر آن مریض وارد شد، بیمار بسیار شاد شد و سید و چند نفر از خواص ایشان در اتاق ماندند ولی چون اتاق کوچکی بود، هریک از آن جمعیت که همراه سید آمده بودند در حد یک یا دو دقیقه داخل اتاق میماندند و... با هریک از آن جماعت اظهار محبت و خوشحالی میکرد [شاید نفر چهارم یا پنجم، همان مرد صالحی که در وسط راه به ما ملحق شده بود] تا او وارد شد، ناگهان حال مریض تغییر کرد و وحشتزده شد و مکرر به او اشاره میکرد که برگرد و برو بیرون و به فرزندش اشاره کرد که او را بیرون کند به طوری که تمام حاضرین تعجب کرده و متحیر شدند [در حالی که بین آن مریض وآن شخص هیچ سابقه آشنایی نبود].
آن مرد رفت بیرون و چون حمام کنار منزل بیمار بود برخی افراد دیدند که او با سرعت وارد حمام شد و... خیلی زود برگشت و درحالیکه بسیاری از عیادت کنندگان رفته بودند و عده کمی به اضافه سید و اصحاب خاص سید مانده بودند، مجدداً وارد اتاق بیمار شد. اما این مرتبه گویی شخص دیگری آمده و پیرمرد بیمار، مثل برخوردش با دیگران، نگاهش کرد و لبخند زد و اظهار رضایت و خوشحالی کرد و...
وقتی از منزل بیمار خارج شدیم، با سخنانی به آن مرد صالح، خواستم بخاطر واکنش پیرمرد بیمار از او دلجویی کنم که او گفت:
من جنب بودم و برای رفتن به حمام از خانه شده بودم وقتی شما را دیدم، گفتم با شما میآیم و از ثواب عیادت بهرمند میشوم و بعد میروم حمام ولی از وحشت و تنفر شدید آن مریض فهمیدم که در اثر جنابت من است، به حمام رفتم و غسل کردم برگشتم و دیدید که با من چگونه محبت کرد و خوشحال گردید.
✍ صاحب کتاب «مستدرک الوسائل» پس از نقل این داستان، فرموده است:
در این داستان نمونهایست از آنچه در شرعمقدس آمده که [[جنب و حائض بر کسی که درحال احتضار است وارد نشوند]].
📡ا https://b2n.ir/r79234
از 👇
📚داستانهای شگفت، شهبد دستغیب
بخشی از داستان چهارم
🤲 پروردگارا 🤲
بشریت را در مقابل #کرونا
و
شرارتهای حاکمان #آمریکا
محافظت بفرما
.
.
#پیشنهادحفظ۱آیه_در۲روز
سهمدیروزوامروز=#آیۀ۷۰سورۀهود
🌷 فَلَمَّا رَئٰآ أَيْدِيَهُمْ لا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قَالُواْ لَا تَخَفْ إِنَّآ أُرْسِلْنَآ إِلَى قَوْمِ لُوطٍ
🌷ترجمه 👇
پس (ابراهیم) دید دست آنان به سمت غذا دراز نمىشود (و از آن نمىخورند)، نسبت به آنان ناخشنود شد و ترسى از آنان در دل او افتاد (كه شاید غذا نمىخورند تا نمك گیر نشوند و بتوانند براحتى سوء قصد خود را انجام دهند)، امّا میهمانان گفتند: نترس، همانا ما براى (قلع و قمع) قوم لوط فرستاده شدهایم.
✍️ در صورت تمایل، نکتهها و پیامهای آیه را اینجا ببینید👇
ا https://b2n.ir/d01606
🤲 پروردگارا 🤲
بشریت را در مقابل #کرونا
و
شرارتهای حاکمان #آمریکا
محافظت بفرما
.
.
#حکایت
آیتالله شهید دستغیب در کتاب «داستانهای شگفت» نوشته است:
از فاضل محقق جناب آقای میزرا «محمود مجتهد شیرازی» (رحمة اللّه علیه)، که مقیم سامره بود شنیدم که فرمود:
در نجف اشرف در مورد مرحوم آقا شیخ «محمد حسین قمشهای» که از فضلا و تلامیذ [شاگردان] مرحوم «سید مرتضی کشمیری» بود مشهور شده بود که ((از گور گریخته)) و سبب این شهرت چنانچه از خود آن مرحوم «محمد حسین قمشهای» شنیدم این بود که ایشان در سن هیجده سالگی در قمشه به مرض حصبه مبتلا میشود و روز به روز مرضش سختتر میشود و اتفاقاً روزی انگور زیادی در همان اطاقی که مریض در آن بستری بود میگذارند، ایشان بدون اطلاع کسی، از آن انگورها میخورد و مرضش آنقدر شدّت میگیرد و... میمیرد.
در آن حال حاضرین گریان شدند و چون مادرش آمد و فرزندش را مرده دید، گفت:
«کسی دست به جنازه فرزندم نزند تا برگردم»
مادرش قرآن مجید را برداشت و رفت بالای بام و مشغول تضرع به حضرت آفریدگار شد و قرآن مجید و حضرت ابا عبدالله الحسین علیهالسلام را شفیع قرار داد و میگفت:
تا فرزندم را به من برگردانید دست برنمیدارم.
چند دقیقه بعد، جان به بدن آقا «محمد حسین قمشهای» برمیگردد و به اطراف خود نگاه میکند، مادرش را نمیبیند، میگوید:
به مادرم بگویید بیاید که خداوند مرا به حضرت اباعبداللّه علیه السلام بخشید.
سپس محمد حسین ماجرای خودش اینطور نقل نمود:
وقتی مرگ من رسید دو نفر نورانی سفیدپوش نزدم حاضر شدند و گفتند:
حالت چطور است؟
گفتم:
تمام اعضایم درد میکند.
یکی از آنها دست برپایم کشید، پایم راحت شد، هرچه دست را رو به بالا میآورد بدنم از درد راحت میشد، یک دفعه دیدم تمام اهل خانه گریه میکنند، هرچه خواستم به آنها بفهمانم که «من راحت شدم»، نمیتوانستم تا بالاخره آن دو نفر مرا به بالا حرکت دادند.
بسیار خوش و خرم بودم، در بین راه، شخصی نورانی حاضر شد و به آن دو نفر فرمود:
بخاطر توسل مادرش به ما، خدا سی سال عمر به این شخص عطا کرد. او را برگردانید.
به سرعت مرا برگردانیدند ناگهان چشم باز کردم اطرافیان را گریان دیدم.
مادرم را طلبم کردم و اهل منزل خبر زنده بودن من را به مادرم دادند
وقتی مادرم آمد به او گفتم:
توسل تو پذیرفته شد و خدا با شفاعت امام حسین علیهالسلام، سی سال عمر به من داد.
