.
#حکایت
جوانک شاگرد بزاز، بیخبر از دامی كه در راهش گسترده شده است، به کار روزانهاش مشغول بود و نمیدانست این زن زیبا و متشخص که به بهانه خرید پارچه به مغازه آنها رفت و آمد میکند، دلباخته اوست و در قلبش طوفانی از هوس و تمنا برپاست.
روزی زن به مغازه آمد و دستور سفارش مقدار زیادی جنس بزازی داد. آن گاه به عذر اینکه قادر به حمل آن ها نیست، و پول هم همراه ندارد، به صاحب مغازه گفت:
پارچهها را بدهید این جوان بیاورد به خانه من و پول آن ها را بگیرد.
#محمد_ابن_سیرین که جوان زیبایی بود، پارچهها را به دوش گرفت و همراه آن زن آمد.
تا داخل خانه شد، در از پشت بسته شد.
ابن سیرین در یک لحظه فهمید که دامی برایش گسترده شده است.
زن هوس باز قصد خود را برای او شرح داد، و گفت:
من خریدار اجناس شما نبودم، خریدار تو بودم.
ابن سیرین زبان به نصیحت و موعظه گشود و از خدا و قیامت سخن گفت، در دل زن اثر نکرد. التماس و خواهش کرد، باز فایده نبخشید.
زن، او را تهدید کرد، گفت:
اگر نپذیری، الآن فریاد میکشم و میگویم این جوان نسبت به من قصد سوء دارد. آنگاه معلوم است که چه بر سر تو خواهد آمد.
ابن سیرین هراسان شد. از طرفی ایمان و عقیده و تقوا به او فرمان میداد که عفت و پاکدامنی خود را حفظ کند و از طرف دیگر سر باز زدن از تمنای آن زن به قیمت جان و آبرو و همه چیزش تمام میشد.
چارهای جز اظهار تسلیم ندید.
شاید در دل گفت: «خدایا پناهم بده»
ناگهان فکری به ذهنش رسید. با خود گفت:
باید کاری کنم که این زن خودش از من دست بردارد. اگر بخواهم دامن تقوا را از آلودگی حفظ کنم، باید یک لحظه آلودگی ظاهر را تحمل کنم. به بهانه قضای حاجت از اطاق بیرون رفت و در محل قضای حاجت، تمام بدن و لباس خود را به كثافت آلوده كرد و برگشت و به طرف زن آمد. تا چشم آن زن به او افتاد، روی درهم کشید و فورا او را از منزل بیرون کرد.
ا https://b2n.ir/g06996
از 👇
عفاف سرچشمه زیبایی، ص۸۵
از 👇
📚مجموعه آثار استاد شهید مطهرى، ج۱۸، ص۳۸۷
از 👇
📚الکنى والالقاب، ج۱، ص۳۱۳
❣️لطفاً ❣️
برای نجات بشریت از #کرونا
و
شرارتهای حاکمان #آمریکا
🤲 دعابفرمایید 🤲
اینجا #نظربدهید 👇
ا https://t.me/etedal_naghd
#اعتدال 👇
ا @etedalhamrah
#انتشار با حذف یا تغییر لینک #آزاد