.
#حکایت
#۵داستان از نجاشی (سلطان) حبشه
#۲مقدمه
۱_ «نجاشی»، نام شخص نیست، بلکه عنوانیست برای حاکمان قدیم کشور حبشه که اکنون (#اتیوپی) نامیده میشود.
۲_ نجاشیِ مورد نظر این پنج داستان، «اَضْحُم ابن اَبْجُر» است که پس از عمویش به سلطنت رسیده است.
داستان #اول
بعضی از مورخان گفتهاند:
اَبجُر [پدر نجاشی «شاه معروف حبشه»] فقط یک فرزند به نام (اَضحُم) داشت، ولی برادرش دوازده پسر داشت.
چون ابجر «پدر نجاشی» را پیری رسید، دشمنان ابجُر، بزرگان حبشه را تحریک کردند و آنها کودتا کردند و پادشاه پیر را کشتند و برادر او را که دارای دوازده فرزند بود به تخت سلطنت نشاندند. و اَضحُم [نجاشی «شاه معروف حبشه»] که آن وقت طفل یتیم و خردسالی بود، نزد عمویش تربیت میشد و با توجه به استعداد ذاتی و عقل و فراستی که داشت، خیلی زود نزد عموی خود مقام ارجمند و موقعیت خوبی به دست آورد تا جایی که عمویش جز او با کسی مشورت نمیکرد و اَضحُم یکی از افراد برجسته و بزرگ حبشه محسوب و به حسن تدبیر و وفور عقل مشهور شد.
افراد خائنی که پدر اَضحُم [نجاشی معروف] را کشته بودند از موقیت اَضحُم به وحشت افتاده، گفتند: ممکن است این پسر به مقام سلطنت رسد، آن وقت از خون پدر انتقام کشد و بر ما غالب آید، بهتر آن است که نزد پادشاه رفته، از او تقاضا کنیم که اضحم را بکشد یا تبعید کند.
نزد سلطان رفتند و اظهار نمودند که ما منزلت و موقعیت «اضحم» را نزد سلطان بسیار عظیم و بزرگ میبینیم، پادشاه معظم باخبر است که ما پدر او را کشته و به جای وی مَلِک معظّم را به مقام سلطنت نشاندهایم. اگر اضحم روزی بر سریر پادشاهی بنشیند هرگز ایمن نیستیم و... زیرا، ممکن است در مقابل خون پدر، اشراف و اعیان را زنده نگذارد، البته تقاضای ما از پادشاه حبشه آن است که او را بکشد و یا تبعیدش فرماید.
عموی اضحم گفت:
وای بر شما! دیروز کاری کردید که پدرش به دست گروهی از مردم کشته شد و امروز میخواهید که پسر را به قتل برسانم و این ممکن نیست.
آنها اصرار کردند و....
شاه پذیرفت که اضحم را از کار معزول کرده و تبعید نماید.
بدخواهان، شاه را وادار کردند تا اجازه داد اَضحُم [نجاشی معروف] را به اسم برده به یک تاجر برده که به حبشه وارد شده بود، به مبلغ ششصد یا هفتصد درهم فروختند.
تاجر، نجاشی را تحویل گرفت و رفت.
اتفاقا در همان شب ابری پیدا شد، بارانی مفصل باریدن گرفت، عموی نجاشی برای تماشای منظرۀ رعد و برق و انقلاب هوا از عمارت پا بیرون نهاد، ناگاه صاعقه به او برخورد کرد و او را هلاک ساخت.
بزرگان حبشه از این حادثه متأثر شدند و دنبال پسران شاه فقید رفتند، ولی دیدند هرکدام از ایشان سود خود خواهد و زیان دگران، راحتی خویش طلبد و زحمت یاران، چنانچه هریک از ایشان زمام امور کشور حبشه را به دست گیرند، طولی نخواهد کشید که اوضاع مملکت رو به خرابی نهاده، استقلال خود را هم از دست میدهد و...
یکی از همان افراد گفت:
شما میدانید آن کسی که امور مملکت جز به کف با کفایت و فکر و فطانت او اصلاح نپذیرد، همان جوانی است که یک روز پدرش را کشتید و روز دیگر وسیله تبعیدش را فراهم نمودید و حالا صلاح در این است که به هر وسیلهای که هست اضحم را پیدا کنید و سلطنت را به او بسپارید.
عدهای به دنبال تاجر شتافته، اضحم را به زور از او گرفتند و از فرط خوشحالی به ناله و فریاد تاجر که میگفت غلام مرا چرا میبرید؟ لااقل، پولم را بدهید، کسی گوش نمیداد و...، اضحم را به حبشه برگرداندند و بر تخت شاهی نشاندند.
📡ا https://b2n.ir/s97952
از 👇
📚 البداية و النهاية
داستان دوم فردا تقدیم میشود
❣️لطفاً ❣️
برای نجات بشریت از #کرونا
و
شرارتهای حاکمان #آمریکا
🤲 دعابفرمایید 🤲
اینجا #نظربدهید 👇
ا https://t.me/etedal_naghd
#اعتدال 👇
ا @etedalhamrah
#انتشار با حذف یا تغییر لینک #آزاد