🔷 شهید دستغیب افزوده است:
غالب [اکثر] آقایان [علمای] نجف که این داستان را از خود «محمد حسین قمشهای» شنیده بودند، تاریخ واقع را یادداشت کرده و منتظر بودند ببینید بعد از رسیدن به ۳۰سال چه میشود و...
آقا «محمد حسین قمشهای» در رأس سی سال [در سن چهلوهشت سالگی] در نجف اشرف از دنیا رفت و به رحمت خدای مهربان ملحق شد.
📡ا https://b2n.ir/r79234
از 👇
📚داستانهای شگفت، شهبد دستغیب
داستان ششم
🤲 پروردگارا 🤲
بشریت را در مقابل #کرونا
و
شرارتهای حاکمان #آمریکا
محافظت بفرما
.
.
#پیشنهادحفظ۱آیه_در۲روز
سهمامروزوفردا👈#آیۀ۷۱سورۀهود
🌷 وَ امْرَأَتُهُ قَآئِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْنَهَا بِإِسْحَقَ وَ مِن وَرَآءِ إِسْحَقَ يَعْقُوبَ
🌷ترجمه 👇
و همسر ابراهیم ایستاده بود، پس (چون گفتگوها را شنید،) خندید، ما او را به (فرزندى به نام) اسحاق و پس از اسحاق، (فرزندى به نام) یعقوب بشارت دادیم.
✍️ در صورت تمایل، نکتهها و پیامهای آیه را اینجا ببینید👇
ا https://b2n.ir/m26665
🤲 پروردگارا 🤲
بشریت را در مقابل #کرونا
و
شرارتهای حاکمان #آمریکا
محافظت بفرما
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️ قطرهای از اقیانوس #ملتمهدوی ☝️
امروز این قطره☝️☝️☝️ میلیاردها برابر آنچه منتظران را شاد کرد، قلب سیاه #دشمنانحقوقبشر را بهدرد آورد
✅ به همین دلیل ☝️از همینحالا باید
درد دلشان را از #غولهای_کثیف_رسانه و سوختن #دروغسازان_خبیث_اجارهای شنید.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
.
.
#حکایت
#شهادت_حضرت_امام_صادق عليهالسلام به پیشگاه حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجهالشریف و همه دوستداران اهلبیت علیهمالسلام تسلیت باد.
مرحوم شيخ صدوق (رضوان اللّه تعالى عليه) و ديگر بزرگان نقل کردهاند:
«ابوبصير (ليث مرادى)» گفته است:
پس از آن كه امام جعفر صادق (عليهالسلام) به شهادت رسيدند، روزى جهت اظهار هم دردى و عرض تسليت به خانواده حضرت، رهسپار منزل آن امام مظلوم (عليهالسلام) شدم.
همين كه وارد منزل حضرت شدم، همسرشان حميده را گريان ديدم و من نيز در غم و مصيبت از دست دادن آن امام همام (عليهالسلام) بسيار گريستم.
و چون لحظاتى گذشت و افراد آرامش خود را باز يافتند، همسر آن حضرت به من گفت:
اى ابوبصير! اگر در آخرين لحظات عمر امام جعفر صادق (عليهالسلام) حضور داشتی از كلامى بسيار مهمّ امام استفاده مىبردى.
ابوبصير گويد:
از آن بانوى كريمه توضيح خواستم؟
پاسخ داد:
در آن هنگام كه ضعف شديدى بر امام (عليهالسلام) وارد شده بود فرمودند:
تمام اعضاء خانواده و آشنايان و نزديكان را بگوئيد حاضر شوند.
وقتى تمامى افراد حضور يافتند، حضرت به يكايك آنان نگاهى عميق انداختند و سپس خطاب به جمع حاضر فرمودند:
كسى كه نماز را سبک بشمارد، از شفاعت ما [اهل بيت عصمت و طهارت (عليهمالسلام)] بهرهمند نمیشود.
✍ قابل دقّت است كه حضرت نفرمودهاند: «#بىنماز». بلكه فرمودهاند: «#سبک_شمردن_نماز موجب محرومیت از شفاعت میشود.
ا📡 https://b2n.ir/w36367
از 👇
📚چهل داستان وچهل حدیث از امام جعفر صادق(ع)
از 👇
📚ثواب الاعمال : ص۲۰۵
📚بحارالا نوار: ج۴۷، ص۲، ح۵
🤲 پروردگارا 🤲
بشریت را مقابل #کرونا
و
شرارتهای حاکمان #آمریکا
محافظت بفرما
.
.
#پیشنهادحفظ۱آیه_در۲روز
🏴 #شهادت_حضرت_امام_صادق عليهالسلام به پیشگاه حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجهالشریف و همه دوستداران اهلبیت علیهمالسلام تسلیت باد.
سهمدیروزوامروز=#آیۀ۷۱سورۀهود
🌷 وَ امْرَأَتُهُ قَآئِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْنَهَا بِإِسْحٰاقَ وَ مِن وَرَآءِ بِإِسْحٰاقَ يَعْقُوبَ
🌷ترجمه 👇
و همسر ابراهیم ایستاده بود، پس (چون گفتگوها را شنید،) خندید، ما او را به (فرزندى به نام) اسحاق و پس از اسحاق، (فرزندى به نام) یعقوب بشارت دادیم.
✍️ در صورت تمایل، نکتهها و پیامهای آیه را اینجا ببینید👇
ا https://b2n.ir/m26665
🤲 پروردگارا 🤲
بشریت را در مقابل #کرونا
و
شرارتهای حاکمان #آمریکا
محافظت بفرما
.
.
#دوحکایت_کوتاه
🏴 #شهادت_حضرت_امام_صادق عليهالسلام به پیشگاه حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجهالشریف و همه دوستداران اهلبیت علیهمالسلام تسلیت باد.
✅ حکایت #اول:
از «محمدبن عَجلان» نقل شده که گفته است:
خدمت امام صادق عليه السلام بودم كه يكى از شيعيان او وارد شد و سلام كرد و...
حضرت از او پرسيدند:
برادرانت كه از نزد آنها آمدى چگونه بودند؟
او در پاسخ، آنها را ستود و پاك و نيكو معرفى كرد.
امام (عليهالسلام) فرمود:
عيادت ثروتمندان از فقرا چگونه بود؟
عرض كرد: بسيار ناچيز است.
امام (عليهالسلام) فرمودند:
ديدار و احوالپرسى ثروتمندان از فقرا چگونه بود؟
عرض كرد: اندك است.
حضرت فرمودند:
دستگيرى ثروتمندان از فقرا چگونه بود؟
عرض كرد: شما از اخلاق و صفاتى سوال مىكنيد كه در بين مردم ما كمباب است.
