eitaa logo
اعتدال (عدالت‌پذیری)
134 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
757 ویدیو
42 فایل
ارتباط با مدیران کانال = hadi_moshfegh@
مشاهده در ایتا
دانلود
. آورده‌اند، در روزگاران پیشین، یک مرد روستایی به شهر رفته بود و هنگام بازگشت، در حاشیه شهر، بزغاله‌ای را خرید تا آن را به روستا ببرد و پرورش بدهد و با فروش آن درآمدی به دست آورد. بزغاله را بر روی دوش گرفت و برای رفتن به روستای خود حرکت کرد. وقتی از شهر خارج شد، تعدادی از اوباش شهر او را دیدند و به فکر افتادند که بزغاله را از او بگیرند و برای خود جشن راه بیاندازند و از خوردن گوشت تازه آن بزغاله لذت ببرند. اما، چون مرد روستایی، انسانی قوی و درشت هیکلی بود و این اوباش ضعیف، نه می‌توانستند و نه می‌خواستند با او درگیر شوند. پس، به فکر افتادند که چگونه می‌توانند بزغاله را از دست او خارج کنند؟ برای همین تصمیم گرفتند با یک نیرنگ مرد را بدهند و... لذا نقشه ای کشیدند و هنگامیکه مرد روستایی داشت از شهر دور می‌شد، یکی از اوباش جلوی او آمد و گفت: «سلام، صبح بخیر» مرد روستایی هم پاسخ او را داد. بعد آن ولگرد به بالا نگاه کرد و گفت: «چرا این سگ را بر روی شانه‌هایت حمل می‌کنی؟» مرد روستایی خندید و گفت: «دیوانه شده‌ای؟ این سگ نیست! بزغاله است.» فرد نیرنگباز گفت: «نه اشتباه می‌کنی، این یک سگ است و اگر با این سگ که بر روی دوش داری، به روستا بروی، مردم فکر می‌کنند که دیوانه شده‌ای.» مرد روستایی به حرف‌های آن ولگرد خندید و به راه خود ادامه داد. در راه برای اطمینان خود، پاهای بزغاله را لمس کرد و خیالش راحت شد که حیوانی که بر دوش دارد، بزغاله است. در پیچ بعدی، یکی دیگر از اراذل وارد عمل شد و او هم سخنان دوست پست فطرت خودش را تکرار کرد. مرد روستایی خندید و گفت: «آقا، این بزغاله است، نه سگ.» ولگرد گفت: «چه کسی به تو گفته است که این بزغاله است؟ به نظر می‌رسد کسی سر تو کلاه گذاشته باشد. این که من دارم می‌بینم، یک سگ است» این را گفت و از مرد روستایی دور شد. مرد روستایی بز را از دوشش پایین آورد و برای چند لحظه با دقت آن را نگاه کرد و دید قطعاً یک بزغاله است. فهمید هر دو نفر اشتباه می‌کردند. اما کم کم ترسی به جانش افتاد و با خود می‌گفت: نکند دچار توهم شده باشم؟! اما بزغاله را روی دوش گذاشت و به راهش ادامه داد. همانطور که داشت می‌رفت، نفر سوم جلو آمد و گفت: «سلام، این سگ را کجا می‌بری؟!» مرد ساده‌دل، دیگر شهامت نداشت بگوید: «این یک بز است». برای همین گفت: «به روستا می‌برم.» پس از رد شدن سومین نیرنگباز، ترس وجود مرد ساده‌دل را پر کرد. با خود فکر کرد که شاید بهتر باشد این حیوان را با خود به روستا نبرد. چون ممکن است در روستا مورد سرزنش قرار بگیرد. اما در حالیکه تردید به جانش افتاده بود و به شدت گرفتار دودلی شده بود، نفر چهارم از اراذل، از راه رسید و به مرد روستایی گفت: «عجیب است! من تا به حال کسی را ندیده‌ام که سگ را روی دوش خود حمل کند.» مرد روستایی دیگر واقعاً نمی‌دانست که این حیوانی که بر دوش دارد، بز است یا سگ. برای همین، ترجیح داد خود را از شرّ آن حیوان خلاص کند تا مبادا در روستایشان هم سرزنش بشنود. علی‌رغم اینکه برای خرید آن حیوان پول داده بود و... اطراف را نگاه کرد، وقتی دید کسی او را نمی‌بیند، را که دیگر فکر می‌کرد است، رها کرد 🐐 و به روستا رفت. 