.
#دوحکایت_کوتاه
✅ حکایت #اول:
نقل شده است: روزی مردی سياه پوست و ژندهپوش در کناری نشسته بود و جمعی نیز آنطرفتر ایستاده بودند و بدون توجه به آن مرد گرم گفتگوهای خود بودند که دیدند حضرت امام موسی بن حعفر (عليهالسلام) از راه رسیدند و نزد آن مرد سياه پوست رفتند، به او سلام كردند و کنارش نشستند و مدتى طولانى با او گفتگو كردند.
کم کم، برخی از آن افراد نیز نزدیک شدند و...
وقتی امام علیهالسلام تصیم گرفتند از نزد او بروند فرمودند:
اگر کار داشتی به من بگو حتما برایت انجام میدهم.
در اين هنگام یکی از آن مردان که شاهد آن صحنه بود، گفت:
يا بن رسول اللّه شما با آن منزلتى كه داريد، با حالتی نزد اين مرد فرود آمدید که هرکس نشناسد گمان میکند به او محتاج هستید! در حالىكه ما میدانیم که او به شما محتاج است!!
امام (عليهالسلام) فرمودند:
او نیز بندهاى از بندگان خداست و مهمتر اینكه مسلمان است و به حكم قرآن برادر ماست و با او از يك پدريم و او آدم است و يك دين داريم كه اسلام است و شايد گردشهای روزگار جای ما را با او عوض کند و ما را نيازمند او گرداند و پس از اينكه بر او باليديم، ما را در برابر خود متواضع نمايد.
✅ا https://b2n.ir/g44304
از 👇
📚قصههای تربیتی چهارده معصوم
از 👇
📚تحف العقول ،آخرِ بخش مربوط به امام كاظم (عليهالسلام)
✅ حکایت #دوم:
از «عبدالمؤمن انصارى» نقل شده که گفته است:
روزی وقتی که به محضر امام كاظم (عليهالسلام) رسيدم، «محمد بن عبداللّه جعفرى» هم نزد آن حضرت نشسته بود، من با تبسم به محمد نگاه میکردم، امام (عليهالسلام) كه مشاهده مىكرد فرمودند: او را دوست دارى؟
عرض كردم:
بله ، البته بخاطر شما او را دوست دارم .
امام (عليهالسلام) فرمودند:
او برادر توست و مومن برادر مادرى و پدرى مومن است اگر چه از يك پدر نباشند (همه، فرزند آدم و حوا هستند).
سپس افزودند:
ملعون است كسى كه به برادرش تهمت بزند. ملعون است كسى كه به برادرش خيانت كند. ملعون است كسى كه برادرش را پند و اندرز ندهد. ملعون است كسى كه از برادرش غيبت كند.
📡ا https://b2n.ir/g44304
از 👇
📚قصههای تربیتی چهارده معصوم
از 👇
📚بحار، ج۷۵، ص۲۶۲
❣️لطفاً ❣️
برای نجات بشریت از #کرونا
و
شرارتهای حاکمان #آمریکا
🤲 دعابفرمایید 🤲
.
.
#دوحکایت_کوتاه
✅ حکایت #اول:
بعد از رسول اكرم و علی مرتضی (صلوات الله علیهما) و نیكان صحابه (رحمت الله علیهم) روش جبارانهی دستگاه بنی امیه و بنیعباس، مردم را به تشریفات و امتیازات طبقاتی عادت داده بود. و مردم آن را عادی میپنداشتند و...
در همان روزگار، روزی امام صادق (علیهالسلام) خواستند به حمام عمومی برود. صاحب حمام طبق عادت معمول كه در مورد شخصیتها اجتماعی و سیاسی و... رایج شده بود عرض كرد:
اجازه بدهید حمام را برایتان قرق كنم.
حضرت فرمودند:
نه، لازم نیست.
عرض كرد: چرا؟!
فرمودند:
مؤمن سبكبارتر از این حرفهاست.
📡ا https://b2n.ir/d76124
از 👇
📚داستان راستان،شهید مطهری،ج۲
از 👇
📚بحارالانوار، ج۱۱، ص۱۱۷
✅ حکایت #دوم:
حضرت امام جعفر صادق (عليهالسلام) مانند پدران بزرگوارشان (علیهمالسلام)، هرشب وقتى تاريكى شب همهجا را فرا مىگرفت، مقدارى پول برمیداشتند و كيسهاى را پُر از نان و گوشت و مواد خوارکی میکردند و بر دوش مبارك مىگرفتند و درحالیکه صورت خود را میپوشاندند وارد محلّۀ فقیر نشین مدينه مىشدند و آنها را در بين فقرا تقسيم مىكردند و هیچگاه نگذاشتند کسی ایشان را بشناسد و...
