.
#حکایت
پيرمرد فقیري خدمت پیامبر خدا رسيد و درخواست کمک کرد.
حضرت محمد(ص) فرمودند:
«اكنون چيزي ندارم ولي برو به خانه دخترم فاطمه.»
پيرمرد به خانه حضرت فاطمه(س) رفت و گفت:
«فقيري هستم که خدمت پدرت رسيدم، مرا به سوی شما راهنمائی نمود.
اي دخت پيامبر! گرسنهام، سيرم كنيد، پوششی به من بدهيد، فقيرم، چيزی به من عطا نمائيد.»
حضرت فاطمه كه هيچ غذائی در خانه نداشتند، گردنبند خود را به فقیر دادند و فرمودند:
«این گردنبند را بفروش و زندگی خودت را با آن اصلاح كن.»
پيرمرد برگشت و جريان را خدمت رسول الله عرض كرد.
عمار ياسر به پیرمرد گفت:
«من اين گردنبند را به بيست دينار و يك لباس و يك حيوان سواری و غذایی كه سيرت كند میخرم »
پيرمرد گردنبند را به عمار فروخت.
عمار، گردنبند را از پيرمرد گرفت و خوشبو نمود و در پارچهای گذاشت و به غلامش گفت:
«اين گردنبند را برای فاطمه ببر. تو را هم به فاطمه بخشیدم.»
حضرت فاطمه(سلام الله علیها) گردنبند را گرفتند و غلام را آزاد نمودند.
هنگامی كه غلام به آزادی رسيد خنديد.
علت خنده اش را پرسيدند.
جواب داد:
«خنده من از #برکت_اين_گردنبند است!
#گرسنهای را سير كرد.
#برهنهای را پوشانيد
#تهيدستی را بي نياز كرد
و #بردهای_را آزادنمود.
و با این وجود باز هم #به_صاحبش_برگشت!»
#اعتدال 👇👇
«ایتا» ، «بله»، «تلگرام» ، «سروش»
#اعتدال 👈 @etedalhamrah
#انتشار با حذف یا تغییر لینک #آزاد