.
. #دو_حكايت كوتاه .
✅ حكایت #اول
روزى امام على عليه السلام به مسجد كوفه وارد شد، ديد عدهاى زانو به بغل گرفته اند و در گوشهاى نشسته اند، پرسيد:
اينها كيستند؟
گفته شد:
اينها رجال الحق (مردان خدا) هستند.
فرمودند:
به چه دليل آنها مردان حق هستند؟
گفته شد:
چون داراى نجابت و عزت نفس هستند، اگر كسى به آنها غذا داد، شكر مىكنند وگرنه صبر مىكنند، هيچ گاه تقاضا نمىكنند و دست گدايى به سوى كسى دراز نمىنمايند.
امام على عليه السلام فرمود:
سگهای كوفه هم همینطور هستند
آنگاه امام عليه السلام با شلاق آنها را از مسجد بيرون كرد و به آنها فرمود:
برويد كار كنيد
📚 پيكار اسلام با اسراف، ص ۱۳۳= پاورقی
✅ حكایـت #دوم
از مردی به نام «صالح» نقل شده است:
پدر بزرگم نقل كرد:
روزی در زمان خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام، حضرت على عليه السلام را ديدم كه مقداری خرما به دوش گرفته بود و به منزل مىبرد، جلو رفتم و سلام كردم، جواب سلام مرا داد، عرض كردم: اجازه بدهید خرما را من به مقصد برسانم .
فرمود:
سرپرست خانواده و فرزندان، سزاوارتر به حمل آن است .
سپس به من فرمود:
از اين خرماها بخور.
عرض كردم:
خيلى ممنون، ميل ندارم .
آن حضرت به منزل خود رفت...
روز جمعه بود، منتظر بوديم براى امامت نماز جمعه (به مسجد) بيايد.
هنگامى كه آن حضرت به مسجد آمد، ديدم با همان روپوشى كه خرما را بر دوش گذاشته بود در جایگاه امامت جمعه قرار گرفت و نماز جمعه را خواند.
📚 الغارات جلد ۱، ص ۸۹
ا❣️❣️❣️❣️❣️❣️
🤲 پروردگارا 🤲
خادمان ملت ایران را عزت بخش
و
تضییع کنندهی هر حقی از این ملت را در دنیا و آخرت خار و ذلیل گردان
💓 اینجا #نظربدهید👇👇
ا https://t.me/etedal_naghd
#اعتدال 👇👇👇
ا @etedalhamrah
#انتشار با حذف یا تغییر لینک #آزاد
.
. #دو_حكایت كوتاه .
✅ حكایت #اول
بحر خياط مىگويد: در نزد فطر بن خلیفه نشسته بودم كه ابن الملاح وارد شد.
فطر بن خلیفه به من گفت: اگر مطلبى دارى، بگو،
من حرف خاصی نداشتم ولى ابن الملاح گفت:
از امام صادق عليه السلام كار بسيار عجيبى ديدم .
فطر بن خلیفه گفت: چيست ؟
گفت:
در خدمت امام صادق عليه السلام بودم و كسى جز من و او نبود.
حضرت دست خود را به زمين مسجد زده و همانند كسى كه فكر مىكند استرجاع نمودند: (گفت: انا لله وانا اليه راجعون)
از حضرت علت را پرسيدم ؟
حضرت فرمودند:
عمويم زيد بن على بن الحسين عليه السلام الان كشته شد.
سپس بلند شده مسجد را ترك گفتند.
من تاريخ كلام حضرت با روز و ماهش را ثبت نمودم سپس به عراق آمده هنگامى كه به فرات رسيدم سوارهاى را ديدم، او مرا از كشته شدن زيد بن على با ذكر روز و ساعتش باخبر كرد كه با آنچه حضرت صادق عليه السلام فرموده بود، يكى بود.
فطر بن خليفه گفت: علم در نزد اين خاندان فراوان است .
📚 داستانها و حكایتهای مسجد، داستان 120، از بحارالانوار
✅ حكايت #دوم
شخصى هنگام عبور از شبستان مسجد، چشمش به مردى افتاد كه خيلى با عجله نماز مىخواند و طمأنينه نماز را مراعات نمىكرد. در غضب شد و با نعلين خود، محكم به سر او كوفت و گفت: نماز خصم تو شود، اين چه نمازى است كه بجا مىآورى؟ و با كفش كنار او ایستاد و گفت:
نمازت را با آرامش اعاده كن .
آن مرد با آهستگى نماز را اعاده كرد و..
بعد از تمام شدن نماز، آن شخص گفت:
حال خودت بگو، اين نماز بهتر بود يا نماز اول ؟
آن مرد گفت:
نماز اول !