📡 آری تكرار شدنِ حرف‌های اوباش آنقدر در او تأثیر گذاشته بود که ترجیح داد هم از {[(پولی که برای خرید بزغاله 🐐 داده بود)]} بگذرد و هم {[(رنج حمل آن تا نزدیك مقصد)]} را نادیده بگیرد تا مبادا اهالی روستا او را دیوانه بدانند. 🐐 📡 بله چند نفر از اوباش، با تئوری فریبکارانه {[(تکرار، دروغ را باورپذیر می‌كند)]}، توانستند بدون هیچ گونه درگیری و خسارت و آسیبی، به راحتی بزغاله 🐐 را ((که شاید همه دارایی مرد ساده‌دل بود)) تصاحب کنند و... 👇 این ماجرا 👇 معنای واقعیِ است. 👇 پس 👇 باید مراقب باشیم، زیرا دشمنان ملت ایران، ابزارهایی مثل و را در اختیار دارند و درحال اجرای تئوریِ {[(تکرار، هر دروغی را باورپذیر می‌كند)]} هستند و اگر هشیار نباشیم، آنقدر با به مغزمان می‌كوبند تا گیج‌مان كنند و به دام نیرنگ‌شان بیفتیم و آنگاه، دار و ندار ما را غارت خواهند کرد! ا ❣️لطفا ❣️ برای نجات بشریت از و شرارت‌های حاكمان 🤲 دعابفرمائید 🤲 💓 اینجا 👇👇 ا https://t.me/etedal_naghd 👇👇👇 ا @etedalhamrah با حذف یا تغییر لینک
. مرد روستاییِ فقیری، ((با قصد بهبود معیشت خود و خانواده‌اش))، همه دارایی نقدیِ خود را برداشت و به شهر رفت و در حاشیه شهر، با اندک پولی که داشت، بزغاله‌ای خرید تا آن را به روستا ببرد و پرورش بدهد و با فروش آن درآمدی به دست آورد. بزغاله را خرید و آن را بر روی دوش خود گذاشت و بطرف روستا حرکت کرد. همزمان، تعدادی از اراذل و اوباش او را دیدند و به فکر افتادند که بزغاله را از چنگ او درباورند و برای خود جشن راه بیاندازند و از خوردن گوشت تازۀ بزغاله لذت ببرند. اما، چون مرد روستایی، انسان درشت هیکل و قوی بود، اوباش، جرأت درگیر شدن با او نداشتند. به فکر افتادند که چگونه می‌توانند بزغاله را بدون درگیری از دست او خارج کنند؟ برای همین تصمیم گرفتند او را بدهند تا با دست خودش بزغاله را به آن‌ها بدهد و... لذا نقشه‌ای کشیدند و هنگامیکه مرد روستایی داشت از شهر دور می‌شد، یکی از اوباش جلوی او آمد و گفت: «سلام، خدا قوت» مرد روستایی هم پاسخ او را داد. آن ولگرد به بالا نگاه کرد و گفت: «چرا این سگ را روی شانه‌ات گذاشته‌ای؟» مرد روستایی خندید و گفت: «دیوانه شده‌ای؟ این سگ نیست! بزغاله است.» ولگردِ مکار گفت: «نه اشتباه می‌کنی، این یک سگ است!!» بعد، راه خود را گرفت و رفت مرد روستایی به حرف‌های آن ولگرد خندید و به راه خود ادامه داد. اما برای اطمینان خود، پاهای بزغاله را با دست‌هایش لمس کرد و مطمئنم شد که حیوانی که بر دوش دارد، بزغاله است و خیالش راحت شد. در پیچ بعدی، یکی دیگر از اراذل وارد عمل شد و او هم سخنان دوست پست فطرت خودش را تکرار کرد. مرد روستایی خندید و گفت: «آقا ! این بزغاله است، نه سگ.» دزد مکار گفت: «چه کسی به تو گفته است که این بزغاله است؟ سرت کلاه گذاشته‌اند. این که من می‌بینم، سگ است» این را گفت و از مرد روستایی دور شد. مرد روستایی بز را از دوشش پایین آورد و برای چند لحظه با دقت آن را نگاه کرد و دید قطعاً یک بزغاله است. فهمید هر دو نفر اشتباه می‌کردند. اما کم کم ترسی به جانش افتاد و با خود می‌گفت: نکند سگ باشد و من دچار توهم شده باشم؟! اما بزغاله را روی دوش گذاشت و به راهش ادامه داد. کمی جلوتر، تعدادی کودک درحال بازی بودند و با تشویق اراذل فریاد زدند: «چرا سگ را روی دوشت گذاشته‌ای؟!» و بعد، نفر سوم جلو آمد، سلام کرد و با خنده به او گفت: «این سگ را کجا می‌بری؟!» مرد ساده‌دل، دیگر نتوانست بگوید: «این بز است» برای همین گفت: می‌برم روستا دزد نیرنگباز گفت: اگر با این سگ که بر روی دوش داری، به روستا بروی، مردم فکر می‌کنند که دیوانه شده‌ای! ترس وجود مرد ساده‌دل را پر کرد. با خود فکر کرد که شاید بهتر باشد این حیوان را با خود به روستا نبرد. چون ممکن است در روستا مورد سرزنش قرار بگیرد و... در حالیکه تردید به جانش افتاده بود و به شدت گرفتار دودلی شده بود، نفر چهارم از اراذل، از راه رسید و به مرد روستایی گفت: «من تا به حال کسی را ندیده‌ام که سگ را روی دوش خود حمل کند!» مرد روستایی دیگر واقعاً نمی‌دانست، حیوانی که بر دوش دارد، بز است یا سگ. برای همین، ترجیح داد خود را از شرّ آن حیوان خلاص کند تا مبادا در روستایشان سرزنش بشنود. علی‌رغم اینکه برای خرید آن حیوان همه دارایی خود را داده بود و... اطراف را نگاه کرد و را که دیگر فکر می‌کرد است، رها کرد 🐐 و بطرف روستا رفت. دزدان نیز اندکی بعد، بزغاله را گرفتند و... 📡 آری تكرار دروغِ اوباش آنقدر در او تأثیر گذاشته بود که ترجیح داد هم از {[(پولی که برای خرید بزغاله 🐐 داده بود)]} بگذرد، هم {[(رنج حمل آن تا نزدیك مقصد)]} را نادیده بگیرد تا مبادا اهالی روستا او را دیوانه بدانند. 🐐 📡 بله چند نفر از اوباش، با تئوری فریبکارانه {[(تکرار، هر دروغی را باورپذیر می‌كند)]}، توانستند بدون هیچ گونه درگیری و خسارت و آسیبی، به راحتی بزغاله 🐐 را ((که همه دارایی مرد زحمت‌کش بود)) تصاحب کنند و... 👇این ماجرا 👇 معنای واقعیِ است. 👇 پس 👇 باید مراقب باشیم 👇زیرا 👇 دشمنان ملت ایران، ابزارهایی مثل و را در اختیار دارند و درحال اجرای تئوریِ {[(تکرار، هر دروغی را باورپذیر می‌كند)]} هستند و اگر هشیار نباشیم، آنقدر با به مغزمان می‌كوبند تا گیج‌مان كنند و به دام نیرنگ‌شان بیفتیم و دار و ندار ما را غارت خواهند کرد! ا ❣️لطفا ❣️ برای نجات بشریت از و شرارت‌های حاكمان 🤲 دعابفرمائید 🤲 💓 اینجا 👇👇 ا https://t.me/etedal_naghd 👇👇👇 ا @etedalhamrah با حذف یا تغییر لینک