eitaa logo
اعتدال (عدالت‌پذیری)
133 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
763 ویدیو
42 فایل
ارتباط با مدیران کانال = hadi_moshfegh@
مشاهده در ایتا
دانلود
. سهم امروز و فردا👇 ۱۱سوره_توبه 🌷 فَإِنْ تَابُوا وَ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَ آتَوُا الزَّكَاةَ فَإِخْوَانُكُمْ فِي الدِّينِ وَ نُفَصِّلُ الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ 🌷 ترجمه 👇 امّا اگر توبه كردند و نماز بر پا داشتند و زكات پرداختند، در این صورت برادران دینى شمایند. و ما آیات خود را براى گروهى كه مى‌‌دانند (و مى‌‌اندیشند)، به تفصیل بیان مى‌‌كنیم. ✍️ در صورت تمایل، نکته‌ها و پیام‌ها آیه را اینجا ببینید👇 ا https://gharaati.ir/%D8%AA%D9%81%D8%B3%DB%8C%D8%B1-%D9%86%D9%88%D8%B1/#numsooreh=9&numayeh=1153 ❣️لطفاً ❣️ برای نجات بشریت از و شرارت‌های حاکمان 🤲 دعابفرمایید 🤲 اینجا 👇 ا https://t.me/etedal_naghd 👇 ا @etedalhamrah با حذف یا تغییر لینک
. مرد روستاییِ فقیری، ((با قصد بهبود معیشت خود و خانواده‌اش))، همه دارایی نقدیِ خود را برداشت و به شهر رفت و در حاشیه شهر، با اندک پولی که داشت، بزغاله‌ای خرید تا آن را به روستا ببرد و پرورش بدهد و با فروش آن درآمدی به دست آورد. بزغاله را خرید و آن را بر روی دوش خود گذاشت و بطرف روستا حرکت کرد. همزمان، تعدادی از اراذل و اوباش او را دیدند و به فکر افتادند که بزغاله را از چنگ او درباورند و برای خود جشن راه بیاندازند و از خوردن گوشت تازۀ بزغاله لذت ببرند. اما، چون مرد روستایی، انسان درشت هیکل و قوی بود، اوباش، جرأت درگیر شدن با او نداشتند. به فکر افتادند که چگونه می‌توانند بزغاله را بدون درگیری از دست او خارج کنند؟ برای همین تصمیم گرفتند او را بدهند تا با دست خودش بزغاله را به آن‌ها بدهد و... لذا نقشه‌ای کشیدند و هنگامیکه مرد روستایی داشت از شهر دور می‌شد، یکی از اوباش جلوی او آمد و گفت: «سلام، خدا قوت» مرد روستایی هم پاسخ او را داد. آن ولگرد به بالا نگاه کرد و گفت: «چرا این سگ را روی شانه‌ات گذاشته‌ای؟» مرد روستایی خندید و گفت: «دیوانه شده‌ای؟ این سگ نیست! بزغاله است.» ولگردِ مکار گفت: «نه اشتباه می‌کنی، این یک سگ است!!» بعد، راه خود را گرفت و رفت مرد روستایی به حرف‌های آن ولگرد خندید و به راه خود ادامه داد. اما برای اطمینان خود، پاهای بزغاله را با دست‌هایش لمس کرد و مطمئنم شد که حیوانی که بر دوش دارد، بزغاله است و خیالش راحت شد. در پیچ بعدی، یکی دیگر از اراذل وارد عمل شد و او هم سخنان دوست پست فطرت خودش را تکرار کرد. مرد روستایی خندید و گفت: «آقا ! این بزغاله است، نه سگ.» دزد مکار گفت: «چه کسی به تو گفته است که این بزغاله است؟ سرت کلاه گذاشته‌اند. این که من می‌بینم، سگ است» این را گفت و از مرد روستایی دور شد. مرد روستایی بز را از دوشش پایین آورد و برای چند لحظه با دقت آن را نگاه کرد و دید قطعاً یک بزغاله است. فهمید هر دو نفر اشتباه می‌کردند. اما کم کم ترسی به جانش افتاد و با خود می‌گفت: نکند سگ باشد و من دچار توهم شده باشم؟! اما بزغاله را روی دوش گذاشت و به راهش ادامه داد. کمی جلوتر، تعدادی کودک درحال بازی بودند و با تشویق اراذل فریاد زدند: «چرا سگ را روی دوشت گذاشته‌ای؟!» و بعد، نفر سوم جلو آمد، سلام کرد و با خنده به او گفت: «این سگ را کجا می‌بری؟!» مرد ساده‌دل، دیگر نتوانست بگوید: «این بز است» برای همین گفت: می‌برم روستا دزد نیرنگباز گفت: اگر با این سگ که بر روی دوش داری، به روستا بروی، مردم فکر می‌کنند که دیوانه شده‌ای! ترس وجود مرد ساده‌دل را پر کرد. با خود فکر کرد که شاید بهتر باشد این حیوان را با خود به روستا نبرد. چون ممکن است در روستا مورد سرزنش قرار بگیرد و... در حالیکه تردید به جانش افتاده بود و به شدت گرفتار دودلی شده بود، نفر چهارم از اراذل، از راه رسید و به مرد روستایی گفت: «من تا به حال کسی را ندیده‌ام که سگ را روی دوش خود حمل کند!» مرد روستایی دیگر واقعاً نمی‌دانست، حیوانی که بر دوش دارد، بز است یا سگ. برای همین، ترجیح داد خود را از شرّ آن حیوان خلاص کند تا مبادا در روستایشان سرزنش بشنود. علی‌رغم اینکه برای خرید آن حیوان همه دارایی خود را داده بود و... اطراف را نگاه کرد و را که دیگر فکر می‌کرد است، رها کرد 🐐 و بطرف روستا رفت. دزدان نیز اندکی بعد، بزغاله را گرفتند و... 📡 آری تكرار دروغِ اوباش آنقدر در او تأثیر گذاشته بود که ترجیح داد هم از {[(پولی که برای خرید بزغاله 🐐 داده بود)]} بگذرد، هم {[(رنج حمل آن تا نزدیك مقصد)]} را نادیده بگیرد تا مبادا اهالی روستا او را دیوانه بدانند. 🐐 📡 بله چند نفر از اوباش، با تئوری فریبکارانه {[(تکرار، هر دروغی را باورپذیر می‌كند)]}، توانستند بدون هیچ گونه درگیری و خسارت و آسیبی، به راحتی بزغاله 🐐 را ((که همه دارایی مرد زحمت‌کش بود)) تصاحب کنند و... 👇این ماجرا 👇 معنای واقعیِ است. 👇 پس 👇 باید مراقب باشیم 👇زیرا 👇 دشمنان ملت ایران، ابزارهایی مثل و را در اختیار دارند و درحال اجرای تئوریِ {[(تکرار، هر دروغی را باورپذیر می‌كند)]} هستند و اگر هشیار نباشیم، آنقدر با به مغزمان می‌كوبند تا گیج‌مان كنند و به دام نیرنگ‌شان بیفتیم و دار و ندار ما را غارت خواهند کرد! ا ❣️لطفا ❣️ برای نجات بشریت از و شرارت‌های حاكمان 🤲 دعابفرمائید 🤲 💓 اینجا 👇👇 ا https://t.me/etedal_naghd 👇👇👇 ا @etedalhamrah با حذف یا تغییر لینک
. از مرحوم آخوند ملا علی همدانی (ره) نقل شده است كه گفت: روزی پیرمردی جهت حساب خمس و زکات نزد من آمد، متوجه شدم که از آن پیرمرد بوی عطر عجیبی به مشام می‌رسد که تا به حال نظیر آن را استشمام نکرده‌ام. از او پرسیدم. از چه عطری استفاده میکنی؟ گفت: این بوی خوش قصه‌ای دارد که تا کنون آن را برای احدی نقل نکرده‌ام. بعد از اصرار بسیاری كه به او كردم، قصه را این اینطور نقل كرد: شبی در عالم خواب رسول خدا (ص) را زیارت نمودم، در حالی که آن حضرت نشسته بودند و حدود ده، بیست نفر در اطراف ایشان حضور داشتند و من هم در آن مجلس بودم. حضرت رسول صل الله و علیه و آله نگاهی به جمع كردند و فرمودند: کدام یک از شما زیاد بر من صلوات می‌فرستید؟ می‌خواستم بگویم، من زیاد صلوات می‌فرستم، اما ساکت شدم. و كس دیگری هم حرفی نزد. بار دوم پرسیدند، باز هم کسی پاسخ نگفت. وقتی برای بار سوم حضرت پرسیدند می‌خواستم بگویم: «من»، اما با خود فکر کردم، شاید دیگران بیشتر از من صلوات می‌فرستند. ناگهان رسول خدا از جای خود برخاستند و به طرف من آمدند و به من فرمودند: «شما زیاد بر من صلوات می‌فرستی و مرا بوسیدند. از آن پس این بوی عطر همیشه از من استشمام میگردد. 📚 فضائل و آثار صلوات، ص ۱۱۶، از کتاب فتوحات. 📚 سیری در آفاق، ص ۳۰۸ 📚 عطر ملکوت، تألیف حسن قدوسی نیا، ص ۲۵ ❣️لطفا ❣️ برای نجات بشریت از و شرارت‌های حاكمان 🤲 دعابفرمائید 🤲 💓 اینجا 👇👇 ا https://t.me/etedal_naghd 👇👇👇 ا @etedalhamrah
. سهم دیروز و امروز 👇 ۱۱سوره_توبه 🌷 فَإِنْ تَابُوا وَ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَ آتَوُا الزَّكَاةَ فَإِخْوَانُكُمْ فِي الدِّينِ وَ نُفَصِّلُ الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ 🌷 ترجمه 👇 امّا اگر توبه كردند و نماز بر پا داشتند و زكات پرداختند، در این صورت برادران دینى شمایند. و ما آیات خود را براى گروهى كه مى‌‌دانند (و مى‌‌اندیشند)، به تفصیل بیان مى‌‌كنیم. ✍️ در صورت تمایل، نکته‌ها و پیام‌ها آیه را اینجا ببینید👇 ا https://gharaati.ir/%D8%AA%D9%81%D8%B3%DB%8C%D8%B1-%D9%86%D9%88%D8%B1/#numsooreh=9&numayeh=1153 ❣️لطفاً ❣️ برای نجات بشریت از و شرارت‌های حاکمان 🤲 دعابفرمایید 🤲 اینجا 👇 ا https://t.me/etedal_naghd 👇 ا @etedalhamrah با حذف یا تغییر لینک
. سهم امروز و فردا👇 ۱۲سوره_توبه 🌷 وَ إِنْ نَكَثُوا أَيْمَانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِي دِينِكُمْ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لَا أَيْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ 🌷 ترجمه 👇 امّا اگر (به جاى توبه) سوگندهاى خویش را پس از بستنِ پیمان‌شان شكستند و در دین شما، زبان به طعنه (و عیب‌گوئى) گشودند، پس با سران كفر بجنگید. زیرا كه آنان را (پایبندى به) سوگندى نیست، باشد كه (با شدّتِ عمل شما،) از كردار خود باز ایستند. ✍️ در صورت تمایل، نکته‌ها و پیام‌ها آیه را اینجا ببینید👇 ا https://gharaati.ir/%D8%AA%D9%81%D8%B3%DB%8C%D8%B1-%D9%86%D9%88%D8%B1/#numsooreh=9&numayeh=1154 ❣️لطفاً ❣️ برای نجات بشریت از و شرارت‌های حاکمان 🤲 دعابفرمایید 🤲 اینجا 👇 ا https://t.me/etedal_naghd 👇 ا @etedalhamrah با حذف یا تغییر لینک
. شخص پانصد درهم قرض داشت، پیامبر (ص) را در خواب دید که فرمود: نزد ابوالحسن کسائی که از مشاهیر نیشابور است و هرسال عده زیادی از برهنگان را لباس می‌پوشاند، برو و بگو: رسول خدا تو را سلام رساند و فرمود: پانصد درهم قرض تو را ادا کند. اگر از تو علامت و نشانه خواست بگو: هر شب صد بار بر پیامبر صلوات می‌فرستادی و مدتی است که آن را ترک کرده‌ای. مرد بدهکار گوید: نزد کسایی رفتم و خواب پیامبر (ص) را برایش نقل کردم. خیلی خوشحال نشد. اما چون نشانی را گفتم، کسائی خود را از تخت به زیر انداخت و سجده شکر به جای آورد و گفت: این سرّی بود میان من و حق تعالی که هیچ کس از آن اطلاع نداشت و دیشب هم صد صلوات را نگفتم. بعد از این، دستور داد مجموعا دو هزار و پانصد درهم به او بدهند. گفت: هزار درهم برای بشارتی که از پیامبر(ص) آورده‌ای، و هزار درهم هم به خاطر آمدنت و پانصد درهم برای اطاعت فرمان پیامبر. بعد گفت: هر گاه ترا احتیاجی شد به من مراجعه کن. 📚 خزینة الجواهر، ص ۵۸۸ از معراج النبوه و فتوحات ا ❣️لطفا ❣️ برای نجات بشریت از و شرارت‌های حاكمان 🤲 دعابفرمائید 🤲 💓 اینجا 👇👇 ا https://t.me/etedal_naghd 👇👇👇 ا @etedalhamrah
