.
#حکایت
مقدمه:
بعضى از شهرهاى ايران قديم، دستشويى خانهها آخر حياط بود. پشت بيشتر حياطها نيز كوچه بود. چاله مستراح را بيرون كوچه مىكندند و روى آن طاق مىزدند. بعد از دو سه ماه كه پر مىشد، مىآمدند، روى نجاسات خاك مىريختند و مخلوط مىكردند و با گاله مىبردند.
#حكایت
در زمانیكه ابوسعيد ابوالخير در شهر نيشابور درس داشت. روزى او شاگردانش را به روستايى دعوت كردند. ده نفر از شاگردهايش را با خود برد.
ابوسعيد با شاگردانش داشت رد مىشد. در جايى، طاق چاه مستراح را برداشته بودند و هنوز خاك نريخته بودند كه حمل كنند. شاگردان بينى را گرفته بودند و دوان دوان رد شدند، اما ديدند ابوسعيد نيست، نگاه كردند، ديدند كنار چاله مستراح ايستاده و دارد سر تكان مىدهد. چند دقيقهاى گذشت و بعد همگى راه افتادند.
شاگردان گفتند: استاد! بوى اين كثافتها به شما نخورد؟ گفت: چرا.
گفتند:
پس چرا ايستاديد؟
گفت: چون كه اين فضولات شكم آدمى زاد به من گفتند: ابوسعيد! به اين شاگردهاى بى معرفت بگو: چرا فرار كرديد، كجا رفتيد؟ بخشهائی از ما همین چند ساعت قبل، #عناصرخيلى_باارزش بوديم كه ما را در بهترين مغازهها، در ويترينها مىچيدند، خيلى تميز، خوش رنگ و عالى بوديم. شماها ما را خريديد و خورديد و #چندساعت_ميهمان_شمابوديم، شما ما را به اين روز در آورديد. اكنون از ما فرار مىكنيد؟
اگر حيات و زندگى فقط شكم باشد، آخرش چيست؟ يعنى خداوند متعال ميلياردها چرخ را معطل كرد و انسانى را ساخت، تا اين كه كارخانه كودسازى شود؟ بله، متأسفانه عده اى همين گونه هستند.
📚 منبع : پایگاه عرفان
#اعتدال 👇👇
«ایتا» ، «بله»، «تلگرام» ، «سروش»
#اعتدال 👈 @etedalhamrah
#انتشار با حذف یا تغییر لینک #آزاد