وقتی آن حضرت به شهادت رسیدند، [چند روزی منزل امام موسی بن جعفر علیهالسلام شلوغ بود و از نیازمندان پذیرایی میکردند و...] فقراء ديدند آن شخص که شبها و پنهانی برایشان غذا میآورد ديگر نمىآيد و...
کم کم ماجرای آن مرد را از یکدیگر میپرسیدند و آنها نیز میگفتند: «چند روز است که ما میهمان منزل حضرت موسی بن جعفر (علیهالسلام) هستیم ولی آن مرد دیگر نمیآید»
و...
اینگونه بود که فهميدند کسیكه هر شب برایشان غذا و... میبرد، حضرت امام جعفر صادق (عليهالسلام) بوده است.
📡ا https://b2n.ir/e05433
از 👇
📚اعيان الشّيعة ، ج۱، ص۶۶۶
❣️لطفاً ❣️
برای نجات بشریت از #کرونا
و
شرارتهای حاکمان #آمریکا
🤲 دعابفرمایید 🤲
.
.
#دوحکایت_کوتاه
🏴 #۱۲۶۰مین سالروز شهادت🏴
حضرت امامموسیکاظم علیهالسلام
تسلیت باد
✅ حکایت #اول:
از «هشام بن احمر» نقل شده که گفته است:
همراه امام كاظم (عليهالسلام) در اطراف مدينه حركت مىكردم كه ناگاه از مركب پایین آمدند و بر روى زمين سر به سجده گذاشتند و مدتى طول دادند و بعد سر از سجده برداشتند و سوار شدند.
عرض كردم :
فدايت شوم، چه سجده طولانى كردى!؟
فرمود:
به ياد نعمتى افتادم كه خدا به من عطا فرموده است، دوست داشتم پروردگارم را شكر نمايم.
📡ا https://b2n.ir/g44304
از 👇
📚قصه های تربیتی چهارده معصوم
از 👇
📚اصول کافی ، باب الشكر
✅ حکایت #دوم:
از شخصی به نام «متعب» نقل شده که گفته است:
[حضرت امام] موسى بن جعفر (عليهالسلام) در باغ خرماى خود بودند و خوشههاى خرما را مىبريدند.
جوانی را ديدم كه دستهاى از خوشههاى خرما را برداشت و به ديوار انداخت.
من رفتم او را گرفته و با خوشه خرما نزد حضرت بردم و گفتم:
فدايت شوم من اين جوان را ديدم كه اين خوشهها را برداشته بود.
حضرت از او پرسیدند:
آيا گرسنهاى؟
گفت: نه آقاى من.
امام (عليهالسلام) پرسیدند:
برهنهاى؟ [به لباس نیاز داری؟]
گفت: نه مولاى من.
امام (عليهالسلام) پس چرا اين خوشههای خرما را برداشتى؟
گفت: دلم خواست.
امام (عليهالسلام) فرمودند:
برو و اين خوشههای خرما برای خودت باشد و به من فرمودند:
او را رها كن، بگذار برود.
📡ا https://b2n.ir/g44304
از 👇
📚قصههای تربیتی چهارده معصوم
از 👇
📚اصول كافى ، باب العفو.
🤲 پروردگارا 🤲
به آبروی امام موسی بن جعفر(ع)
بشریت را در مقابل #کرونا
و
شرارتهای حاکمان #آمریکا
محافظت بفرما
.
.
#دوحکایت_کوتاه
✅ حکایت #اول:
از «ابوسعيد خراسانى» نقل شده که گفته است:
روزى دو نفر مسافر از راه دور به محضر امام رضا عليه السلام وارد شدند و پيرامون حكم نماز و روزه از آن حضرت سؤ ال كردند؟
امام عليه السلام به يكى از آن دو نفر فرمود: نماز تو شكسته و روزه ات باطل است و به ديگرى فرمود: نماز تو تمام و روزه ات صحيح مى باشد.
وقتى علّت آن را جويا شدند؟
حضرت فرمود:
شخص اوّل چون به قصد زيارت و ملاقات با من آمده است، سفرش مباح مى باشد؛ ولى ديگرى چون به عنوان زيارت و ديدار سلطان حركت نموده، سفرش معصيت است.
📡ا https://b2n.ir/q97478
از 👇
📚چهل داستان وچهل حدیث از امام رضا علیه السلام
از👇
📚تهذيب شيخ طوسى، ج۴، ص ۲۲0، ح۱۷
✅ حکایت #دوم:
محمّد بن سنان گويد:
چند روزى پس از آن كه حضرت امام موسى كاظم (عليهالسلام) را به شهادت رساندند و امام رضا (عليهالسلام) امامت و هدایت امت اسلام را برعهده گرفتند و مردم در مسائل مختلف به ايشان مراجعه مىكردند و...
به حضرت عرض كردم:
يابن رسول اللّه ! ممكن است از طرف هارون به شما آسيبى برسد و بهتر است محتاط باشيد.