. سهم دیروز و امروز 👇 ۱۲سوره_توبه 🌷 وَ إِنْ نَكَثُوا أَيْمَانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِي دِينِكُمْ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لَا أَيْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ 🌷 ترجمه 👇 امّا اگر (به جاى توبه) سوگندهاى خویش را پس از بستنِ پیمان‌شان شكستند و در دین شما، زبان به طعنه (و عیب‌گوئى) گشودند، پس با سران كفر بجنگید. زیرا كه آنان را (پایبندى به) سوگندى نیست، باشد كه (با شدّتِ عمل شما،) از كردار خود باز ایستند. ✍️ در صورت تمایل، نکته‌ها و پیام‌ها آیه را اینجا ببینید👇 ا https://gharaati.ir/%D8%AA%D9%81%D8%B3%DB%8C%D8%B1-%D9%86%D9%88%D8%B1/#numsooreh=9&numayeh=1154 ❣️لطفاً ❣️ برای نجات بشریت از و شرارت‌های حاکمان 🤲 دعابفرمایید 🤲 اینجا 👇 ا https://t.me/etedal_naghd 👇 ا @etedalhamrah با حذف یا تغییر لینک
. حبیب الله نوبخت در نشریه «وحید»، شماره 192 ، سال 1355 مقاله‌‏ای درباره سختی‌های زمان تحصیل آخوند ملامحمد کاظم خراسانی از رهبران نهضت مشروطه در ایران و صاحب كتاب سترگ «کفایةالاصول» نوشته و ضمن بر شمردن وضع سخت او از لحاظ خوراک و پوشاک از قول او می‌گوید: در عرض آن مدت تنها خوراک من فکر بود و با این زندگانی قانع بودم و هیچگاه نشد سخنی یاد کنم که گمان کنند از زندگانی خود ناراضی هستم... طلاب هیچ اعتنائی بمن نمی‌‏کردند، مگر معدودی که مانند خودم، یا فقیرتر از من بودند. خواب من از شش ساعت بیشتر نبود و چون با شکم خالی، خواب عمیق نمی‌‌شود، شبها را بیدار بودم و با ستارگان آسمان مصاحبت داشتم. و در این احوال به خاطرم می‌گذشت که امیرالمومنین علی علیه السلام نیز بیشتر شب‌ها را بر این منوال می‌گذراند و... اما، با همه تنگدستی و بیچارگی احساس می‌کردم که فکر من به عالمی بلندتر پرواز می‌کند و یك نیروئی روح مرا به خود جلب می‌کند. آری: این سختی‌ها، موقعی به اوج رسید که مرحوم آخوند، همزمان، فرزند و همسر جوانش را هم از دست داد. تنهائی، بی‌کسی، تنگدستی و... هر یک به تنهائی می‌تواند آدمی را از پای در آورد و یا او را بسوی یار و دیار دیگری سوق دهد. اما هیچ‌یك نتوانست در روح نیرومند و قلب با صفای مرحوم آخوند کوچکترین تزلزلی ایجاد کنند و او را از پیشروی در راهی که برگزیده بود باز دارند. او پس از به خاک سپردن همسر و فرزندش خانه خود را ترک گفت و روزها در مجالس درس اساتید خود حاضر می‌شد و شب‌ها در حجره‌ی محقر و کوچکی در گوشه مدرسه، ضمن مرور مسائل گذشته به مطالعه می‌پرداخت و چنان در این کار غرق می‌شود که حجره و مدرسه و شهر و حتی خود را فراموش می‌‏کرد. در هوای سرد زمستان شامگاهان کنار چراغ نفتی مدرسه بدون آتش می‌‏نشست و به فروع مختلف فقهی و اصولی و دقایق دروس می‌پرداخت و گاه اتفاق می‌‏افتاد که از حجره خود بیرون می‌‏آمد و می‌دید فجر طلوع کرده. در یکی از این شب‌ها کنار چراغ نفتی حجره نشسته، سر برروی دو دست خود گذاشته و چشمان مو شکاف خود را بعبارات کتاب دوخته بود و برای درک یك مسئله‌ی علمی می‌کوشید و... آنقدر مطالعه کرده بود که دیگر چشمانش یارای خواندن نداشت. کم کم خواب بر چشمانش نشست و در همان حال بخواب عمیقی فرو رفت. ساعت‌ها بعد سوزشی در بدن خود احساس کرد وقتی از خواب بیدار شد دید سر بر روی دو دست دارد و کتاب‌های قطورش در برابرش گشوده مانده. اما احساس کرد که دست راستش می‌سوزد. وقتی بخود آمد دریافت که شعله آتش چراغ به لباسش افتاده و دستش را سوزانده است. گفته‌‏اند: تا یکسال، تمام غذای او فقط نان گرمی بود که در همان وقت که از نانوا می‌‏گرفت می‌خورد . اما شبی، بعد از شش ماه (كه هیچ گونه خورشی نخورده بود) مقداری برنج بدستش رسید، برنج را پاک کرد و ریخت میان ظرفی و مقداری آب و كمی هم نمك به آن اضافه كرد و گذاشت روی چراغ تا پخته شد، وقتی خواست ظرف را از روی چراغ بردارد از دستش افتاد و ریخت روی زمین. خوردن پلو که قسمتش نشد، هیچ، پایش هم سوخت و مدتی گرفتار مداوای سوختگی پای خود بود. ولی حتی‌برای لحظه‌ای به ترك درس و تحصیل فكر نكرد و... 📚 مرگی در نور، ص ۵۲ 📚 مردان علم در میدان عمل، جلد ۱ ا ❣️لطفا ❣️ برای نجات بشریت از و شرارت‌های حاكمان 🤲 دعابفرمائید 🤲 💓 اینجا 👇👇 ا https://t.me/etedal_naghd 👇👇👇 ا @etedalhamrah
. سهم امروز و فردا👇 ۱۳سوره_توبه 🌷 أَلَا تُقَاتِلُونَ قَوْمًا نَكَثُوا أَيْمَانَهُمْ وَ هَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَ هُمْ بَدَءُوكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ 🌷 ترجمه 👇 آیا با گروهى كه سوگندها (و پیمان‌هاى) خود را شكستند و به بیرون كردن پیامبر (از وطنش) همّت گماشتند، و آنان نخستین بار جنگ را با شما آغاز كردند، پیكار نمى‌كنید؟ آیا از آنان مى‌ترسید؟ اگر ایمان دارید، سزاوارتر آن است كه از خدا بترسید! ✍️ در صورت تمایل، نکته‌ها و پیام‌ها آیه را اینجا ببینید👇 ا https://gharaati.ir/%D8%AA%D9%81%D8%B3%DB%8C%D8%B1-%D9%86%D9%88%D8%B1/#numsooreh=9&numayeh=1155 ❣️لطفاً ❣️ برای نجات بشریت از و شرارت‌های حاکمان 🤲 دعابفرمایید 🤲 اینجا 👇 ا https://t.me/etedal_naghd 👇 ا @etedalhamrah با حذف یا تغییر لینک
#۱۸آبان۹۹👆آمریکا 👆جهان ا 👇 در ا 👇 آمریکا #۴درصد جهان و آمریکا #۲۰درصد جهان این نسبت👆👆 در هر کشور دیگری، قابل توجیه است ولی در کشور جهان، فقط است ❣️ لطفا❣️ برای نجات بشریت از و شرارت‌های حاکمان 🤲 دعابفرمایید 🤲 🌷اینجا 👇 ا https://t.me/etedal_naghd 👇👇👇 ا @etedalhamrah با حذف یا تغییر لینک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینجا 👆👆 همان ایران است که قبل از دست‌نشاندگان آمریکا و انگلیس، برای درمان مردم، نیازمند پزشکان و بود اما حالا👇👇 تولید اولین مؤثر بر توسط دانشمندان تأیید شد اینجا 👆👆 وطن من است 👏💓به کشورم و ۴۰ساله ملت ایران ❣️ لطفا❣️ برای نجات بشریت از و شرارت‌های حاکمان 🤲 دعابفرمایید 🤲 🌷اینجا 👇 ا https://t.me/etedal_naghd 👇👇👇 ا @etedalhamrah با حذف یا تغییر لینک
