eitaa logo
اعتدال (عدالت‌پذیری)
133 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
759 ویدیو
42 فایل
ارتباط با مدیران کانال = hadi_moshfegh@
مشاهده در ایتا
دانلود
. آیت‌الله شهید دستغیب در کتاب «داستان‌های شگفت» نوشته است: تقریباً پانزده [حدو هفتاد] سال قبل، از جمعی از علمای اعلام قم و نجف اشرف شنیدم که پیرمرد هفتاد ساله‌ای به نام «کربلائی محمد کاظم کریمی ساروقی» (اهل ساروق از توابع فراهان اراک) که هیچ سوادی نداشته، در حق او لطف شده و به طرز عجیبی [بصورت ناگهانی] تمام قرآن را حفظ شده. عصر پنجشنبه، «کربلائی محمد کاظم» به زیارت امامزاده‌ای [بقعه‌ی یکی از اولیاء] که در آن روستا مدفون است می‌رود، هنگام ورود، دو نفر سید بزرگوار را می‌بیند و به او می‌فرمایند کتیبه‌ای که در اطراف حرم نوشته شده را بخوان. می‌گوید: من سواد ندارم و نمی‌توانم بخوانم. می‌فرمایند: می‌توانی، بخوان. پس از فرمایش آقایان، حالت بی‌خودی [مدهوش و مبهوت] به او دست می‌دهد و همان‌جا می‌افتد و تا فردا عصر که اهالی روستا برای زیارت امامزاده می‌آیند او را روی زمین افتاده می‌بینند. او را بلند کرده به خود می‌آورند. به کتیبه نگاه می‌کند و می‌بیند سوره جمعه است، تمام آن را می‌خواند و بعد خودش را حافظ تمام قرآن می‌بیند و هر سوره از قرآن مجید را که از او می‌خواستند، از حفظ به طور صحیح می‌خوانده. و از جناب آقای «میرزا حسن» نواده مرحوم «میرزای شیرازی» شنیدم فرمود: مکرر او را امتحان کردم هر آیه‌ای را که از او می‌پرسیدم، فوراً می‌گفت از فلان سوره است و عجیب‌تر آنکه هر سوره‌ای را می‌توانست به قهقرا، [یعنی از آخر سوره به اول آن] بخواند. و نیز فرمود: کتاب تفسیر صافی در دست داشتم برایش باز کرده گفتم: این قرآن است و از روی خط آن بخوان، کتاب را گرفت چون در آن نظر کرد گفت: آقا! تمام این صفحه قرآن نیست و روی آیه شریفه‌ای که در آن صفحه بود، دست گذاشت و گفت: فقط این سطر یا این نیم سطر قرآن است و بقیه قرآن نیست. گفتم: از کجا می‌گویی؟ تو که سواد عربی و فارسی نداری؟ گفت: آقا! کلام خدا نور است، این قسمت نورانی است و قسمت دیگرش (نسبت به نورانیت قرآن) تاریک است. و چند نفر دیگر از علمای اعلام را ملاقات کردم که می‌فرمودند: همه ما او را امتحان کردیم و یقین کردیم امر او خارق عادت [غیر عادی] است و از خداوند فیاض (جل و علیٰ) به او افاضه شده. سالنامه نور دانش نیز در سال ۱۳۳۵ صفحه ۲۲۳، ضمن چاپ عکس کربلائی محمد کاظم، شهادت عده‌ای از بزرگان علما را بر خارق‌العاده [غیر عادی] بودن امر او نقل نموده و افزوده است: موهبتی بودن حفظ قرآن کربلائی ساروقی به دو دلیل ثابت می‌شود. اول: بی سوادی او که عموم اهالی روستای او شهادت می‌دهند و احدی خلاف آن را اظهار ننموده است دوم: بعضی از خصوصیات حفظ قرآن او که از عهده تحصیل و درس خواندن خارج است، به شرح زیر: ۱– هرگاه یک کلمه عربی یا غیر عربی بر او خوانده شود، فوراً می‌گوید که در قرآن هست یا نیست. ۲– اگر یک کلمه قرآنی از او پرسیده شود، فوراً می‌گوید در چه سوره و کدام جزء است. ۳– هرگاه کلمه‌ای در چند جای قرآن مجید آمده باشد، تمام آن موارد را بدون وقفه می‌شمارد و دنباله هرکدام را می‌خواند. ۴– هرگاه در یک آیه یک کلمه یا یک حرکت غلط خوانده شود یا زیاد و کم کنند بدون اندیشه متوجه می‌شود و خبر می‌دهد. ۵– هرگاه چند کلمه از چند سوره به دنبال هم خوانده شود محل هر کلمه را بدون اشتباه بیان می‌کند. ۶– هر آیه یا کلمه قرآنی را از هر قرآنی که به او بدهند، نشان می‌دهد. ۷– هرگاه در یک صفحه عربی یا غیر عربی یک آیه مطابق سایر کلمات نوشته شود، آیه را تشخیص می‌دهد که آن برای اهل علم و فضل نیز دشوار است. این خصوصیات را خوش حافظه‌ترین مردم، نسبت به یک جزوه بیست صفحه‌ای فارسی نمی‌تواند دارا شود تا چه رسد به ۶۶۶۶ آیه قرآنی. 📡ا https://b2n.ir/r79234 از 👇 📚داستان‌های شگفت، شهبد دستغیب داستان سی و یکم 🤲 پروردگارا 🤲 بشریت را در مقابل و شرارت‌های حاکمان محافظت بفرما .