امام (عليهالسلام) فرمودند:
همان طور كه جدّم، رسول اللّه (صلى الله عليه و آله) فرمود: «اگر ابوجهل، موئى از سر من جدا کند، من پيغمبر نيستم»، من نيز مىگويم: «اگر هارون موئى از سر من جدا كند من امام نیستم».
آری:
«هارون» نتوانست به آن حضرت آسیب برساند و جنایت شهادت آن امام (علیهالسلام) توسط فرزندش «مأمون» انجام شد.
📡ا https://b2n.ir/q97478
از 👇
📚چهل داستان وچهل حدیث از امام رضا علیه السلام
از 👇
📚كافى، ج۸، ص۲۱۴، ح ۳۷۱
🤲 پروردگارا 🤲
بشریت را در مقابل #کرونا
و
شرارتهای حاکمان #آمریکا
محافظت بفرما
.
.
#دوحکایت_کوتاه
#سالنو و #قرننو مبارک باد
✅ حکایت #اول:
در زمانى كه حضرت ابوالحسن، امام رضا (عليهالسلام) توسّط مأمون عبّاسى از مدينه به خراسان احضار شده بودند، در مسير راه [هنوز خیلی از مدینه دور نشده بودند که] در محلّى به نام «حمراء»، براى استراحت، توقف کردند وقتی سفره غذا را پهن كردند و حضرت با همراهانشان مشغول غذا خوردن شدند، ناگهان مردى را دیدند كه شتابان مىآمد، حضرت دست از غذا خوردن كشيدند و منتظر رسیدن او شدند.
وقتى آن مرد محضر حضرت شرفياب شد، عرض كرد:
فدايت گردم، «زبيرى» كشته شد.
[«زبيرى» کسیست که در مدينه از طرف مأمون، مأمور بود امام رضا علیهالسلام را زير نظر داشته باشد و حتی گزارشهای خلاف واقع نیز به مأمون مینوشت]
با شنیدن خبر مرگ «زبیری»، امام رضا (عليهالسلام) لحظاتی سرشان را پائين گرفتند و آن مرد با دیگران گرم گفتگو بود که دیدند رنگ چهره حضرت امام رضا (عليهالسلام) دگرگون شد و سپس فرمودند:
گمان مىكنم كه زبيرى شب گذشته مرتكب گناهى بزرگی شده باشد كه او را به جهنم بردهاند.
آن مرد را صدا زدند و از او پرسيدند: علّت مرگ زبيرى چه بود؟
گفت:
آنطور که من از اطرافیان او شنیدم، زبيرى شب گذشته در جمعی بوده و در خوردن شراب افراط کرده بود و حالش بد شده و در حال مستی، به هلاكت رسيده است.
📡ا https://b2n.ir/j99435
از 👇
📚چهل داستان وچهل حدیث از امام رضا علیه السلام
از 👇
📚بحارالانوار، ج۴۹، ص۴۶، ح۴۲
📚ناسخ التّواريخ، ج۱۱، ص۲۵۰
✅ حکایت #دوم:
از «محمّد بن عبداللّه افطس» نقل شده که گفته است:
روزى بر مأمون وارد شدم، پس از صحبتهائى گفت: رحمت و درود خدا بر حضرت رضا (عليهالسلام) كه عالمتر از او يافت نمىشود، در آن شبى كه مردم با او بيعت كرده بودند، پيشنهاد كردم كه خلافت را بپذيرد و من جانشين او در خراسان باشم!! اما فرمودند: خير، نمى پذيرم، من در خراسان بايد بمانم تا مرگ مرا دريابد.
گفتم : فدايت گردم، چگونه و از كجا چنين مىدانى؟!
حضرت فرمودند:
علم و اطّلاعات من نسبت به موقعيّت كنونى و آيندهام، مثل آگاهی و اطّلاع تو نسبت به وجود خودت مىباشد.
گفتم :
موقعيّت شما در آينده چگونه است؟
فرمودند:
مسافت بين [محل مرگ] من و تو بسيار است، چون مرگ من در مشرق است ولى مرگ تو در مغرب.
سپس گفتم:
حق با شماست، بعد از آن نيز هر چه تلاش كردم كه او را تطميع كنم، اثرى نداشت.
✍ آری:
اكنون قبر مطّهر آن حضرت سمت شرق [خراسان] و قبر مأمون در سمت غرب [در «طرسوس» در منطقه اروپایی ترکیه] قرار گرفته است.
📡ا https://b2n.ir/j99435
از 👇
📚چهل داستان وچهل حدیث از امام رضا علیه السلام
از 👇
📚بحارالا نوار، ج۴۹، ص۵۷، ح۷۴
📚إثبات الهداة، ج۳، ص۲۹۴، ح۲۱
🤲 پروردگارا 🤲
بشریت را در مقابل #کرونا
و
شرارتهای حاکمان #آمریکا
محافظت بفرما
..