. شهید ثانی؛ «زین العابدین ابن اسماعیل جزائری» از علمای بزرگ قرن دهم است (كه سید محسن امین، ۷۹ اثر علمی را از وی نام ‌برده است.) شیخ بهایی علیه الرحمه از قول پدر خودش نقل کرده که گفته است: روزی وارد شدم بر شهید ثانی و او را متفکر دیدم. سبب تفکر پرسیدم: فرمود: گمان می‌کنم که من دومین شهید باشم زیرا شب گذشته در خواب دیدم که سید مرتضی، عده‏‌ای از علما را مهمان نموده، چون من وارد شدم سید به من فرمود: بنشین كنار شهید اول، من در کنار شهید اول نشستم و به نظرم این خواب دلالت دارد که من شهید بعد از شهید اول خواهم بود. به هرحال او مدتی در بعلبک اقامت كرده بود و در مذاهب اسلام درس می‌‏فرمود و مرجع و مفتی همه مذاهب شده بود و بسیار مشهور گردید. بعد از ۵ سال به زادگاهش «جُبَع» در فلسطین برگشت و به تدریس و تصنیف مشغول شد. در سال ۹۶۵ كه شیخ مشغول تالیف كتاب ارزشمند شرح لمعه بود. برخی افراد (كه انگیزه آنان با نقل‌های متفاوتی بیان شده) نزد رستم پاشا وزیر اعظم سلطان سلیمان علیه او توطئه كردند و... سلطان، یك نفر را به همراه هفت نفر فرستاد، به طلب شیخ و گفت: او را زنده می‌‏آوری تا با علمای اینجا مباحثه کند و علما بر مذهب او مطلع شوند تا آنچه مذهب ما اقتضا دارد بدان نحو با او عمل کنیم. در همین زمان به خاطر شیخ گذشت که به حج مشرف شود. فرستاده سلطان به محل اقامت شیخ رفت و از او جستجو نمود، ولی متوجه شد كه او به مکه رفته است برای يافتن او به سمت مكه حركت كرد و در راه به شیخ رسید. آن جناب فرمود: اجازه بده من حج بجای آورم، بعد هر چه می‌خواهی کن. قبول كرد و چون از حج فراغت یافت او را به دربار سلطان حركت داد. وقتی به پایتخت رسید، یك شخص شیطان صفتی به آن مامور گفت: این چه کسی است که با توست؟ گفت: از علماء شیعه است، او را به نزد سلطان می‌برم. آن شخص گفت: بترس از این که او به پادشاه از تو شکایت کند و بگوید كه تو در اثناء راه نسبت به او تقصیر خدمت کرده‌‏ای و آزارش نموده‌ای، یارانی هم در دربار دارد آنها هم به او کمک می‌نمایند پس باعث هلاک تو خواهد شد. بهتر است سرش را جدا کنی و به نزد سلطان ببری. و آنقدر به گوش آن مأمور احمق خواند تا آن ملعون به شهید کردن او راضی شد. چون قاتل، آن سر مبارک را به نزد سلطان رسانید. سلطان از کشتن او ناراحت شد و گفت: من امر کرده بودم که او را زنده بیاوری! چرا او را کشتی؟! و مقداری و با قاتل تندی كرد و او را توبیخ نمود و... شخصی به نام «سید عبدالکریم » که از مریدان شهید بود و منصب خزانه‌داری و حسابداری دربار را بعهده داشت وقتی شهادت شهید را شنید، نزد سلطان رفت و قلمدانش را در به زمین گذاشت و گفت: مرا از خدمت معاف دارید. سلطان گفت : چرا؟ گفت: نزد سلطانی كه مأمور فرستاده، شیخ را زنده بیاورند ولی سر او را آورده‌اند! و مآخذه نمی‌شوند، ماندن صلاح نیست. شاید روزی هم بدنیال من فرستادید مأمور سر مرا آورد. شاه این حرف را پسندید و دستور داد «تمام هفت مأمور را جرم مباشرت و معاونت در قتل کشتند». 📚 قصص العلماء، ص ۲۶۲ 📚 امل الآمل، تألیف الحر العاملی، ج ۱، ص ۹۰ 📚 اعیان الشیعه، ج ۷، ص ۱۵۴ 📚 روضات الجنات، جلد ۳، ص ۳۵۷ 📚 مردان علم در میدان عمل، جلد ۱ ❣️لطفا ❣️ برای نجات بشریت از و شرارت‌های حاكمان 🤲 دعابفرمائید 🤲 💓 اینجا 👇👇 ا https://t.me/etedal_naghd 👇👇👇 ا @etedalhamrah