حضرت فرمود:
پس چگونه آنها خود را شيعه مىدانند؟
📡ا https://b2n.ir/g53462
از 👇
📚اصول كافى ، باب «حق المومن على اخيه»، ح۱۰
✅ حکایت #دوم:
از «حماد بن عثمان» نقل شده که گفته است:
نزد امام صادق (عليهالسلام) بودم كه يكى ار شيعيان آن حضرت وارد شد.
امام عليه السلام از او پرسیدند:
چه شده است كه برادرت [برادر دینی] از تو شكايت دارد؟
گفت:
از اينكه حقم را با جديت و پيگيرى از او مطالبه مىكنم شكايت دارد؟
امام صادق عليه السلام فرمود:
گمان كردهاى وقتى اين گونه حقت را از او مطالبه مىكنى كار بدى نكردهاى؟
سپس افزودند:
آيا كلام خداوند را نخواندهاى كه مىفرمايد: [«... يَخَافُونَ سُوءَ الْحِسَابِ» يعنى «از بدي حساب (روز قيامت) ترس دارند»] این ترس برای این نیست که «خداوند به آنها ستم كند!!، نه واللّه، بلكه از موشكافى و جديت در حساب مىترسند. از اين رو آن را «بدى حساب» ناميدهاند.
📡ا https://b2n.ir/g53462
از 👇
📚مستدرك الوسائل، ج۱۳، ص۴۰۵
❣️لطفاً ❣️
برای نجات بشریت از #کرونا
و
شرارتهای حاکمان #آمریکا
🤲 دعابفرمایید 🤲
.
.
#پیشنهادحفظ۱آیه_در۲روز
سهمامروزوفردا👈#آیۀ۷۲سورۀهود
🌷قَالَتْ يَا وَيْلَتَى ءَأَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ وَ هَذَا بَعْلِي شَيْخًا إِنَّ هَذَا لَشَيْءٌ عَجِيبٌ
🌷ترجمه 👇
(همسر ابراهیم) گفت: اى واى بر من! آیا داراى فرزند مىشوم در حالى كه من پیرزن هستم و این شوهرم پیرمردیست؟ براستى كه این چیز عجیبى است!
✍️ در صورت تمایل، نکتهها و پیامهای آیه را اینجا ببینید👇
ا https://b2n.ir/k23143
🤲 پروردگارا 🤲
بشریت را در مقابل #کرونا
و
شرارتهای حاکمان #آمریکا
محافظت بفرما
.
.
#حکایت
آیتالله شهید دستغیب در کتاب «داستانهای شگفت» نوشته است:
از مرحوم حاج شیخ «مرتضی طالقانی» در مدرسه سیدِ نجف اشرف، شنیدم که فرمود:
در زمان مرحوم آقای سید محمد کاظم یزدی در این مدرسه دو قضیه عجیب و متضاد مشاهده کردم.
یکی آنکه در فصل تابستان که عدهای از طلاب در صحن [حیاط] وعدهای پشت بام میخوابیدند، شبی از صدای هیاهوی طلاب از خواب بیدار شدم، دیدم همه طلاب به سمت صحن میروند و دور یک نفر جمعشدهاند، پرسیدم چه خبر شده؟
گفتند: فلان طلبه خراسانی (بنده [شهید دستغیب] اسم او را فراموش کردهام) پشت بام خوابیده بوده و غلطیده و از بام افتاده است.
من هم به بالین او رفتم، دیدم صحیح و سالم است [و هنوز خواب است] و تازه میخواهد از خواب بیدار شود، گفتم:
او را خبر ندهید که از بام افتاده است.
خلاصه او را به حجره بردیم و آب گرمی به او دادیم تا صبح شد و به اتفاق او به درس مرحوم سید [سید محمد کاظم یزدی] حاضر شدیم و قضیه را به مرحوم سید خبر دادیم.
سید خوشحال شد و امر فرمود گوسفندی بخرند و در مدرسه ذبح کنند و گوشتش را بین فقرا تقسیم نمایند.
بعد از چند روز در همین مدرسه همان طلبه یا طلبه دیگر (تردید از بنده [شهید دستغیب] است) در سرداب روی تختی که ارتفاعش از دو وجب کمتر بود خوابیده و در حال خواب میغلطد و از تخت میافتد و بلافاصله میمیرد و جنازهاش را از سرداب بالا میآورند و...
این دو قضیه عجیب و صدها نظیر آن، یعنی:
تاثیر هر سببی موقوف به خواست خداوند است ....
📡ا https://b2n.ir/r79234
از 👇
📚داستانهای شگفت، شهید دستغیب _ داستان دوازدهم
🤲 پروردگارا 🤲
بشریت را در مقابل #کرونا
و
شرارتهای حاکمان #آمریکا
محافظت بفرما
.
.
#پیشنهادحفظ۱آیه_در۲روز
سهمدیروزوامروز=#آیۀ۷۲سورۀهود
🌷قَالَتْ يَا وَيْلَتَى ءَأَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ وَ هَذَا بَعْلِي شَيْخًا إِنَّ هَذَا لَشَيْءٌ عَجِيبٌ
🌷ترجمه 👇
(همسر ابراهیم) گفت: اى واى بر من! آیا داراى فرزند مىشوم در حالى كه من پیرزن هستم و این شوهرم پیرمردیست؟ براستى كه این چیز عجیبى است!
✍️ در صورت تمایل، نکتهها و پیامهای آیه را اینجا ببینید👇
ا https://b2n.ir/k23143
🤲 پروردگارا 🤲
بشریت را در مقابل #کرونا
و
شرارتهای حاکمان #آمریکا
محافظت بفرما
.
.
#حکایت
آیتالله شهید دستغیب در کتاب «داستانهای شگفت» نوشته است:
عالم متقی مرحوم حاج «میرزا محمد صدر بوشهری» نقل فرمود:
[زمانیکه در نجف زندگی میکردیم] پدرم مرحوم حاج «شیخ محمد علی صدر بوشهری» از نجف اشرف به هندوستان مسافرت نمود، من و برادرم شیخ احمد در سن شش هفت سالگی بودیم. اتفاقاً سفر پدرم طولانی شد به طوری که آن مبلغی که برای مخارج به مادر ما سپرده بود تمام شد و ما بیچاره شدیم.
[یک روز] طرف عصر از گرسنگی گریه میکردیم و به مادر خود میچسبیدیم، مادرم به من و برادرم گفت:
لباس ما را طاهر نمود و گفت وضو بگیرید و...