.
#دوحکایت_کوتاه
✅ حکایت #اول:
از «عبدالسلام بن صالح»، مشهور به [خواجه اباصلت هِرَوی] نقل شده که گفته است:
حضرت ابوالحسن، امام علىّ بن موسى الرّضا (عليهالسلام) به تمام زبانها مسلّط بودند و [در موارد لزوم] با مردم با زبان محلّى خودشان حرف میزدند.
اباصلت [به نقل از افراد غیر عرب، نقل کرده که با حيرت و تعجّب گفتهاند] حضرت در لهجه و تلفّظ كلمات، از خود آنها فصيحتر حرف میزدند.
اباصلت گفته است:
روزی به آن حضرت عرض كردم:
ياابن رسول اللّه ! شما چگونه به همه زبانها آشنا شدهاید که اينطور ساده و روان با افراد با زبانهای مختلف گفتگو مىکنید!؟
امام (عليهالسلام) فرمودند:
پروردگار حكيم كسى را كه مىخواهد برای راهنمای بندگان خود قرار دهد، به تمام زبانها آگاه مىسازد، تا زبان عموم افراد را بفهمد و [همه بتواند بدون واسطه] با حجت خدا حرف بزنند.
سپس امام رضا (عليهالسلام) افزودند:
آيا فرمايش اميرالمؤمنين، امام علىّ (عليهالسلام) را نشنيدهاى كه فرمود: «فصلالخطاب به ما اهل بيت عنايت شده است».
سپس اضافه کردند:
[از مصداقهای] «فصل الخطاب» تسلط به تمام زبانها و گویشهای عموم خلايق در هر كجا و از هر نژادىست.
📡ا https://b2n.ir/e27523
از 👇
📚چهل داستان وچهل حدیث از امام رضا علیه السلام
از 👇
📚عيون اخبارالرّضا (عليهالسلام)، ج۲، ص۲۲۸، ح۳
📚إثبات الهداة، ج۴، ص۲۷۹، ح۹۱
📚إعلام الورى طبرسى، ج۲، ص۷۰
✅ حکایت #دوم:
طبق آنچه مورّخان و محدّثان در كتابهاى خود ذكر كردهاند و نيز روايات كلّى بر تاييد آن وارد شده است:
مادر حضرت امام علىّ بن موسى الرّضا (عليهالسلام)، از خانوادهاى با شرافت و از زنان با فضيلت بود و نيز از جهت عقل و دين سرآمد زنان هم زمان خود بوده است.
اين بانوى بزرگوار، نسبت به فرائض الهى بسیار مقید بود و حتّى الامكان بر انجام مستحبّات و ترک مكروهات اصرار داشت و دائم مشغول ذكر و تسبيح خداوند متعال بود.
از اين مادر نمونه نقل شده که گفته است:
از همان موقعى که متوجه شدم به حجّت خداوند سبحان، [فرزندم حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهماالسلام] باردار هستم، حالات معنويّت و عشق به خداوند در من فزونى يافت و هيچ گاه احساس سنگينى و سختى در خود نداشتم.
فرزندم، در وقتهاى تنهائى، انيس و مونس من بود.
در خواب نیز صدای تسبیح و تهلیل میشنیدم ولی وقتی که بیدار میشدم میدیدم کسی نیست و آن صداها از جنین داخل رحم من بود.
هنگامی كه فرزندم [امام رضا علیهالسلام)] متولد شد، دستهایش را بر زمين گذاشت و سرش را به سمت آسمان بلند کرد و با فصاحت کامل گفت:
اشهد آن با اله الا الله و اشهد آن محمدا رسول الله.
و همان لحظه پدرش، امام موسى كاظم (عليهالسلام) وارد شد، بر من تبريك فرمود.
و...
📡ا https://b2n.ir/s36816
از 👇
📚چهل داستان وچهل حدیث از امام رضا علیه السلام
از 👇
📚عيون اخبارالرّضا (عليهالسلام)، ج۱، ص۲۰، ح۲
📚ينابيع المودّة، ج۳، ص۱۶۶
📚حلية الابرار، ج۴، ص۳۳۹، ح۵
🤲 پروردگارا 🤲
بشریت را در مقابل #کرونا
و
شرارتهای حاکمان #آمریکا
محافظت بفرما
.
.
#دوحکایت_کوتاه
✅ حکایت #اول:
مردی خدمت امام جواد علیه السلام آمد و گفت:
به اندازه جوانمردیات به من کمک کن.
امام علیه السلام فرمودند:
این قدر نمیتوانم.
گفت:
پس به اندازه جوانمردی خودم، کمک کن.
فرمودند:
این را میتوانم. و صد دینار به او دادند.