. ۱آیه_در۲روز سهم‌دیروزوامروز=۷۸سورۀهود 🌷 وَ جَاءَهُ قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ وَ مِنْ قَبْلُ كَانُوا يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ قَالَ يَا قَوْمِ هَؤُلَاءِ بَنَاتِي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ لَاتُخْزُونِ فِي ضَيْفِي أَلَيْسَ مِنْكُمْ رَجُلٌ رَشِيدٌ 🌷ترجمه 👇 و قوم لوط، كه سابقه كارهاى بد داشتند، به سرعت به سراغ او آمدند. [حضرت لوط، براى جلوگیرى از آبرو ریزی، با اشاره به دخترانِ خود، به آنان) گفت: اى قوم من! این‌ها دختران من هستند، [با آنان ازدواج كنید] آنها براى شما پاك‌ترند. پس از خدا پروا كنید و مرا نزد میهمانانم شرمسار نکنید. آیا در (میان) شما یك نفر رشید [جوانمرد] وجود ندارد؟ ✍️ در صورت تمایل، نکته‌ها و پیام‌های آیه را اینجا ببینید👇 ا https://b2n.ir/k01168 🤲 پروردگارا 🤲 بشریت را در مقابل و شرارت‌های حاکمان محافظت بفرما .
. آیت الله شهید دستغیب در کتاب «داستان‌های شگفت» نوشته است: تقی صالح مرحوم «محمد رحیم اسماعیل بیگ» که در توسل به اهلبیت و علاقه قلبی به حضرت سیدالشهداء علیه السلام کم نظیر بود و از این باب رحمت، برکاتی نصیبش شده و در رمضان ۸۷ [۱۳۸۷ قمری] به رحمت حق واصل شده، نقل نمود: در شش سالگی مبتلا به درد چشم شده و تا سه سال گرفتار بوده و عاقبت از هر دو چشم نابینا گردید. در ماه محرم، ایام عاشورا در منزل دائی بزرگوارش مرحوم حاج «محمد تقی اسماعیل بیگ» روضه خوانی بود و چون هوا گرم بود شربت خنک به مردم می‌دادند. گفت: از دائی خودم خواهش کردم که من به مردم شربت بدهم. فرمود: تو نمی‌بینی و نمی‌توانی. گفتم: یک نفر بینا را همراه من کنید تا کمکم کند. قبول فرموده و من با کمک خودش مقداری به مردم شربت دادم. در حال شربت دادن به مردم بودم که مرحوم «معین الشریعه اصطهباناتی» رفت منبر و روضه حضرت زینب (سلام الله علیها) را خواند و من به شدت گریه می‌کردم تا اینکه از خود بی‌خود شدم، در آن حال، بانوی مجللّه‌ای را دیدم و دانستم حضرت زینب (سلام الله علیها) است، دست مبارک بر دو چشم من کشید و فرمود خوب شدی و دیگر چشم درد نمی‌گیری. ناگهان چشمم را باز کردم و اهل مجلس را دیدم، شاد و فرحناک دویدم خدمت دائی و تمام اهل مجلس منقلب شدند و اطراف مرا گرفتند و... به امر دائی‌ام مرا در اطاقی برده ومردم را متفرق نمودند. و نیز همان مرحوم «محمد رحیم اسماعیل بیگ» نقل نمود: چند سال قبل، مشغول آزمایش بودم و غافل بودم از اینکه نزدیکم ظرفی پر از الکل است. کبریت را روشن نموده ناگاه الکل شعله‌ور شد و تمام بدنم از سر تا پایم را آتش زد و سوزاند الا چشمانم را. من را به بیمارستان رساندند و چند ماه در مریضخانه مشغول معالجه بودم از من پرسیدند: چطور چشمت سالم مانده!؟ گفتم: عطای [مجلس عزای امام] حسین علیه‌السلام است که وعده فرمودند «تا آخر عمر، چشمم درد نگیرد.» 📡ا https://b2n.ir/r79234 از 👇 📚داستان‌های شگفت، شهبد دستغیب داستان سی و دوم 🤲 پروردگارا 🤲 بشریت را در مقابل و شرارت‌های حاکمان محافظت بفرما .
