#حکایت
با عرض #تبریک شب میلاد باب الحوائج، حضرت امام #موسی_بن_جعفر(ع)، توجه شما را به حکایتی از 💢 غوغای قدرت امامت 💢 جلب میکنیم
امام کاظم علیه السلام سه روز قبل از شهادت، مُسَيّب بن زهير را كه بر او موكّل گردانيده بودند طلبيد و گفت:
اى مسیب، در اين شب به مدينهٔ جدّ خود رسول خدا میروم كه فرزند خود على را وداع كنم و او را وصىّ خود گردانم و ودايع امامت و خلافت را به او سپارم، چنانچه پدرم به من سپرده.
مسيّب گفت: يابن رسول اللَّه چگونه من درها و قفلها را بگشايم و حال آنكه حارسان و نگهبانان بر درها نشسته اند؟ حضرت فرمود: اى مسيّب يقين تو ضعيف شده است به قدرت خدا و بزرگى ما؟
مگر نمیداني كه خداوندى كه درهاى علوم اوّلين و آخرين را براى ما گشوده است قادر است كه مرا از اينجا به مدينه بَرَد بى آنكه درها گشوده شود؟
مسيّب گفت: يا بن رسول اللَّه دعا كن كه خدا مرا بر ايمان ثابت بدارد. حضرت دعا كرد و فرمود كه: اللّهم ثبّته.
سپس فرمود كه مى خواهم در اين وقت خدا را به آن اسمى كه آصف بن برخيا خدا را به آن اسم خواند و تخت بلقيس را از دو ماه راه به يك چشم زدن نزد سليمان حاضر گردانيد، قسم دهم تا آنكه جمع كند در اين ساعت ميان من و پسرم على در مدينه.
پس مسيّب گفت: حضرت مشغول دعا شد، چون نظر كردم او را در مصلّاى خود نديدم.
حيران در ميان خانه ايستادم و متفكّر بودم، بعد از مدتی ديدم كه حضرت باز در مصلّاى خود پيدا شد و غل و زنجيرها را در پاى خود گذاشت. پس به سجده در آمدم و شكر كردم خدا را بر آنكه مرا به قدر و منزلت آن حضرت عارف گردانيد.
حضرت فرمود: سر بردار اى مسيّب بدان كه سه روز ديگر من از دنيا رحلت مى نمايم.
چون اين خبر وحشت انگيز را شنيدم، قطرات اشك حسرت از ديده خود ريختم. حضرت فرمود:
گريه مكن كه بعد از من على فرزند من امام و مولاى توست، پس دست در دامان ولايت او بزن كه تا با او باشى و دست از متابعت او بر ندارى هرگز گمراه نمى شوى، گفتم: الحمدللَّه.
📚 بحار الانوار، ۴۸/۲۲۴
#اعتدال 👇👇
«ایتا»، «تلگرام» و «سروش»
ا👈 @etedalhamrah
#انتشار با حذف يا تغيير لينك #آزاد
.