📡ا https://b2n.ir/a29933
از 👇
📚نشریه «مبلغان»، آذر و دی ۱۳۸۳، شماره۶۱
از 👇
📚کشف الغمه، ج۲۲، ص۳۶۸
📚حلیة الابرار، ج۲، ص۴۰۸
✅ حکایت #دوم:
مرحوم شيخ مفيد، کليني، راوندي و ديگر بزرگان به طور مستند از يکي از اهالي مدينه منوره به نام «مطرفي» نقل کردهاند که گفته است:
هنگامي که حضرت ابوالحسن، علي موسي الرضا عليهماالسلام به شهادت رسيد، مبلغ «چهار هزار درهم» از آن حضرت طلب داشتم و غير از من و خود حضرت(علیهالسلام)، کسی از اين موضوع اطلاع نداشت. به همين جهت با خود گفتم: پولهايم از دستم رفت و ديگر قابل وصول نيست.
در اين افکار بودم، که فرزندش حضرت ابوجعفر، حضرت امام جواد الأئمه (عليهالسلام) برايم پيغام فرستاد که فردا نزد ایشان بروم و در ضمن پيام افزوده بودند:
هنگام آمدن کيسه و يا خورجيني را نيز همراه بياور.
فرداي آن روز به محضر مبارک امام محمد جواد (عليهالسلام) شرفياب شدم، حضرت فرمودند:
پدرم حضرت ابوالحسن، امام علي بن موسي الرضا عليهماالسلام رحلت نموده است؛ و تو مقدار «چهار هزار درهم» از پدرم طلب کار هستي؟
عرض کردم:
بلي، پدر شما مبلغ «چهار هزار درهم» به من بدهکار ميباشند.
حضرت امام جواد (عليهالسلام) مقداري دينار تحويل من دادند و فرمودند:
اين دينارها بابت بدهي پدرم به تو ميباشد، آنها را تحويل بگير[بشمار].
من آن پولها را از حضرت تحويل گرفتم، آنها را شمردم، درست، همان «چهار هزار درهم» بود که از امام رضا عليهالسلام طلب داشتم.
📡ا https://b2n.ir/z19832
از 👇
📚چهل داستان و چهل حدیث از امام جواد
از 👇
📚اصول کافی، ج۱،ص۴۹۷، ح۱۱
📚ارشاد شیخ مفید، ص۳۲۵
📚خرایج راوندی، ج۱، ص۳۷۸، ح۷
📚بحارالانوار، ج۵۰، ص۵۴، ح۲۹
🤲 پروردگارا 🤲
بشریت را در مقابل #کرونا
و
شرارتهای حاکمان #آمریکا
محافظت بفرما
.
.
#دوحکایت_کوتاه
✅ حکایت #اول:
«علی بن مهزیار اهوازی» از فقها، محدثان و دانشمندان معروف شیعه و از اصحاب «امام رضا»، «امام محمد التقی»، «امام علی النقی»، و «امام حسن عسکری» (علیهمالسلام) بوده و عمری طولانی داشته است و در بخشی از عمرش در برخی از مناطق، بهویژه در اهواز به عنوان نماینده امام زمان خودش بودهاست.
مرحوم شیخ صدوق رضوان الله تعالی علیه به طور مستند از «علی بن مهزیار اهوازی» واقعهای را مربوط به اوائل جوانیِ علی بن مهزیار است نقل کرده که این مهزیار گفته است:
مدتی بود در اهواز پی در پی زمین میلرزید [احتمالا زمینلرزه خفیف بوده و آسیب نمیزده ولی آرامش مردم را بهم زده بوده] به محضر مبارک حضرت ابوجعفر، امام محمد جواد علیهالسلام نامهای به این مضمون نوشتم:
یا ابن رسول الله! در شهر اهواز و حوالی آن، زلزله بسیار رخ میدهد، آیا اجازه میفرمائید که از این جا کوچ کنیم و در محلی دیگری ساکن شویم؟
پس از گذشت چند روز، جواب نامه از طرف امام علیهالسلام به دستم رسید و مرقوم فرموده بودند:
در آن محل بمانید و از آن جا کوچ نکنید، بلکه روز چهارشنبه و پنج شنبه و جمعه روزه بگیرید. و روز جمعه، غسل جمعه نمائید؛ و لباس تمیز بپوشید و در محلی مناسب تجمع کنید و در آن جا همه با هم با خداوند متعال راز و نیاز و مناجات نمائید و از درگاه با عظمتش بخواهید تا مشکل را برطرف سازد.
علی بن مهزیار افزوده است:
طبق دستور حضرت جوادالأئمه (علیهالسلام)، همگی ما چنین کردیم و زلزله قطع شد و زمین آرامش پیدا کرد؛ و پس از آن، عموم اهالی اهواز به برکت راهنمائی آن حضرت از خطر زمین لرزه در أمان قرار گرفتند.