. ۱آیه_در۲روز سهم‌امروزوفردا👈 ۷۹و۸۰هود 🌷 قَالُوا لَقَدْ عَلِمْتَ مَا لَنَا فِي بَنَاتِكَ مِنْ حَقٍّ وَ إِنَّكَ لَتَعْلَمُ مَا نُرِيدُ ﴿۷۹﴾ 🌷ترجمه 👇 گفتند: تو خوب مى‌‌دانى كه ما را به دخترانت‏ حاجتى نيست و تو خوب مى‌دانى كه ما چه مى‏‌خواهيم (۷۹) 🌷قَالَ لَوْ أَنَّ لِي بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوِي إِلَى رُكْنٍ شَدِيدٍ ﴿۸۰﴾ 🌷ترجمه 👇 [لوط] گفت: كاش براى مقابله با شما قدرتى داشتم يا به تكيه‏ گاهى استوار پناه مى‌جستم (۸۰) ✍️ در صورت تمایل، نکته‌ها و پیام‌های آیه را اینجا ببینید👇 ا https://b2n.ir/k01168 🤲 پروردگارا 🤲 بشریت را در مقابل و شرارت‌های حاکمان محافظت بفرما .
. آیت‌الله شهید دستغیب در داستان ۳۳ از کتاب «داستان‌های شگفت» نوشته است: صاحب مقام یقین، مرحوم «عباسعلی» مشهور به «حاج مؤمن» که دارای مکاشفات و کرامات بسیاری بوده و تقریباً مدت سی سال نعمت مصاحبت با آن مرحوم در حضر و سفر نصیب بنده بود و [از زمان تألیف کتاب] دو سال است که به رحمت ایزدی پیوسته است و آن مرحوم را داستان‌هایی است. از آن جمله: وقتی جاسوس‌های دولتی نزد پسر دائی آن مرحوم به نام «عبدالنبی» اسلحه پیدا کردند، او را گرفتند و زندانش کردند و بالاخره محکوم به اعدام شد. پدرش پریشان ونالان و ناامید از یافتن را چاره گردید. مرحوم حاجی مؤمن به او گفته بود: مأیوس نباش، امروز تمام امور تحت اراده حضرت ولی عصر امام زمان علیه‌السلام می‌باشد، امشب که شب جمعه است به آن بزرگوار متوسل می‌شویم، خدا قادر است که از برکات [شفاعت] آن حضرت، فرزندت را نجات دهد. آن شب را حاجی مؤمن و پدر و مادر آن پسر، احیا می‌دارند و به نماز و توسل به آن حضرت و زیارت آن بزرگوار سرگرم می‌شوند و بعد مشغول قرائت آیه شریفه «اَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ اِذا دَعاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ» می‌شوند، آخر شب هر سه نفر بوی مُشک عجیبی را حس می‌کنند و جمال نورانی آن بزرگوار را مشاهده می‌کنند که می‌فرماید: دعای شما مستجاب شد، خداوند فرزندت را نجات بخشید و فردا به منزل می‌آید. حاج مؤمن مرحوم می‌گفت: پدر و مادر از دیدن جمال آن حضرت بی طاقت شده و تا صبح مدهوش و مبهوت بودند، فردا سراغ فرزندشان که قرار بود در آن روز اعدام شود رفتند. به آن‌ها گفته بودند: اعدامش تأخیر افتاده و بنا شده در کار او تجدید نظر شود و بالاخره، پیش از ظهر او را آزاد کردند و با سلامتی کامل به منزل آمد. آیت شهید دستغیب افزوده است: مرحوم حاجی مؤمن را در استجابت دعا در مرض‌های سخت و گرفتاری‌های شدید، داستان‌هایی است که آنچه ذکر شد نمونه‌ای است از آن‌ها. رحمت بی پایان خداوند به روان پاکش باد. 📡ا https://b2n.ir/r79234 از 👇 📚داستان‌های شگفت، شهبد دستغیب، داستان ۳۳ 🤲 پروردگارا 🤲 بشریت را در مقابل و شرارت‌های حاکمان محافظت بفرما .
