.
. #حکایت .
وقتى كه رسول اكرم اسلام صلى الله عليه وآله تصميم گرفت مكه را فتح كند و از چنگال استبداد و بت پرستان نجات دهد؛ از خداوند خواست كه تصميم آن حضرت و حركت قشون اسلام را بر كفار قريش مخفى بدارد.
چون آن حضرت نمىخواست خونريزى شود و اگر قريش بر قصد آن حضرت آگاه مىشدند، در مقام مسجد دفاع و لشكركشى بر مىآمدند و جنگ سختى درگير مىشد و از طرفين قهرا هزاران نفر كشته مىشدند، او مىخواست بدون آگاهى اهل مكه با قشونى نيرومند ناگهانى بر آنها وارد شود و امانشان ندهد.
ولى مردم مدينه از تصميم آن حضرت آگاه شدند، #خاطب_ابن_ابى_بلتعه كه يك نفر از مسلمانان بود به طور سرى نامهاى نوشت و آن را به یك زن از اهالی مكه كه در مدينه بسر مىبرد داد و گفت: به سرعت به مكه برو و اين نامه را به آنان برسان و ضمنا از بيراهه برو كه كسى تو را ملاقات نكند و پول و اجرتى را هم به آن زن داد؛وى نامه را گرفت و از بيراهه با شتاب به طرف مكه حركت كرد.
فورا پيك وحى (جبرئيل) از طرف خداوند جريان را به رسول اكرم صلى الله عليه وآله گزارش داد.
آن حضرت، على عليه السلام را كه مرد اين كار بود خواست و فرمود بعضى از ياران من نامهاى به اهل مكه نوشته و قصد دارند آنان را از تصميم من آگاه سازند؛ من از خدا خواستهام كه حركت ما بر آنان مخفى باشد.او نامه را به زن سياه چهرهاى داده و از بيراهه به طرف مكه مىرود، اكنون شمشير خود را بردار و با سرعت برو تا او را پيدا كنى و هر طور هست، نامه را از او بگير و او را رها كن و ضمنا به زبير ابن عوام فرمود: تو هم همراه على عليه السلام برو.
آنان از بيراهه رفتند تا زن را پيدا كردند
نخست زبير جلو رفت و به زن گفت:
نامهاى كه با خود دارى بده .
زن گفت:
نامهای با من نيست و سوگند نيز خورد و از روى حيله شروع به گريه كرد.
زبير فريب گريه و سوگند او را خورده به على عليه السلام گفت: نامهاى با او نيست برگرد خدمت رسول اكرم صلى الله عليه وآله برويم و بگوئيم نامه با او نبود و بى جهت چنين نسبتى به او داده شده است .
على عليه السلام فرمود:
رسول خدا صلى الله عليه وآله (از طرف خدا) فرموده نامهاى با او هست و تو مىگوئى نامهاى با او نيست ؟
سپس خود حضرت شمشير خويش را برهنه كرد و نزد زن آمده با بيان محكمى فرمود:
نامه را بده وگرنه گردنت را مىزنم و نامه را پيدا مىكنم .
زن كه ديد على عليه السلام هر چه بگويد حتما انجام مىدهد؛ عرض كرد:
اكنون كه چنين است صورت خود را برگردانيد. او هم نامه را از زير پيراهن در آورد و به آن حضرت داد.
نامه را خدمت پيغمبر اسلام صلى الله عليه وآله در آوردند. آن حضرت اعلام كرد؛ مردم در مسجد جمع شوند، سپس بالاى منبر رفت و فرمود:
يكى از شما نامهاى به اهل مكه نوشته و تصميم ما را در آن مرقوم داشته، خودش را معرفى كند والا پيك وحى او را رسوا مىكند.
در اين وقت خاطب از جا بلند شد و در حالى كه بدنش سخت مىلرزيد گفت:
من نوشتهام ولى كافر نشدهام و ترديدى در عقيدهام پيدا نشده!
آن حضرت فرمود:
پس براى چه اين كار را كردى ؟
عرض كرد:
خانواده من در مكه مىباشند و خويشانى ندارم كه از آنها حفاظت كنند، خواستم به اين وسيله كفار به خانواده من تعرض نكنند و مهربانى نمايند، فقط جهت همين بود وگرنه عقيده من به اسلام باقى است .
عمر برخاست و گفت:
يا رسول الله اجازه بده تا من سر اين منافق را از بدنش جدا كنم.
آن حضرت فرمود:
خير او از كسانى است كه در جنگ بدر شركت داشته و ممكن است خداوند به او ترحم كند ولى براى اينكه تنبيه شود و ديگران نيز مواظب باشند كه يك وقت خيانت نكنند، فقط او را از مسجد بيرون كنيد، مردم هجوم آوردند و با پس گردنيهاى رگبارى كه به او مىزدند بيرونش مىبردند.
ولى خاطب كه به خوبى مىدانست بيرون كردن از مسجد و جمعيت مسلمين خيلى براى او گران تمام مىشود، پيوسته برمىگشت و نگاه عاجزانهاى به رسول اكرم صلى الله عليه وآله مىكرد كه شايد به او ترحم كند وقتی تا نزديك درب مسجد او را بردند. رسول خدا صلى الله عليه وآله به او ترحم كرد و فرمود: او را رها كنيد كه بيايد سر جاى خود بنشيند و به او فرمود:
من از خيانت تو صرف نظر كردم و تو را بخشيدم؛ از خدا نيز طلب آمرزش كن و مواظب باش ديگر از اين خيانتها انجام ندهى.
📚 ارشاد مرحوم مفيد، طبح قديم ص 32 تا 34
ا❣️❣️❣️❣️❣️❣️
🤲 پروردگارا 🤲
خادمان ملت ایران را عزت بخش
و
تضییع کنندهی هر حقی از این ملت را در دنیا و آخرت خار و ذلیل گردان
💓 اینجا #نظربدهید👇👇
ا https://t.me/etedal_naghd
#اعتدال 👇👇👇
ا @etedalhamrah
#انتشار با حذف یا تغییر لینک #آزاد