ما را از خانه بیرون آورد تا وارد صحن مقدس [حرم امیرالمؤمنین علیهالسلام] شدیم، مادرم گفت:
من در ایوان مینشینم شما هم به حرم بروید و به حضرت امیر علیهالسلام بگویید: پدر ما نیست و ما امشب گرسنهایم و از حضرت خرجی بگیرید و بیاورید تا برای شما شام بپزم.
ما وارد حرم شدیم و هر دو سر به ضریح گذاشته عرض کردیم:
پدر ما نیست و ما گرسنه هستیم دست خود را دراز میکردیم و میگفتیم خرجی بدهید تا مادرمان شام بپزد و... مقداری گذشت، اذان مغرب را گفتند و صدای قدقامت الصلوة را شنیدم، من به برادرم گفتم:
حالا حضرت امیر علیهالسلام میخواهند نماز بخوانند [به خیال بچگی گفتم حضرت نماز جماعت میخوانند] پس گوشهای از حرم نشستیم و منتظر تمام شدن نماز شدیم.
بعد از چند دقیقه، شخصی مقابل ما ایستاد و کیسه پولی به من داد و فرمود:
به مادرت بده و بگو تا پدر شما از مسافرت بیاید هرچه لازم داشتید به فلان محل (بنده [شهید دستغیب] نام محلی را که حواله فرمودند فراموش کردم) مراجعه کن.
و مرحوم حاج «میرزا محمد صدر بوشهری» فرمود:
مسافرت پدرم چند ماه طول کشید و در این مدت به بهترین وجهی مانند اعیان و اشراف زادگان نجف معیشت ما اداره میشد تا پدرم از مسافرت برگشت.
📡ا https://b2n.ir/r79234
از 👇
📚داستانهای شگفت، شهبد دستغیب
داستان پانزدهم
🤲 پروردگارا 🤲
بشریت را در مقابل #کرونا
و
شرارتهای حاکمان #آمریکا
محافظت بفرما
.
.
#پیشنهادحفظ۱آیه_در۲روز
سهمامروزوفردا👈#آیۀ۷۳سورۀهود
🌷 قَالُواْ أَتَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَكَتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّهُ حَمِيدٌ مَّجِيدٌ
🌷ترجمه 👇
(فرشتگان به همسر ابراهیم) گفتند: آیا از كار خداوند تعجّب مىكنى؟ رحمت و بركات الهى بر شما اهل خانه (و خاندان رسالت) نازل باد، همانا او (پروردگارى) ستوده و بزرگوار است.
✍️ در صورت تمایل، نکتهها و پیامهای آیه را اینجا ببینید👇
ا https://b2n.ir/d37510
🤲 پروردگارا 🤲
بشریت را در مقابل #کرونا
و
شرارتهای حاکمان #آمریکا
محافظت بفرما
.
. آیا میدانستید
🔻ا🔻
از ابتدای امکان مراجعه به آراءعمومی
تا همین امروز
👈 جز در جمهوریاسلامیایران 👉
در #هیچ مقطعی از تاریخ
+ در #هیچ جای دنیا
+ در #هیچ کشوری
+ به #هیچ ملتی
⏪⏪ برای تعیین #نوع_حکومت
اجازه #رأی_مستقیم داده نشده
✅اگر کسی #غیر_از_این☝️☝️ادعاکرد
از او #سند بخواهید
این نیز☝️☝️ یکی از دلائل
خشم #دشمنانحقوقبشر
از انقلاباسلامی است
.
.
#حکایت
آیتالله شهید دستغیب در کتاب «داستانهای شگفت» نوشته است:
و نیز مرحوم حاج میرزا «محمد صدر بوشهری» نقل فرمود:
جد [پدر بزرگ] من مرحوم «آخوند ملا عبداللّه بهبهانی» شاگرد شیخ اعظم یعنی «شیخ مرتضی انصاری» – اعلی اللّه مقامه – بود و زمانی در اثر حوادث روزگار به قرض زیادی مبتلا میشود تا اینکه مبلغ پانصد تومان مقروض میگردد (البته در یکصد سال [زمان ما یکصد و پنجاه] سال قبل خیلی زیاد بود) و عادتاً ادای این مبلغ محال مینمود، پس خدمت شیخ استاد حال خود را خبر میدهد، شیخ پس از لحظهای فکر، میفرماید:
سفری به تبریز بروان شاء اللّه فرج میشود
ایشان حرکت میکند و وارد تبریزمیشود و به منزل مرحوم امام جمعه – که در آن زمان اشهر [مشهمرترین] علمای تبریز بود – میرود. مرحوم امام [جمعه] چندان اعتنایی به ایشان نمیکند و شب را در قسمت بیرونی منزل امام [جمعه] میماند.
پس از اذان صبح درب خانه را میکوبند، خادم در را باز کرده میبیند رئیس التجار تبریز است و میگوید به آقای امام [جمعه] کار دارم، خادم، به امام [جمعه] خبر میدهد، ایشان میآیند و میگویند:
سبب آمدن شما در این هنگام چیست؟
میگوید:
آیا شب گذشته کسی از اهل علم بر شما وارد شده؟
امام [جمعه] میگوید:
بلی یک نفر اهل علم از نجف اشرف آمده و هنوز با او صحبت نکردهام و نمیدانم کیست و برای چه آمده است.
رئیس التجار میگوید:
از شما خواهش میکنم میهمان خود را به من واگذار کنید.
امام [جمعه] میگوید:
مانعی ندارد، آن شیخ در این حجره است.
رئیس التجار میآید و با کمال احترام جناب شیخ را به منزل خودش میبرد و در آن روز قریب پنجاه نفر از تجار را برای صرف نهار دعوت میکند و پس از صرف نهار میگوید:
آقایان! شب گذشته که در خانه خوابیده بودم در خواب دیدم، بیرون شهر هستم، ناگاه جمال مبارک حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام را دیدم که سوار هستند و رو به شهر میآیند. دویدم و رکاب مبارک را بوسیدم و عرض کردم یا مولای! چه شده که تبریز ما را به قدوم مبارک مزین فرمودهاید؟
حضرت فرمودند:
قرض زیادی داشتم آمدم تا در شهر شما قرضم ادا شود.
از خواب بیدار شدم در فکر فرو رفتم پس خوابم را چنین تعبیر کردم که لابد یک نفر که مقرب درگاه آن حضرت است قرض زیادی دارد و به شهر ما آمده.
بعد فکر کردم و دانستم که مقرب آن درگاه در درجه اول سادات و علمای [اهل تقوا] هستند، بعد فکر کردم کجا بروم و او را پیدا کنم.
گفتم: اگراهل علم است ناچار نزد آقایان علما وارد میشود.
به همین جهت، بعد از ادای فریضه صبح [خواندن نماز صبح]، به قصد اینکه ابتدا خانههای علما را تحقیق کنم و بعد مسافر خانهها و کاروانسراها را از خانه بیرون آمدم و از حسن اتفاق، اول به منزل آقای امام جمعه رفتم و این جناب شیخ را آنجا یافتم و معلوم شد که ایشان از علمای نجف هستند و از جوار آن حضرت به شهر ما آمدهاند تا قرض ایشان ادا شود و بیش از پانصدتومان بدهکارند و من خودم یکصد تومان میدهم، پس سایر تجار هم هریک مبلغی پرداختند و تمام دین ایشان ادا گردید و با اضافهی آن پول، خانهای در نجف اشرف خرید و...
مرحوم صدر میفرمود: آن منزل فعلاً موجود و به ارث به من منتقل شده است.
📡ا https://b2n.ir/r79234
از 👇
📚داستانهای شگفت، شهبد دستغیب
داستان شانزدهم
🤲 پروردگارا 🤲
بشریت را در مقابل #کرونا
و
شرارتهای حاکمان #آمریکا
محافظت بفرما
.
.
#پیشنهادحفظ۱آیه_در۲روز
سهمدیروزوامروز=#آیۀ۷۳سورۀهود
🌷 قَالُواْ أَتَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَكَتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّهُ حَمِيدٌ مَّجِيدٌ
🌷ترجمه 👇
(فرشتگان به همسر ابراهیم) گفتند: آیا از كار خداوند تعجّب مىكنى؟ رحمت و بركات الهى بر شما اهل خانه (و خاندان رسالت) نازل باد، همانا او (پروردگارى) ستوده و بزرگوار است.
✍️ در صورت تمایل، نکتهها و پیامهای آیه را اینجا ببینید👇
ا https://b2n.ir/d37510
🤲 پروردگارا 🤲
بشریت را در مقابل #کرونا
و
شرارتهای حاکمان #آمریکا
محافظت بفرما
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️☝️دومین سیلیِ #دههنودیها ☝️☝️
بصورتِ #دشمنانحقوقبشر
✅✅ اینبار بهمناسبت #دهۀکرامت
با سرود #برکت_ایران
🔻میگویند🔻
دوستتدارم، #اصرار میکنم
دوستتدارم ، #تکرار میکنم
👈 دوستدارم #روسفید بِشم👉
👈 یاکه #جانباز یا #شهید بشم👉
👈 مثل #سیدخراسانی👉
👈 مثل #قاسم_سلیمانی👉
👈 مثل #دارایی و #اصلانی👉
و...
✅✅ آغاز 💗 #دهۀكرامت 💗🔻🔻
و ميلاد بانوی آب و آفتاب
🪴حضرت #معصومه سلاماللهعلیها🪴
و
🌷 #روز_دختر 🌷
مبارکباد
.
.
#حکایت
آیتالله شهید دستغیب در کتاب «داستانهای شگفت» نوشته است:
جناب آقای حاج آقا «معین شیرازی» که ساکن تهران است نقل فرمودند:
روزی به اتفاق یکی از پسر عموهایم در خیابان تهران ایستاده و منتظر تاکسی بودیم تا به محلی برویم که هم، خیلی بد مسیر بود و تاکسیها نمیرفتند و هم، خیلی دور بود و نمیشد پیاده برویم.
حدود نیم ساعت ایستادیم، هرچه تاکسی میآمد یا پر از مسافر بود یا به مسیر ما نمیرفت و... خسته شدیم، ناگاه یک تاکسی آمد و خودش توقف کرد و به ما گفت:
آقایان بفرمایید سوار شوید و هرجا میخواهید بفرمایید تا شما را برسانم.
ما سوار شدیم و مقصدمان را گفتیم، وقتی تاکسی راه افتاد، من به پسر عمویم گفتم:
خدا را شکر که یک مسلمان پیدا شد، دلش برای ما سوخت و ما را سوار کرد!
راننده شنید و گفت:
اتفاقاً من مسلمان نیستم و ارمنی هستم.
گفتیم پس چطور ملاحظه ما را نمودی؟
گفت:
مسلمان نیستم اما به بخاطر چیزی که دیدهام، عالمان مسلمان را دوستدارم و احترامشان را لازم می دانم.
پرسیدم چه دیدی؟
گفت:
سالی که مرحوم آقای حاج «میرزا صادق مجتهد تبریزی» را به عنوان تبعید از تبریز به کردستان (سنندج) حرکت دادند من راننده اتومبیلی بودم که ایشان را منتقل میکرد.
در بین راه نزدیک به جایی شدیم که درخت و چشمه آبی داشت.
آقای تبریزی فرمودند:
وقت نماز است، وقتی رسیدیم به محل آب، نگهدار تا نماز ظهر و عصر را بخوانم.
سرهنگی که مأمور ایشان بود به من گفت:
اعتنا نکن و برو!
من هم اعتنایی نکردم و رفتم اما تا مقابل آب رسیدیم، ناگهان ماشین خاموش شد هرکار کردم روشن نشد، پیاده شدم تا سبب خرابی آن را بدانم، هیچ نفهمیدم.
مرحوم حاج «میرزا صادق مجتهد تبریزی» فرمود:
حالا که ماشین متوقف است بگذارید نماز بخوانم.
سرهنگ ساکت شد.
آقا مشغول نماز گردید و من هم سرگرم باز کردن آلات ماشین شدم. و با کمال تعجب همینکه آقا از نماز فارغ شد و از جا حرکت کرد، ماشین روشن شد.
من از آن روز دانستم که اهل این لباس، نزد خدای عالم، محترم و آبرومند هستند.
✍ آری:
به همین دلیل، علیرغم اینکه دشمنان حقوق بشر برای گرفتن انتقام شکستهایشان از روحانیت، تمام ابزارهای گوناگون را برای فریبدادن مردم بکار گرفتهاند، اما هرچه بیشتر تلاش میکنند، بیشتر شکست میخورند.
📡ا https://b2n.ir/r79234
از 👇
📚داستانهای شگفت، شهبد دستغیب
دستان هفدهم
🤲 پروردگارا 🤲
بشریت را در مقابل #کرونا
و
شرارتهای حاکمان #آمریکا
محافظت بفرما
.
.