. ۱آیه_در۲روز سهم‌دیروزوامروز👈 ۷۹و۸۰هود 🌷 قَالُوا لَقَدْ عَلِمْتَ مَا لَنَا فِي بَنَاتِكَ مِنْ حَقٍّ وَ إِنَّكَ لَتَعْلَمُ مَا نُرِيدُ ﴿۷۹﴾ 🌷ترجمه 👇 گفتند: تو خوب مى‌‌دانى كه ما را به دخترانت‏ حاجتى نيست و تو خوب مى‌دانى كه ما چه مى‏‌خواهيم (۷۹) 🌷قَالَ لَوْ أَنَّ لِي بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوِي إِلَى رُكْنٍ شَدِيدٍ ﴿۸۰﴾ 🌷ترجمه 👇 [لوط] گفت: كاش براى مقابله با شما قدرتى داشتم يا به تكيه‏ گاهى استوار پناه مى‌جستم (۸۰) ✍️ در صورت تمایل، نکته‌ها و پیام‌های آیه را اینجا ببینید👇 ا https://b2n.ir/k01168 🤲 پروردگارا 🤲 بشریت را در مقابل و شرارت‌های حاکمان محافظت بفرما .
. آیت‌الله شهید دستغیب در کتاب «داستان‌های شگفت» نوشته است: مرحوم «عباسعلی» مشهور به «حاج مؤمن» علیه الرحمه [که در داستان روز گذشته معرفی شد] نقل کرد: در اول جوانی شوق زیادی به زیارت و ملاقات حضرت حجت علیه‌السلام در من پیدا شد که مرا بی قرار نمود تا اینکه (از روی نادانی و شدت اشتیاق) خوردن و آشامیدن را بر خودم حرام کردم تا وقتی که آقا را ببینم. دو شبانه روز هیچ نخوردم، شب سوم در مسجد سردزک بودم، از روی اضطرار مقداری آب خوردم. حالت غشوه عارضم شد [بی‌هوش شدم]، در آن حال حضرت حجت علیه‌السلام را دیدم و به من تعرض فرمود [با تندی فرمود]: که چرا چنین می‌کنی! و خودت را به هلاکت می‌اندازی! برایت غذا می‌فرستم بخور. به حال خود آمدم، ثلث از شب گذشته دیدم مسجد (مسجد سردزک) خالی است و کسی در آن نیست و کسی درب مسجد را می‌کوبد، آمدم در را گشودم دیدم شخصی عبا بر سر دارد به طوری که شناخته نمی‌شود، از زیر عبا ظرفی پر از غذا به من داد و دو مرتبه فرمود: بخور و به کسی نده و ظرف آن را زیر منبر بگذار. او رفت و من به داخل مسجد آمدم، دیدم برنج با مرغ بریان است، از آن خوردم و لذتی چشیدم که قابل وصف نیست. فردا پیش از غروب آفتاب، مرحوم میرزا «محمد باقر» که از اخیار و ابرار آن زمان بود آمد، اول ظرف‌ها را مطالبه کرد و بعد مقداری پول در کیسه کرده بود به من داد و فرمود: تو را امر به سفر فرموده‌اند این پول را بگیر و به اتفاق جناب «آقا سید هاشم (پیش‌نماز مسجد سردزک)» که عازم مشهد مقدس است برو و در راه شخص بزرگی را ملاقات می‌کنی و از او بهره می‌بری. حاجی مؤمن گفت: با همان پول به اتفاق مرحوم آقا سید هاشم حرکت کردیم تا تهران، وقتی که از تهران خارج شدیم، پیری روشن ضمیر اشاره کرد، اتومبیل ایستاد و چون مرحوم آقا سید هاشم (اتومبیل را دربست اجاره کرده بود) با اجازه او، آن مرد سوار شد و پهلوی من نشست. در بین راه، دستورالعمل‌های بسیاری به من داد و ضمناً زندگی مرا تا آخر عمر به من خبر داد و نیز آنچه خیر من در آن بود برایم می‌گفت