تقارن روز #قدس و فتح #خرمشهر
💐 را گرامی میداریم🌷
🔻 قطعا 🔻
#قدس_خرمشهر_دیگر_میشود
💓اینجا #نظربدهید👇
https://t.me/etedal_naghd
#اعتدال 👇👇👇
@etedalhamrah
#انتشار با حذف یا تغییر لینک #آزاد
. سالروز آزادسازی #خرمشهر را
تا ابد گرامی میداریم
🤲 پروردگارا، با همان لطفی که خفّت «صدام و ارتش بعث» را نشانمان دادی، امروز هم ناامیدی و خفّت «ارتش فریب» را نشانمان بده
❣ لطفاً❣
برای شهیدان والامقام، #فاتحه و خانوادهشهدا و آزادگان و جانبازان و ایثارگران و خانوادههایشان، دعای سلامتی و سرافرازی فراموش نشود.
💓اینجا #نظربدهید👇
ا https://t.me/etedal_naghd
#اعتدال 👇👇👇
ا @etedalhamrah
#انتشار با حذف یا تغییر لینک #آزاد
.
#حکایت
یک کارون چشمانتظاری
سالروز #آزادسازی_خرمشهر
مبارکباد
با تعدادی از دختران همکلاس رفته بودیم کنار کارون و با سر و صدای بسیار بازی میکردیم که جوانی که هم سن و سال خودمان بود، آمد از جلو ما رد شد و گفت:
خواهرای من، حیف نیست آرامش اینجا را به هم میریزید!
هر کدام از بچهها تکهای انداختند، جوان سر به زیر انداخت و من جلو رفتم و...
جواب داد:
حکایت انسان، مثل حکایت کوزه آب است، کوزه خالی را وقتی فرو میبری توی آب، صدای قل قل کوزه زیاد است اما وقتی پر میشود، دیگر صدا نمیکند و آرام و سنگین و با وقار و با طمأنینه میشود.
این را گفت و رفت و...
گیج حرفش شده بودم و...
گذشت و گذشت و گذشت تا اینکه صدام با تحریک آمریکا به ایران ما طمع کرد و #ارتش_حزب_بعث عراق [[که حالا #بخشی_ازداعش هستند و بهدستور آمریکا مسلمانان را میکُشند]] به ایران حمله کرد و...
همراه مدافعان #خرمشهر، سی و سه روز ایستادگی کردیم، روز سی و سوم بود که تا دهانه پل نو عقب کشیدیم.
باید از پل نو میگذشتیم اما ارتش بعث بر آنجا تسلط داشت و راه را با رگبار گلوله بسته بودند...
ناگهان صدای موتور یک قایق، صورت همهی ما را به طرف کارون چرخاند. به سوی صدا خیره شده بودیم که قایق رسید کنار آب و صدایی آشنا به گوشم نشست که میگفت:
من نمیتونم بیام کنارتر، تَه قایق گیر میکنه، بزنید به آب و بیایید بالا، عراقیها پشت سرتون هستن!
یکی از برادرها گفت:
اول خواهرها سوار شوند.
من که سرگردان صدای آشنای راننده قایق شده بودم و به قایق و رودخانه نزدیکتر بودم، قبل از دیگران زدم به آب و رفتم کنار قایق، توی نور کمرنگ مهتاب دیدمش، خودش بود! قلبم شروع کرد به تندتر تپیدن.
گفتم: سلام!
جواب داد:
علیکم آبجی، بیا بالا.
دستمالی که به گردن داشت به دست گرفت و انداخت طرف من. سر دستمال را گرفتم و پریدم لب قایق و گفتم:
خدا رسوندت... اون روز هم خدا رسونده بودت...
درحالیکه داشت بلند صدا میزد:
نفر بعدی، آهسته چرخید طرف من و گفت:
کدوم روز آبجی؟!
گفتم: منو یادت نمیاد؟!... چقدر دنبالت گشتم!
انگار یادش رفت که نفر بعدی را صدا کرده و او رسیده کنار قایق. خیره نگاهم کرد و گفت:
صدات که آشناس... نکنه...