#پیشنهادحفظ۱آیه_در۲روز
سهمامروزوفردا=#آیۀ۶_۵_۷۴هود
🌷 فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْرَاهِيمَ الرَّوْعُ وَ جَاءَتْهُ الْبُشْرَى يُجَادِلُنَا فِي قَوْمِ لُوطٍ (۷۴)
🌷 إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوَّاهٌ مُنِيبٌ ﴿۷۵﴾
🌷 يَا إِبْرَاهِيمُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا إِنَّهُ قَدْ جَاءَ أَمْرُ رَبِّكَ وَ إِنَّهُمْ آتِيهِمْ عَذَابٌ غَيْرُ مَرْدُودٍ ﴿۷۶﴾
🌷ترجمه 👇
پس چون ترس و وحشت از ابراهیم برطرف شد و بشارت (فرزند نیز) براى او آمد، در مورد قوم لوط با ما به (گفتگو و) مجادله پرداخت [تا شاید برای آنان شفاعت كند].(۷۴)
بدرستى كه ابراهیم، بردبار و صاحب آه و ناله و اهل توبه و اِنابه بود.﴿۷۵﴾
[فرشتگان گفتند]: اى ابراهیم! از این (تقاضا) صرف نظر كن، كه به تحقیق فرمان پروردگارت صادر شده و قطعاً عذاب غیر قابل برگشت به سراغ آنها خواهد آمد.﴿۷۶﴾
✍️ در صورت تمایل، نکتهها و پیامهای آیه را اینجا ببینید👇
ا https://b2n.ir/p29857
ا https://b2n.ir/w20548
🤲 پروردگارا 🤲
بشریت را در مقابل #کرونا
و
شرارتهای حاکمان #آمریکا
محافظت بفرما
.
. آغاز 💗دهه كرامت💗
و
ميلاد بانوی آب و آفتاب
🪴حضرت #فاطمۀمعصومه🪴
سلاماللهعلیها و
🌷 #روز_دختر 🌷
مبارکباد
❣لطفاً ❣
برای نجات بشریت از #کرونا
و
شرارتهای حاکمان #آمریکا
🤲 دعابفرمایید 🤲
.
.
دستورالعمل #ححاب_اجباری
برای زنان اوکراینی در #سوئد
👈👈😳چقدر دیر میفهمند!!!!😳
🔻حالا🔻
#سوئد، به زنان آواره اوکراین یک #دستورالعمل_پوشش ابلاغکرده که به آنها گفته شده:👇👇
لباس پوشیدن به روشهای خاص، باعث #تحریک_مردان میشود.
و...
✅برخی از منابع خبر را ببینید
📡 رابرتسپنسر👇
https://robertspencer.org/2022/05/ukrainian-women-in-sweden-warned-not-to-dress-in-a-way-that-could-provoke-muslim-men
📡بریت بارت :👇
https://www.breitbart.com/europe/2022/05/27/sweden-asylum-home-tells-ukrainian-women-dress-modestly-to-not-provoke-migrant-men
📡 رِمیکس نیوز :👇
https://rmx.news/article/ukrainian-women-in-sweden-warned-not-to-dress-in-a-way-that-could-provoke-muslim-men/
.
.
#حکایت
آیتالله شهید دستغیب در کتاب «داستانهای شگفت» نوشته است:
جناب «حاج محمد حسن ایمانی» نقل کردند از مرحوم «حاج غلامحسین ملک التجار بوشهری» که گفت:
سفری که حج مشرف شدم عالم ربانی مرحوم «حاج شیخ محمد جواد بیدآبادی» هم مشرف بودند و در آن سفر عدهای قطاعالطریق [راهزن=دزد] اموال زیادی از حجاج بردند و بیماری وبا هم همه را تهدید میکرد و همه ترسناک بودند.
مرحوم حاجی بیدآبادی فرمود:
هرکس بخواهد از خطر وبا محفوظ بماند، مبلغ ۱۴۰ تومان یا ۱۴۰۰ تومان [هرکس به مقدار توانائیاش] صدقه بدهد، من سلامتی او را به شفاعت حضرت حجة بن الحسن العسکری علیهالسلام از خداوند مسئلت میکنم و ضمانت میکنم سلامتی او را.
مرحوم حاج ملک التجار بوشهری گفت:
برای خودم مبلغ ۱۴۰ تومان را دادم و همچنین عدهای از حجاج پرداختند و چون این مبلغ در آن زمان زیاد بود بسیاری ندادند و آن مرحوم وجوه پرداخته شده را بین حجاجی که دزد اموالشان را برده و خیلی ناراحت بودند تقسیم فرمود.
«حاج محمد حسن ایمانی» افزوده است:
در آن سفر هرکس آن مبلغ را پرداخته بود، به سلامت به وطن خود برگشت و کسانی که ندادند، همه گرفتار و هلاک شدند و دختر خواهرم و کاتب [دفتردار] من از پرداخت آن مبلغ امتناع ورزیدند و هلاک شدند.
✍ شهید دستغیب افزوده:
از عجایب خواصی که خداوند در صدقهی در راه خدا قرار داده، این است که نه تنها صدقه سبب کم شدن مال نمیگردد بلکه سبب افزوده شدن آن گردیده و چندین برابر نصیب صدقه دهنده میگردد و شواهد این موضوع بسیار است.
📡ا https://b2n.ir/r79234
از 👇
📚داستانهای شگفت، شهبد دستغیب
🤲 پروردگارا 🤲
بشریت را در مقابل #کرونا
و
شرارتهای حاکمان #آمریکا
محافظت بفرما
.
.
#پیشنهادحفظ۱آیه_در۲روز
سهمدیروزوامروز=#آیۀ۶_۵_۷۴هود
🌷 فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْرَاهِيمَ الرَّوْعُ وَ جَاءَتْهُ الْبُشْرَى يُجَادِلُنَا فِي قَوْمِ لُوطٍ (۷۴)
🌷 إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوَّاهٌ مُنِيبٌ ﴿۷۵﴾
🌷 يَا إِبْرَاهِيمُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا إِنَّهُ قَدْ جَاءَ أَمْرُ رَبِّكَ وَ إِنَّهُمْ آتِيهِمْ عَذَابٌ غَيْرُ مَرْدُودٍ ﴿۷۶﴾
🌷ترجمه 👇
پس چون ترس و وحشت از ابراهیم برطرف شد و بشارت (فرزند نیز) براى او آمد، در مورد قوم لوط با ما به (گفتگو و) مجادله پرداخت [تا شاید برای آنان شفاعت كند].(۷۴)
بدرستى كه ابراهیم، بردبار و صاحب آه و ناله و اهل توبه و اِنابه بود.﴿۷۵﴾
[فرشتگان گفتند]: اى ابراهیم! از این (تقاضا) صرف نظر كن، كه به تحقیق فرمان پروردگارت صادر شده و قطعاً عذاب غیر قابل برگشت به سراغ آنها خواهد آمد.﴿۷۶﴾
✍️ در صورت تمایل، نکتهها و پیامهای آیه را اینجا ببینید👇
ا https://b2n.ir/p29857
ا https://b2n.ir/w20548
🤲 پروردگارا 🤲
بشریت را در مقابل #کرونا
و
شرارتهای حاکمان #آمریکا
محافظت بفرما
.