📡ا https://b2n.ir/n36203
از 👇
📚چهل داستان و چهل حدیث، ص۷۰
📚آسمانیترین مهربانی، ص۹۲
از 👇
📚من لایحضره الفقیه، ج۱، ح۱۵۱۸
📚وسایل الشیعه، ج۷،ص۵۰۴،ح۱
📚بحارالانوار، ج۵۰، ص۱۰۱
✅ حکایت #دوم:
از شخصی به نام «بکربن صالح» [[که از یاران حضرت امام کاظم، حضرت امام رضا و حضرت امام جواد (علیهمالسّلام) بوده]] نقل شده که گفته است:
از افکار و رفتار پدرم به تنگ آمده بودم و... نامهای به حضرت امام جواد (علیهالسلام) نوشتم و عرض کردم:
پدرم ناصبی [دشمن اهلبیت علیهمالسّلام] و دارای افکار خبیثی است و از او خیلی سختی دیدهام، قربانت بروم برای من دعا فرما و بفرمائید چه کار کنم آیا با او درگیر شوم یا با ایشان مدارا کنم؟
امام جواد (علیهالسلام) به نامه من پاسخ دادند و نوشتند:
مشکل تو را با پدرت فهمیدم، انشاالله، پیوسته برای تو دعا میکنم، مدارا برای تو از درگیری و رسوایی، بهتر است، حتماً با هر سختی، آسانی هست. پس صبر کن و شکیبا باش. سرانجام امور، موفقیت با پرهیزکاران است ...
بکربن صالح ادامه داده است: خیلی زود در اثر دعای آن حضرت خداوند پدرم را به راه ولایت هدایت کرد و قلب پدرم را به سوی من برگرداند و بعد از آن در افکار و رفتار با من مخالفت نمیکرد.
📡ا https://b2n.ir/k46739
از 👇
📚زندگانی امام جواد (علیهالسلام)،حسین ایمانی یامچی
📚نمونههایی از فضایل و سیره فردی امام جواد (علیهالسلام)
از 👇
📚بحارالانوار،ج۵۰، ص۵۵
🤲 پروردگارا 🤲
بشریت را در مقابل #کرونا
و
شرارتهای حاکمان #آمریکا
محافظت بفرما
.
.
#دوحکایت_کوتاه
✅ حکایت #اول:
ساربانی بيكار بود و دنبال كار مىگشت، به فكرش رسيد از امام جواد عليه السلام بخواهد تا براى او كارى انجام دهد، از اين رو به «ابوهاشم داود بن قاسم» گفت: وقتى نزد امام عليه السلام رفتى از او بخواه مرا به كارى گمارد. ابوهاشم گفته است:
وقتى به محضر امام (عليهالسلام) شرفياب شدم خواستم در اين باره با او صحبت كنم كه ديدم غذا مىخورند و گروهى نيز نزد ایشان هستند و نشد چیزی بگويم.
امام (عليهالسلام) فرمودند:
اى ابا هاشم! بيا غذا بخور و مقدارى غذا نزد من گذاشتند، آنگاه بدون آنكه من سؤال كنم به یکی از افراد منزل خودشان فرمودند: ساربانى را كه ابا هاشم آورده است نزد خود نگهدار.
📡ا https://b2n.ir/j11287
از 👇
📚اصول كافى، باب «مولد ابى جعفر محمد بن على الثانى»
✅ حکایت #دوم:
حاکم، به قصد شكار بيرون آمده بود و با جاه و جلال سلطنتى برای خروج از شهرعبور مىكرد، عدهاى از کودکان و نوجوانان در راه بازی میکردند و... تا چشمشان به کاروان حکومتی افتاد، همه فرار كردند اما یکی از آنها كه حدود يازده سال داشت از جاى خود حركت نكرد.
حاکم با دیدن او تعجب کرد، زیرا نه فرار کرده بود و نه به حاکم و همراهانش اعتنایی میکرد.
حاکم پیاده شد و به نزديك او رفت اما او همچنان با آرامش کامل درجای خود ایستاده بود.
حاکم که آثار متانت و بزرگى را در چهره او مشاهده میكرد. از او پرسید:
چرا مانند ديگران فرار نكردى؟
پاسخ داد:
راه را نبسته بودم تا با رفتن من باز شود و گناهى هم نكردهام كه بترسم.
سخنان شيواى او حاکم را شگفتزده کرد. پرسید:
اسم تو چيست؟
پاسخ شنید: محمد.
پرسید: فرزند کیستی؟
پاسخ شنید:
فرزند على بن موسى الرضا عليه السلام .
📡ا https://b2n.ir/j11287
از 👇
📚بحارالانوار، ج۵۰، ص ۹۱
🤲 پروردگارا 🤲
بشریت را در مقابل #کرونا
و
شرارتهای حاکمان #آمریکا
محافظت بفرما
.
.