حرفش را بریدم و گفتم:
ها... خودمم... اون روز عصر... لب همین کارون... کوزه پُر قل قل نمیکنه! و...
صبر نکرد بقیه حرفم را بشنود، دستهایش را برد طرف آسمان و با ناله گفت:
خدایا شکرت... حالام که پیداش کردم... و گریه افتاد.
گفتم: چی شده؟!
با گریه جواب داد:
قربون کارهای خدا... این همه وقت دنبالت گشتم اون وقت حالا باید پیدات کنم!!!
شیطنت کردم و شرمآلود پرسیدم: چکارم داشتی؟!
هنوز جوابم را نداده بود که یکی بچههای مدافع شهر [[که آمده بود کنار قایق]] انگار با گمشده من آشنا بود، گفت:
برو نادر، برو!
فهمیدم اسمش نادر است. دلم گرفته بود از دست نادر. دیگر تحویلم نگرفت. پیاده که شدیم بغض کردم.
نادر میخواست برگردد که ناگهان انگار چیزی را به یاد آورده بود، داد زد: آهای!
همه در جا میخکوب شدیم و نگاهش کردیم. گفت:
بیایید نزدیکتر!
برگشتیم توی آب. رو کرد به من و گفت:
اسمت چی بود؟
بعضآلود جواب دادم: سعیده!
تند گفت:
سعیده خانم، زن من میشی؟
من حرف نزدم. نمیدانم چه کسی روی زبانم حرف گذاشت. گفتم: آره ...
چفیهای که دستم بود را بستم به دسته گاز قایق نادر و گفتم:
اینم پیمان من با تو تا برگردی.
ما از خرمشهر عقب نشستیم. هیچ خبری از نادر نبود تا هجده ماه بعد که روز #سوم_خرداد، خرمشهر آزاد شد ولی هیچکس از نادر خبر نداشت.
خرمشهر در حال پاکسازی بود به محض #آزادی_خرمشهر، با عجله خودم را به آنجا رساندم و رفتم به همان نقطهای که نادر را برای آخرین بار دیده بودم.
دلم میگفت از او خبری میآید
اما... ۴۲ روز، کار من همین بود که هرگاه فرصت پیدا میکردم، میرفتم کنار کارون و چشم انتظار نادر بودم، تا اینکه در روز چهل و سوم، کنار ساحل قدم میزدم و لابهلای نخلهای سوخته و ویرانههای آنجا غوطه میخوردم، ناگهان پایم به جسمی سخت برخورد. قلبم شروع کرد به تپیدن، با چنگ زدن توی خاک، اطراف آن جسم سخت را پاک کردم، نشانههایی از قایق شکسته و سوخته نادر پیدا شد.
تند دویدم طرف برادران جهاد سازندگی...
بیل مکانیکی آوردند و همه پیکره قایق را از گل و لای و خاک بیرون کشیدند، تکهای سوخته و پوسیده از همان روسری که به دسته گاز قایق نادر بسته بودم هنوز وجود داشت اما خودش...
کارشناسان گفتند:
به احتمال زیاد خمپارهای به گوشه قایقش اصابت کرده و او به رودخانه افتاده و طعمه آبهای خروشان شده است!
من هنوز به یاد نادر و به عشق او نفس میکشم، و خوشحالم اگر نادر نیست خرمشهر هست!
من هنوز وفادارم به همان عشق کنار کارون!
اختر دهقانی / ایران
✍خلاصه شده از 👇
📡ا mshrgh.ir/591614
.
روز #سومخردادِ سال۱۳۶۱ه،ش،
🇺🇸حامیانِقتلعامهایصدام🇪🇺
تلخترین روز تاریخِننگینشان را
تجربه کردند
دراینروز،رزمندگانِاسلام با تحمیلِ
#۱۶هزار_کشته و #۱۹هزار_اسیر
به ارتش متجاوز حزب بعث عراق،
پساز۵۷۸روز اشغال #خرمشهر را
آزادکردند
درود ورحمتخدابر رزمندگانِاسلام
.