.
#حکایت
آیت شهید دستغیب در کتاب «داستانهای شگفت» نوشته است:
از عالم بزرگوار آقای حاج «سید فرج اللّه بهبهانی» – سلمه اللّه تعالی – که در سفر حج توفیق ملاقات ایشان نصیب حقیر شده بود، شنیدم که در منزل ایشان در مجلس عزاداری داری حضرت سیدالشهداء (ع) معجزهای واقع شده، خدمت ایشان خواهش کردم که واقعه را برای بنده بنویسند و آن بزرگوار تفصیل را به خط خود مرقوم داشته و ارسال فرمودند.
عین نوشته ایشان چنین است:
شخصی به نام عبداللّه، که مسقط الرأس [زادگاه] او «جابرنان» از توابع رامهرمز است ولی ساکن بهبهان است و این مرد در تاریخ ۲۸ شهر محرم الحرام سال ۱۳۸۳ ه_ق از یک پا فلج گردید و قدرت بر حرکت نداشت مگر به وسیله دو چوب که یکی را زیر بغل راست و دیگری را زیر بغل چپ میگذاشت و با زحمت، اندکی راه میرفت و برای مخارجش مؤمنین به او کمک میکردند و.. تا اینکه مراجعه کرده به دکتر «غلامی» و ایشان جواب ناامیدکننده به او داده بودند و بعداً آمد نزد حقیر که وسیله حرکتشان را به اهواز فراهم کنم، وسائل حرکت بحمداللّه فراهم گردید خط سفارش به محضر آیت اللّه بهبهانی ارسال و آن جناب هم پذیرایی فرموده و او را نزد دکتر «فرهاد طبیب زاده» پزشک بیمارستان جندی شاهپور ارسال داشته پس از عکسبرداری و مراجعه، اظهار ناامیدی کرده و گفته بود پای شما قابل علاج نیست و در وسط زانویتان غده سرطانی مشاهده میشود پس با خرج خود او را به بیمارستان شرکت نفت آبادان انتقال میدهد آنجا هم چهار قطعه عکس از پایش برداشته و اظهار داشتند علاج شدنی نیست با این حالت برمیگردد به بهبهان.
عبداللّه مرقوم [شخص بیمار] گوید:
در خلال این مدت، خوابهای نوید دهنده میدیدم که قدری راحت میشدم تا اینکه شبی در واقعه [خواب] دیدم وارد منزل بیرونی شما شدهام و شما خودتان آنجا نیستید ولی دو نفر سید بزرگوار نورانی تشریف دارند در زیر درخت سیبی که در باغچه بیرونی دیده میشود تشریف دارند و شما وارد شدید و بعد از سلام و تحیت، آن دوبزرگوار خودشان را معرفی فرمودند. یکی از آن دو بزرگوار حضرت امام حسین علیهالسلام و دیگری فرزند آن بزرگوار حضرت علی اکبر علیهالسلام بودند.
حضرت ابی عبداللهّ الحسین علیهالسلام دو سیب به شما مرحمت فرمودند و فرمودند:
یکی برای خودت و دیگری برای فرزندت باشد و پس از دو سال این دو سیب نتیجه میدهند و شش کلمه با حضرت حجة بن الحسن – عجل اللّه تعالی فرجه – صحبت میکند.
عبداللّه [شخص بیمار] گفت:
در این حال از شما درخواست نمودم که شفای مرا از آن بزرگوار بخواهید یکی از آن دو بزرگوار فرمودند:
روز دوشنبه ماه جمادی الثانیه، سنه [سال] ۸۴ پای منبر که برای عزاداری در منزل فلانی (که منظور حقیر [حاج «سید فرج اللّه بهبهانی»] بوده) منعقد است. میروی و با پای سالم برمیگردی.
از شوق، از خواب بیدار شدم و به انتظار روز موعود بودم و خواب را برای حقیر نقل کرد همان روز دوشنبه دیدم عبداللّه با دو چوب زیربغل آمد و پای منبر نشست. خودش اظهار داشت که پس از یک ساعت جلوس حس کردم که پای فلجام تیر میکشد، گویی خون در پایم جریان پیدا کرده است، پایم را دراز کرده وجمع نمودم دیدم سالم شده با اینکه روضه خوان هنوز ختم نکرده بود، بر برخاستم و نشستم، بدون عصا! قضیه را به اطرافیان گفتم، حقیر دیدم عبداللّه آمد و با حقیر مصافحه نمود، یک مرتبه دیدم صدای صلوات از اهل مجلس بلند شد و دیگر از آن فلج بکلی راحت شد، پس در شهر مجالس جشن گرفته شد و در روز بعد ۲۲ مهر ۴۳ از ساعت ۸ الی ۱۱ صبح در منزل حقیر مجلس جشنی به اسم اعجاز حضرت سیدالشهداء علیه السلام گرفته شد و جمعیت کم نظیری حاضر و عکس برداری گردید.
والسلام علیکم ورحمة اللّه
… حرره الاحقر السید فرج اللّه الموسوی
✍️ با ویرایش از
📡ا https://b2n.ir/r79234
از 👇
📚داستانهای شگفت، شهبد دستغیب
داستان بیست و ششم
🤲 پروردگارا 🤲
بشریت را در مقابل #کرونا
و
شرارتهای حاکمان #آمریکا
محافظت بفرما
.
.
#پیشنهادحفظ۱آیه_در۲روز
سهمامروزوفردا👈#آیۀ۷۷سورۀهود
🌷وَ لَمَّا جَاءَتْ رُسُلُنَا لُوطًا سِيءَ بِهِمْ وَ ضَاقَ بِهِمْ ذَرْعًا وَ قَالَ هَذَا يَوْمٌ عَصِيبٌ
🌷ترجمه 👇
و هنگامى كه فرستادگان ما، (فرشتگان مأمور عذاب) به سراغ لوط آمدند، نگران آنان شد و براى حفظ آنها (از آزار این قوم شرور) به تنگ آمد، (با خود) گفت: امروز، روز سختى است!
✍️ در صورت تمایل، نکتهها و پیامهای آیه را اینجا ببینید👇
ا https://b2n.ir/h14432
🤲 پروردگارا 🤲
بشریت را در مقابل #کرونا
و
شرارتهای حاکمان #آمریکا
محافظت بفرما
.
.