و بعداً به تمام آنچه خبر داده بود رسیدم و مرا از خوردن غذای قهوه خانه‌ها نهی فرمود و می‌گفت: لقمه شبهه ناک برای قلب ضرر دارد. خودش هم سفره‌ای همراهش بود هر وقت میل به غذا می‌کرد از آن نان تازه بیرون می‌آورد و به من می‌داد و گاهی کشمش سبز بیرون می‌آورد و به من می‌داد تا رسیدیم به قدمگاه، فرمود: اجل من نزدیک است و من به مشهد مقدس نمی‌رسم. وقتی مرُدم، کفن من همراهم است و مبلغ دوازده تومان دارم با آن مبلغ قبری در گوشه صحن مقدس برایم بخر و غسل و کفن و دفن من باجناب آقاسیدهاشم است. حاجی مؤمن گفت: وحشت کردم و مضطرب شدم. فرمود: آرام بگیر و تا مرگم برسد به کسی چیزی نگو و به آنچه خدا خواسته راضی باش. وقتی به «کوه طرق» (که گنبد امام رضا علیه‌السلام پیدا بود) رسیدیم، اتومبیل ایستاد، مسافرین پیاده شدند و مشغول سلام کردن به حضرت امام رضا علیه‌السلام شدند و شاگرد راننده سرگرم گرفتن گنبدنما شد، دیدم آن پیر محترم به گوشه‌ای رفت و متوجه قبر مطهر گردید، پس از سلام و گریه بسیار گفت: بیش از این لیاقت نداشتم که به قبر شریفت برسم، بعد روبقبله خوابید و عبایش را بر سر کشید. پس از لحظه‌ای به بالینش رفتم، عبا را پس زدم دیدم از دنیا رفته است از ناله و گریه‌ام مسافرین جمع شدند، قدری حالاتش را که دیده بودم برایشان نقل کردم، همه منقلب و گریان شدند و جنازه شریفش را با آن ماشین به شهر مشهد آوردند و در صحن مقدس مدفون گردید. 📡ا https://b2n.ir/r79234 از 👇 📚داستان‌های شگفت، شهبد دستغیب 🤲 پروردگارا 🤲 بشریت را در مقابل و شرارت‌های حاکمان محافظت بفرما .
. ۱آیه_در۲روز سهم‌امروزوفردا👈۸۱سورۀهود 🌷 قَالُوا يَا لُوطُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّكَ لَنْ يَصِلُوا إِلَيْكَ فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ وَ لَا يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ إِلَّا امْرَأَتَكَ إِنَّهُ مُصِيبُهَا مَا أَصَابَهُمْ إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَلَيْسَ الصُّبْحُ بِقَرِيبٍ 🌷ترجمه 👇 [وقتى فرشتگان ماجرای لوط و قومش را دیدند] گفتند: اى لوط! ما فرستادگان پروردگار تو هستیم، نگران ما نباش، زیرا] آنان هرگز به تو دسترسى پیدا نخواهند كرد. پس وقتی پاسى از شب گذشت، خانواده‌ [و پیروانت] را (از این سرزمین) بیرون ببر و (مراقب باش تا) هیچ كس از شما (به پشت سرش) متوجّه نشود. ولى همسرت [را با خود همراه نبر، زیرا] آن بلایى كه به همه مى‌رسد به او (نیز) خواهد رسید. همانا وقت (نابودى) آنان صبح است. آیا صبح نزدیك نیست؟! ✍️ در صورت تمایل، نکته‌ها و پیام‌های آیه را اینجا ببینید👇 ا https://b2n.ir/a01613 🤲 پروردگارا 🤲 بشریت را در مقابل و شرارت‌های حاکمان محافظت بفرما .