#دوحکایت_کوتاه
✅ حکایت #اول:
آیتالله شهید دستغیب در کتاب «داستانهای شگفت» نوشته است:
از «آقای سید محمد رضوی» شنیدم که فرمودند:
زمانی دائی بزرگوارشان مرحوم آقای «میرزا ابراهیم محلاتی» به شدت بیمار شد، به طوری که اطبا از معالجه ایشان اظهار ناامیدی کردند، امر فرمودند، مرضشان را به عالم ربانی مرحوم «حاج شیخ محمد جواد بیدآبادی» که مورد علاقه و ارادت جناب میرزا بودند، خبر دهیم، ما هم به اصفهان تلگراف کردیم و مرحوم بیدآبادی را از مرض سخت میرزا با خبر کردیم، فوراً جواب دادند مبلغ دویست تومان صدقه دهید تا خداوند شفا عنایت فرماید.
هرچند آن مبلغ در آن زمان زیاد بود، لکن هرطور بود فراهم آورده بین فقرا تقسیم کردیم و بلافاصله میرزا شفا یافت.
مرتبه دیگر میرزای محلاتی به سختی مریض شدند و اطبا اظهار ناامیدی کردند، من ابتدا با تلگراف مرحوم بیدآبادی را با خبر کردم و با اینکه جواب تلگراف را قبول و درخواست کرده بودم، از ایشان جوابی نرسید تا بالاخره در همان مرض، میرزا مرحوم شدند آنگاه دانستم که سبب جواب ندادن مرحوم بیدآبادی این بود که اجل حتمی میرزا رسیده و با صدقه جلوگیری نمیشود.
✍ از داستان بالا، دو مطلب فهمیده میشود:
اول:
با صدقه ممکن است در شفای مریض تعجیل شود و حتی مرگ را به تأخیر اندازد
دوم:
اگر اجل حتمی کسی رسیده باشد و ادامه حیات شخص، مخالف حکمت حتمی خدا باشد، [[اگرچه دعا و صدقه پاداش دارد]] ولی مانع اجلحتمی نمیشود.
✅ حکایت #دوم:
شهید دستغیب رحمهالله علیه در داستان سوم کتاب، نوشته است:
چون در داستان یکم از مرض موت میرزا محلاتی ذکری شد دوست داشتم داستان موت ایشان را نیز نقل کنم.
مرحوم حاج میرزا اسماعیل کازرونی میفرمود:
میرزا محلاتی در ساعت احتضار، شروع کرد به خواندن آیات آخر سوره حشر و مکرر خواند تا مرتبه آخر در وسط آیه: [[هُوَاللَّهُ الَّذی لا اِلهَ اِلاّ هُوَالْمَلِکُ الْقُدّوُسُ السَّلامُ]] و همینجا روح شریفش به عالم اعلی ارتحال فرمود.
و
راستی که مرگ درحال تلاوت قرآن تمام سعادت است.
📡ا https://b2n.ir/r79234
از 👇
📚داستانهایشگفت، شهیددستغیب
داستان اول و سوم
🤲 پروردگارا 🤲
بشریت را در مقابل #کرونا
و
شرارتهای حاکمان #آمریکا
محافظت بفرما
.
.
#دوحکایت_کوتاه
🏴 #شهادت_حضرت_امام_صادق عليهالسلام به پیشگاه حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجهالشریف و همه دوستداران اهلبیت علیهمالسلام تسلیت باد.
✅ حکایت #اول:
از «محمدبن عَجلان» نقل شده که گفته است:
خدمت امام صادق عليه السلام بودم كه يكى از شيعيان او وارد شد و سلام كرد و...
حضرت از او پرسيدند:
برادرانت كه از نزد آنها آمدى چگونه بودند؟
او در پاسخ، آنها را ستود و پاك و نيكو معرفى كرد.
امام (عليهالسلام) فرمود:
عيادت ثروتمندان از فقرا چگونه بود؟
عرض كرد: بسيار ناچيز است.
امام (عليهالسلام) فرمودند:
ديدار و احوالپرسى ثروتمندان از فقرا چگونه بود؟
عرض كرد: اندك است.
حضرت فرمودند:
دستگيرى ثروتمندان از فقرا چگونه بود؟
عرض كرد: شما از اخلاق و صفاتى سوال مىكنيد كه در بين مردم ما كمباب است.
حضرت فرمود:
پس چگونه آنها خود را شيعه مىدانند؟
📡ا https://b2n.ir/g53462
از 👇
📚اصول كافى ، باب «حق المومن على اخيه»، ح۱۰
✅ حکایت #دوم:
از «حماد بن عثمان» نقل شده که گفته است:
نزد امام صادق (عليهالسلام) بودم كه يكى ار شيعيان آن حضرت وارد شد.