اولیننتایجقیام امامخمینیرحمهالله
و فداکاری ملتهشیار وشجاع ایران
🔻ا🔻
برگزاری
👈#اولین وتنها #رفراندمجهان👏
برای تعیین #نوع_حکومت
و
#نجاتایران از ننگ #حق_توحش
#نجاتایران ازذلّت #کاپیتولاسیون
#نجاتایران از #تحقیرهای_غرب
#نجاتایران از سلطۀشوم #آمریکا
👇با👇
#نجاتایران از سلطنت #موروثی
👇و👇
علیرغم همۀسختیها و رنجها
✊اینراه #تاپایاندنیا ادامهدارد✊
#بحول_الله_وقوته
🏴 برایشادی روحامام #صلوات
.
.
#حکایت
هوشمندیِ ملی و هدایت الهی
🏴شادی شهدای ۱۵خرداد #صلوات
وقتی انگلیس #رضاشاه را [خیلی آسانتر از اخراج #نگهبان_سفارتش] از ایران اخراج نمود و به جزیرهای دورافتاده در آفریقا تبعید کرد، از ملت غیور ایران، #هیچ اعتراضی از #هیچکس و در #هیچ جای ایران شنیده نشد و در #هیچیک از منابع تاریخ نیز حتی یک کلمه اعتراض از مردم ایران ثبت نشده.
اما
همین ملت☝️☝️ وقتی مأموران رژیم #دستنشانده_پهلوی در اواخر شب ۱۵خرداد سال ۱۳۴۲، به منزل #امام_خمینی (رحمه الله) یورش بردند و ایشان را بازداشت کردند، {[[(علیرغم محدودیت ابزارهای اطلاعرسانی)]]} فقط چند ساعت بعد از بازداشت امام (رحمهالله) قبل از اذانصبحِ روز ۱۵خرداد، جمع کثیری از مردم قم، در مقابل منزل ایشان اجتماع کردند و...
🔹 حدود ساعت ۶صبح، جمعیت خشمگین، به اتفاق فرزند امام خمینی (رحمهالله) [شهید، حاج آقا مصطفی (رحمه الله)]، به سمت حرم مطهر حضرت معصومه (علیهاالسلام) حرکت کردند.
و در همراهی مردم با فرزند امام، خیابانهای شهر قم، مملو از مردان و زنان غیرتمندی شد که در اعتراض به #رژیم_دستنشانده و حمایت از امام خمینی (رحمهالله) فریاد میزدند #یامرگ_یا_خمینی و پس از چند دقیقه، صحنهای مطهر و خیابانهای اطراف حرم، لبریز از مردمی شد که با خشمِ برخواسته از غیرت و هوشمندی، فریاد میزدند: #یامرگ_یا_خمینی
🔹علما و مراجع تقلید هم با صدور بیانیههایی، خواستار آزادی فوری حضرت امام خمینی (رحمهالله) شدند.
🔹حدود ساعت ده صبح، با ورود نیروهای مسلّح برای تقویت نیروهای شهربانی قم، تیراندازی و رگبار مسلسلها شروع شد و تعداد زیادی از مردم شهید و مجروح شدند و تا ساعت پنج عصر، کشتار ادامه یافت.
🔹در همان ساعتهای اول صبح، بهمحض رسیدن خبر، بهمردم تهران، تهرانیها نیز مثل سایر شهرها، در اعتراض به دستگیری امام خمینی (رحمهالله) به خیابانها ریختند و مأموران رژیم، معترضان تهرانی را نیز قتلعام کردند و... قیام خونین ایرانیان، سراسر کشور را فراگرفت.
🔹با رسیدن خبر #بازداشت_امام و #کشتارمردم_قم_وتهران به ورامین، جمععیت بسیاری از کشاورزان غیور ورامین، درحالیکه بهنشانهی {[نترسیدن از مرگ]} #کفن_پوشیده_بودند، به سوی تهران حرکت کردند و در بین راه، نیروهای #رژیم_دستنشانده، کشاورزان مظلوم و بیسلاح و بیدفاع را محاصره کردند و به طرز وحشیانهای آنان را #قتلعام کردند و تعداد بسیاری از جنازه شهدا را با چندین کامیون بردند و هرگز اثری از آن شهدا بهدست نیامد.
🔹وقتی خبر به روستاهای نزدیک تهران رسید، دهقانان کَنْ و مردم روستای جماران نیز بطرف مرکز شهر تهران سرازیر شدند و...
🔹انبوه جمعیّت از بازاری، بارفروش، دانشگاهی و اقشار مختلف مردم، با فریادهای #یامرگ_یاخمینی و #مرگ_برشاه، تهران را به لرزه در آوردند.
و شاه دستنشانده، تهران و قم را به کشتارگاه مخوف و حمام خون تبدیل کرد
🔹همه این جنایتها برای این بود که آمریکاییها از شاه خواسته بودند، حق رسیدگی به حرائم اتباع آمریکا را از دستگاه قضائی ایران سلب کند [[همان #کاپیتولاسیون]] و شاهبیعرضه جرأت نداشت با این خواسته آنان مخالفت نماید.
🔹شاه دستنشانده، تهران و قم را به کشتارگاه مخوف و حمام خون تبدیل کرد و [[احتمالاً به دستور آمریکا]]، برای بدنام کردن معترضین، گفت:
😂معترضین از جمال عبدالناصر [رییسجمهور مصر] پول گرفتهاند😂 و...
🔹اما علیرغم ادعاهای مسخره #شاهدستنشانده، قیام پانزدهم خرداد ۱۳۴۲، روز به روز برافروختهتر شد تا...
🔹اگرچه فداکاریهای مردم در روز پانزده خرداد، موجب آزادی فوری امام خمینی (رحمهالله) نشد.
ولی از طرفی
اعتراضها به همه نقاط ایران کشیده شد و مدتها ادامه داشت.
از طرف دیگر
مراجع تقلید، با صدور اعلامیههای فردی و بیانیههای جمعی از امام خمینی (رحمهالله) حمایت کردند و...
🔹و علمای طراز اوّل کشور نیز، برای چارهجویی، در تهران اجتماع کردند و...
🔹اعتراضات مردمی ۱۰ماه طول کشید و تا پایان سال ۱۳۴۲ و حتی ایام نوروز ۱۳۴۳ ادامه داشت و...
🔹بالاخره، رژیم #دستنشانده_پهلوی، مجبور شد و برای فرونشاندن خشم ملت #هشیار و #شجاع ایران، روز ۱۸ فروردین ۱۳۴۳، امام خمینی (رحمهالله) را آزاد کرد.
✍ برگرفته از 👇
📡 بیتوته
ا https://b2n.ir/a14951
📡 ۱۵خرداد۴۲
ا https://b2n.ir/f67654
🏴شادی شهدای ۱۵خرداد #صلوات
🤲 پروردگارا 🤲
بشریت را در مقابل #کرونا
و
شرارتهای حاکمان #آمریکا
محافظت بفرما
.