گفت:
چرا؟
گفت:
چون نماز اول برای خدا بود و نماز دوم از ترس كفش شما!
📚 كتاب «از لابلاى گفتهها»، ص ۸۱
ا❣️❣️❣️❣️❣️❣️
🤲 پروردگارا 🤲
خادمان ملت ایران را عزت بخش
و
تضییع کنندهی هر حقی از این ملت را در دنیا و آخرت خار و ذلیل گردان
💓 اینجا #نظربدهید👇👇
ا https://t.me/etedal_naghd
#اعتدال 👇👇👇
ا @etedalhamrah
#انتشار با حذف یا تغییر لینک #آزاد
.
.
#دو_حكایت كوتاه
✅ حكایت #اول
از ابوبصیر رحمة الله نقل شده كه گفته است:
مدتی در كوفه به یكى از بانوان قرائت قرآن تعلیم میدادم.
روزى در یك موردى با او شوخى كردم!
مدتها گذشت تا اینكه من به مدینه رفتم و به حضور امام باقر علیه السلام رسیدم. آن حضرت مرا مورد سرزنش قرار داد و فرمود:
كسى كه در خلوت گناه كند، خداوند نظر لطفش را از او برمىگرداند.
عرض كردم:
مگر چه كردهام؟
فرمود:
آن چه سخنى بود كه آن روز به آن زن گفتى!؟ و همه نشانی های روز و مكان و... بیان كردند
از شدت شرم، سرم را پایین انداخته و بین خود و خدا توبه نمودم.
امام باقر علیه السلام فرمود:
مراقب باش كه تكرار نكنى.
✍️ [[احتمالا منظورش شوخی خاص (جنسی) است. كه مورد نهی اكید واقع شده]]
والا
مطلق شوخی، نه شرم دارد و نه گناه محسوب میشود.
زیرا
رسول خدا صل الله علیه و آله با همسر یكی از اصحاب شوخی کردند و به او گفتند:
آیا همسر تو همان مردی است که قسمتی از رنگ چشمش سفید است!؟
[[بحارالانوار، ج ۱۶، ص ۲۹۴]]
📚 معجزات امام محمد باقر؛ تألیف «حبیب الله اکبرپور»
📚 سرگذشت های تلخ و شیرین قرآن، ج ۱، ص ۱۷۵
📚 بحارالانوار، ج ۴۶، ص ۲۴۷
✅ حكایت #دوم
در یكی از روزها، حضرت امام زین العابدین علیه السلام بعد از نماز صبح برای و كار و طلب روزى حلال از منزل خارج شدند، شخصی آن حضرت را دید و عرض كرد:
یابن رسول الله !
كجا مىروید در این صبح زود؟
فرمود:
بیرون آمدم تا براى خانوادهام صدقهاى بدهم.
عرض كرد:
چطور برای خانوادهتان صدقه مىدهید؟
فرمود:
هركس از راه حلال مخارج خانواده خود را به دست آورد، در پیشگاه خداوند براى او پاداش صدقه دادن محسوب مىشود!
📚 بحارالانوار، ج ۴۶، ص ۶۷
❣️لطفا ❣️
برای نجات بشریت از #كرونا
و
شرارتهای حاكمان #آمریكا
🤲 دعابفرمائید 🤲
💓 اینجا #نظربدهید👇👇
ا https://t.me/etedal_naghd
#اعتدال 👇👇👇
ا @etedalhamrah
.
#دو_حکایت كوتاه
✅ حكایت #اول
امام موسى بن جعفر عليه السلام فرمود:
اى عاصم ! چگونه به يكديگر رسيدگى و به هم كمك مىكنيد؟
عرض كرد:
به بهترين وجهى كه ممكن است مردم به حال يكديگر برسند.
فرمود:
اگر يكى از شما تنگدست شود و بيايد خانه برادر مؤمنش و او در منزل نباشد، آيا مىتواند بدون اعتراض كسى دستور دهد كيسه پول ايشان را بياورند و سر كيسه را باز كند و هر چه لازم داشت بردارد؟
عرض كرد: نه ! اين طور نيست .
فرمود: پس آن طور كه من دوست دارم شما هنگام فقر و تنگدستى به هم رسيدگى و كمك نمىكنيد.
📚 کتاب «داستانهای بحار»
از 👇
📚 بحار، جلد ۴۸، ص ۱۱۸
✅ حكایت #دوم
به متوكل عباسى خبر داده بودند كه امام حسن عسكری علیه السلام، قصد قیام علیه حكومت تو را دارد و...
