.
#حكایت
تلاش حضرت سیدالشهدا(ع) برای #نجات_یك_غریق
در مسیر حركت حضرت اباعبدالله(ع) بطرف كوفه، در منزل به نام «بنى مقاتل» به امام(ع) اطلاع دادند كه ((عبيداللّه بن حرّ جعفى)) نيز در اين منزل توقف كرده است...
امام عليه السلام نخست حجاج بن مسروق را به نزد وى فرستاد.
حجاج نزد عبیدالله رفت و به او گفت: اى فرزند حر! هديه گرانبها و ارمغان پرارجى براى تو آوردهام اگر بپذيرى، اينك حسين بن على عليهما السلام به اينجا آمده است و تو را به يارى مىطلبد، به او بپيوندى تا به ثواب و سعادت بزرگى نائل گردى كه اگر در ركاب او بجنگى به ثواب بى حدى رسيدهاى و اگر كشته شوى به شهادت نائل شدهاى .
عبيداللّه بن حر گفت:
به خدا سوگند! من از شهر كوفه بيرون نيامدم مگر اينكه اكثر مردم اين شهر، خود را برای جنگ با او و سركوبى شيعيانش آماده مىكردند و براى من مسلم است كه او در اين جنگ كشته خواهد شد و من توانايى يارى و كمك او را ندارم و اصلاً دوست ندارم كه او مرا ببيند و من او را.
حجاج به نزد امام عليه السلام بازگشت و پاسخ ((ابن حر)) را به عرض آن حضرت رسانيد...
خود امام با چند تن از اصحابشان به نزد عبيداللّه آمد و او از امام استقبال نمود و خوشآمد گفت.
جريان اين ملاقات از زبان خود عبیدالله
خود عبيداللّه جريان اين ملاقات را چنين توصيف مىكند كه:
چون چشمم به آن حضرت افتاد، ديدم من در دوران عمرم زيباتر و چشم پر كنتر از او نديدهام ولى در عين حال به هيچكس مانند او دلم نسوخته است و هيچگاه نمىتوانم آن منظره را فراموش كنم كه وقتى آن حضرت حركت مىكرد چند كودك نيز دور او را گرفته بودند.
((ابن حر)) مىگويد:
چون به قيافه امام تماشا كردم، ديدم رنگ محاسنش شديدا مشكى است.
پرسيدم كه رنگ طبيعى است يا از خضاب استفاده كردهايد؟
امام پاسخ داد: اى ابن حر! پيرى من زودرس بود. و از اين گفتار امام فهميدم كه رنگ خضاب است .
به هرحال،
پس از تعارفات و سخنان معمولى كه در ميان عبيداللّه و آن حضرت رد و بدل شد، امام خطاب به وى چنين فرمود:
پسر حر! مردم شهر شما (كوفه) به من نامه نوشتهاند كه همه آنان بر نصرت و يارى من اتحاد نموده و پيمان بستهاند و از من درخواست كردهاند كه به شهرشان بيايم ولى حقيقت امر برخلاف آن است كه آنان به من نگاشتهاند و تو در دوران عمرت گناهان زيادى را مرتكب شده و خطاهاى فراوانى از تو سرزده است آيا مىخواهى توبه كنى و از آن خطاها و گناهها پاك گردى ؟.
عبيداللّه گفت:
مثلاً چگونه توبه كنم ؟
امام فرمود:
فرزند دختر پيامبرت(ص) را يارى كرده و در ركاب وى با دشمنان او بجنگى.
عبيداللّه گفت:
به خدا سوگند! من مىدانم كه هركس از فرمان تو پيروى كند، به سعادت و خوشبختى ابدى نائل شده است ولى من احتمال نمىدهم كه يارى من به حال تو سودى داشته باشد؛ زيرا در كوفه كسى را نديدم كه مصمم به يارى و پشتيبانى شما باشد و به خدا سوگندت مىدهم كه از اين امر معافم بدارى؛ زيرا من از مرگ سخت گريزانم ولى اسب معروف خود ((ملحقه)) را به حضورت تقديم مىكنم. اسبى كه تا حال به وسيله آن دشمنى را تعقيب نكردهام جز اينكه به او رسيدهام و هيچ دشمنى با داشتن اين اسب مرا تعقيب ننموده است مگر اينكه از چنگال او نجات يافتهام .
امام عليه السلام در پاسخ وى فرمود:
حال كه در راه ما از نثار جان امتناع مىورزى ما نيز نه به تو نياز داريم و نه به اسب تو زيرا من از افراد گمراه براى خود نيرو نمى گيرم.
امام اين جمله را نيز اضافه نمود:
همان گونه كه تو بر من نصيحت نمودى من نيز نصيحتى به تو مىكنم و آن این كه تا مىتوانى خود را به جاى دوردستى برسان تا صداى استغاثه ما را نشنوى و جنگ ما را نبينى ؛ زيرا به خدا سوگند! اگر صداى استغاثه ما به گوش كسى برسد و به يارى ما نشتابد خدا او را در آتش جهنم قرار خواهد داد.
اما عبيداللّه از اين سخنان پندآميز امام پند نگرفت و به سپاه وى نپيوست ولى تا آخر عمر از اين جريان اظهار ندامت و پشيمانى مىنمود و براى از دست دادن چنين سعادتى ابراز تأسف و تأثر مىكرد.
نمونهاى از تأثر او را از اشعار او كه خويشتن را مورد خطاب وسرزنش قرار داده است مىتوان به دست آورد.
آه ! از حسرت و تأسف سنگين كه تا زنده هستم در ميان سينه و گلويم در حركت است و بى قرارم كرده است .
آنگاه كه حسين بر اهل نفاق و ستم پيشگان از مثل من يارى مىطلبيد.
آنگاه كه حسين مىخواست براى برانداختن اهل ضلال و نفاق به ياريش بشتابم .
آرى، اگر آن روز از راه جان، يارى و مواساتش مىنمودم در روز قيامت به شرافتى بس بزرگ نايل مىشدم.
منبع:
«سخنان حسين بن على (ع ) از مدينه تا كربلا» تألیف محمّد صادق نجمى از
انساب الاشراف ، ج 3، ص 174
طبرى ، ج 7، ص 306
كامل ابن اثير، ج 3، ص 282
مقتل خوارزمى ، ج 1، ص 226
اخبارالطوال ، ص 246
امالى صدوق مجلس 30
#اعتدال 👇👇
«ایتا»، «تلگرام» و «سروش»
ا👈 @etedalhamrah
#انتشار با حذف يا تغيير لينك #آ