امام عليه السلام از او پرسیدند:
چه شده است كه برادرت [برادر دینی] از تو شكايت دارد؟
گفت:
از اينكه حقم را با جديت و پيگيرى از او مطالبه مىكنم شكايت دارد؟
امام صادق عليه السلام فرمود:
گمان كردهاى وقتى اين گونه حقت را از او مطالبه مىكنى كار بدى نكردهاى؟
سپس افزودند:
آيا كلام خداوند را نخواندهاى كه مىفرمايد: [«... يَخَافُونَ سُوءَ الْحِسَابِ» يعنى «از بدي حساب (روز قيامت) ترس دارند»] این ترس برای این نیست که «خداوند به آنها ستم كند!!، نه واللّه، بلكه از موشكافى و جديت در حساب مىترسند. از اين رو آن را «بدى حساب» ناميدهاند.
📡ا https://b2n.ir/g53462
از 👇
📚مستدرك الوسائل، ج۱۳، ص۴۰۵
❣️لطفاً ❣️
برای نجات بشریت از #کرونا
و
شرارتهای حاکمان #آمریکا
🤲 دعابفرمایید 🤲
.
.
#دوحکایت_کوتاه
✅ حکایت #اول
آیتالله شهید دستغیب در کتاب «داستانهای شگفت» نوشته است:
عالم متقی جناب حاج شیخ محمد باقر شیخ الاسلام – رحمة اللّه علیه – فرمود من عادت داشتم همیشه پس از فراغت از نماز جماعت با کسی که طرف راست و چپ من بود، مصافحه میکردم، وقتی در نماز جماعت مرحوم میرزای شیرازی – اعلی اللّه مقامه – در سامرا پس از نماز، با طرف راست خود که یک نفر از اهل علم و بزرگوار بود، مصافحه کردم [دست دادم] و در طرف چپ، یک نفر دهاتی بود که به نظرم کوچک آمد و با او مصافحه نکردم، بلافاصله از خیال فاسد خود پشیمان شده و به خودم گفتم شاید همین شخصی که به نظر تو مقام و موقعیتی ندارد، نزد خدا محترم و عزیز باشد، فوراً با کمال ادب با او مصافحه کردم.
ناگهان بوی مُشک [نوعی عطر] که مانند مُشکهای دنیوی نبود به مشامم رسید و سخت لذت بردم و خوشوقت و دلشاد شدم و احتیاطاً از او پرسیدم با شما مشک است؟ فرمود:
نه من هیچوقت مشک نداشتم. یقین کردم که از بوهای روحانی و معنوی است و نیز یقین کردم که شخصی است جلیل القدر و روحانی.
از آن روز متعهد شدم که هیچوقت به هیچ مؤمنی به حقارت ننگرم.
📡ا https://b2n.ir/r79234
از 👇
📚داستانهای شگفت، شهبد دستغیب
داستان سی و هفتم
✅ حکایت #دوم:
آیت شهید دستغیب در کتاب «داستانهای شگفت» نوشته است:
سید جلیل مرحوم دکتر اسماعیل مجاب (دندانساز) عجایبی از ایام مجاورت در هندوستان که مشاهده کرده بود نقل میکرد، از آن جمله میگفت:
عدهای از بازرگانان هندو (بت پرست) به حضرت سیدالشهداء معتقد و علاقهمند هستند و برای برکت مالشان با آن حضرت شرکت میکنند. یعنی در سال مقداری از سود خود را در راه آن حضرت صرف میکنند و بعضی از آنها روز عاشورا به وسیله شیعیان، شربت و پالوده و بستنی درست کرده و خود به حال عزا ایستاده و به عزاداران میدهند و بعضی آن مبلغی که راجع به آن حضرت است به شیعیان میدهند تا در مراکز عزاداری صرف نمایند.
یکی از آنان را عادت چنین بود که همراه سینه زنها حرکت میکرد و با آنها سینه میزد وقتی مُرد، بنا به رسوم مذهبی خودشان، بدنش را با آتش سوزانیدند تا تمام بدنش خاکستر شد جز دست راست و قطعهای از سینهاش که آتش، آن دو عضو را نسوزانده بود. بستگانش آن دو قطعه را آوردند نزد قبرستان شیعیان و گفتند:
این دو عضو راجع به حسین شماست.
... اَللّهُمَ ارْزُقْنى شَفاعَةَ الْحُسَينِ يوْمَ الْوُرُودِ، وَثَبِّتْ لى قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَک مَعَ الْحُسَينِ وَ اَصْحابِ الْحُسَينِ، الَّذينَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَينِ عَلَيهِ السَّلامُ.
📡ا https://b2n.ir/r79234
از 👇
📚داستانهای شگفت، شهبد دستغیب
داستان چهل و پنجم
🤲 پروردگارا 🤲
بشریت را در مقابل #کرونا
و
شرارتهای حاکمان #آمریکا
محافظت بفرما
.