به همين جهت، متوكل، برای ترساندن آن حضرت، دستور داد همه لشگریان (كه تعدادشان را تا نود هزار تن نوشتهاند)، توبره اسب خود را از خاك سرخ پر كنند و در صحراى وسيعى، آنها را روى هم بريزند.
سربازان به فرمان متوكل عمل كردند و از خاكهاى ريخته شده، تپه بزرگ به وجود آمد، كه آنرا تپه توبرهها ناميدند.
متوكل بر بالاى تپه رفت و امامهادى عليه السلام را به نزد خود فراخواند و گفت: ((شما را خواستم تا لشگر مرا تماشا كنى ! به علاوه، او دستور داده بود همه، لباسهاى جنگ بپوشند و سلاح بر گيرند و با بهترين آرايش و كاملترين سپاه از كنار تپه عبور كنند.
منظورش ترسانيدن كسانى بود كه احتمال مىداد بر او بشورند و در اين ميان بيشتر از امامهادى عليه السلام نگران بود كه مبادا به پيروانش فرمان نهضت عليه متوكل را بدهد
حضرتهادى عليه السلام به متوكل فرمود:
آيا مىخواهى من هم سپاه خود را به تو نشان دهم ؟
متوكل پاسخ داد:
آرى !
امام دعايى كرد! و به آسمان اشاره فرمودند و به موتوكل گفتند: نگاه كن!
ناگهان متوكل دید ميان زمين و آسمان از مشرق تا مغرب از فرشتگان مسلح پر شد.
از مشاهده اين منظره چنان وحشتی به جان متوكل افتاد كه بیهوش شد و بر زمین افتاد!
وقتى بهوش آمد، با اضطراب به امام علیه السلام نگاه می كرد.
امامهادى عليه السلام به او فرمود:
آنچه درباره ما فكر مىكنى درست نيست.
📚 کتاب «داستانهای بحار»
از 👇
📚 بحار، ج ۵۰، ص ۱۵۴
❣️لطفا ❣️
برای نجات بشریت از #كرونا
و
شرارتهای حاكمان #آمریكا
🤲 دعابفرمائید 🤲
💓 اینجا #نظربدهید👇👇
ا https://t.me/etedal_naghd
#اعتدال 👇👇👇
ا @etedalhamrah
#انتشار با حذف یا تغییر لینك #آزاد
.
#دو_حکایت كوتاه
✅ حكایت #اول
در كتاب «إرشاد القلوب» نقل شده است:
حضرت داوود(ع) به تنهایی به صحرا رفت. خداوند به او وحی فرستاد:
ای داوود! چرا تو را تنها میبینم؟
گفت:
خدایا! اشتیاق من به دیدار تو، زیاد شده و خلقِ تو میان من و تو فاصله انداخته است.
خداوند به او وحی فرستاد:
به سوی مردم باز گرد، که اگر بنده گریزپایی را نزدم آوری، نام تو را به زیبایی در لوح ثبت خواهم کرد.
📚 دانشنامه قرآن و حدیث، ج ۱۵، ص ۱۸
از
📚 إرشاد القلوب: ص ۱۷۱
📚 بحار الأنوار: ج ۱۴ ص ۴۰ ح ۲۶
✅ حكایت #دوم
از حضرت امام علی(ع) نقل شده كه فرمودهاند:
جبرئیل(ع) بر آدم(ع) فرود آمد و گفت:
ای آدم! من فرمان دارم که تو را در انتخاب یکی از سه چیز، مخیر گردانم. پس یکی از آنها را بر گزین و دو دیگر را واگذار.
آدم گفت:
ای جبرئیل! آن سه چیست؟
جبرئیل گفت:
«خِرد» و «حیا» و «دین».
آدم گفت:
من خِرد را برگزیدم.
جبرئیل به حیا و دین گفت: شما دو بروید و او را وا گذارید.
آن دو به جبرئیل گفتند:
ما دستور داریم که هر کجا خِرد باشد، با او باشیم.
جبرئیل گفت:
پس خود دانید و بالا رفت.
📚 دانشنامه قرآن و حدیث، ج ۸، ص ۱۴۴
از
📚 کافی: ج ۱ ص ۱۰ ح ۲
❣️لطفا ❣️
برای نجات بشریت از #كرونا
و
شرارتهای حاكمان #آمریكا
🤲 دعابفرمائید 🤲
💓 اینجا #نظربدهید👇👇
ا https://t.me/etedal_naghd
#اعتدال 👇👇👇
ا @etedalhamrah
#انتشار با حذف یا تغییر لینك #آزاد