. ایران‌مقتدر، را وادار به نمود 🇮🇷 اینجا☝️☝️ایران من است 🇮🇷 به‌حافظان امنیت‌کشورم💪 🇮🇷 افتخار می‌کنم💪 🔻بله🔻 ضمن یادآوری در ماجرای کشتی نفتی ا https://b2n.ir/d18561 ا https://b2n.ir/r94032 ا https://b2n.ir/f77145 ا https://b2n.ir/462788 ا https://b2n.ir/b35334 🔻حالا🔻 درپی دزدیِ نفت کشتی ایران توسط [[[علی‌رغم حمایت آمریکا و اروپا از این دزدی‌دریایی ]]]، ایران‌اسلامی با توقیف دو کشتی یونانی، یونان را مجبور کرد، حکم قبلی را که به اجازه نفت ایران را داده بود، لغو کند و... ✅ مشروح خبر را ببینید👇 📡 رویترز ا https://b2n.ir/u70065 📡 گزارشگر یونانی ا https://b2n.ir/n93807 .
. آیت‌الله شهید دستغیب در کتاب «داستان‌های شگفت» نوشته است: مرحوم «عباسعلی» مشهور به «حاج مؤمن» علیه‌الرحمه، از سید زاهد عابد، جناب «سید علی خراسانی» که چند سال در حجره مسجد سردزک معتکف و مشغول عبادت بود، عجایبی نقل می‌کرد از آن جمله گفت: سید، یک هفته پیش از مرگش به من فرمود: سحر شب جمعه که بیاید نزد من بیا که شب آخر عمر من است. شب جمعه نزدش حاضر شدم، مقداری شیر روی آتش بود و سید یک استکان از آن را میل فرمود و بقیه را به من داد و گفت: بخور، بعد فرمود: امشب من از دنیا می‌روم، امر تجهیز [غسل و کفن و دفن] من با جناب آقا سید هاشم (امام جماعت مسجد سردزک) است و فردا آقای «عدالت» (که در همسایگی مسجد منزل داشته) می‌آید و می‌خواهد کفن مرا متقبل شود تو نگذار ولی از حاج جلال قناد قبول کن که کفن مرا از مال خودش تهیه می‌کند. بعد رو به قبله نشست و مشغول تلاوت قرآن مجید شد، ناگاه چشمانش خیره، متوجه قبله شد و قریب یکصد مرتبه کلمه مبارکه (لااِلهَ اِلا اللَّهُ) را گفت. ناگهان بلند شد و تمام قامت ایستاد و گفت: السَّلامُ عَلَیْکَ یا جَدّاهُ بعد رو به قبله خوابید و گفت: یاعلی! یا مولای! بعد به من فرمود: ای جوان! نترس و نگاه به من نکن، من راحت می‌شوم و به جوار جدم می‌روم. بعد چشم‌های خود را روی هم گذاشت و خاموش شد و به رحمت حق واصل گردید. 📡ا https://b2n.ir/r79234 از 👇 📚داستان‌های شگفت، شهبد دستغیب داستان سی و پنجم 🤲 پروردگارا 🤲 بشریت را در مقابل و شرارت‌های حاکمان محافظت بفرما .
. ۱آیه_در۲روز سهم‌دیروزوامروز=۸۱سورۀهود 🌷 قَالُوا يَا لُوطُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّكَ لَنْ يَصِلُوا إِلَيْكَ فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ وَ لَا يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ إِلَّا امْرَأَتَكَ إِنَّهُ مُصِيبُهَا مَا أَصَابَهُمْ إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَلَيْسَ الصُّبْحُ بِقَرِيبٍ 🌷ترجمه 👇 [وقتى فرشتگان ماجرای لوط و قومش را دیدند] گفتند: اى لوط! ما فرستادگان پروردگار تو هستیم، نگران ما نباش، زیرا] آنان هرگز به تو دسترسى پیدا نخواهند كرد. پس وقتی پاسى از شب گذشت، خانواده‌ [و پیروانت] را (از این سرزمین) بیرون ببر و (مراقب باش تا) هیچ كس از شما (به پشت سرش) متوجّه نشود. ولى همسرت [را با خود همراه نبر، زیرا] آن بلایى كه به همه مى‌رسد به او (نیز) خواهد رسید. همانا وقت (نابودى) آنان صبح است. آیا صبح نزدیك نیست؟! ✍️ در صورت تمایل، نکته‌ها و پیام‌های آیه را اینجا ببینید👇 ا https://b2n.ir/a01613 🤲 پروردگارا 🤲 بشریت را در مقابل و شرارت‌های حاکمان محافظت بفرما .