.
#حکایت
یک کارون چشمانتظاری
سالروز #آزادسازی_خرمشهر
مبارکباد
با تعدادی از دختران همکلاس رفته بودیم کنار کارون و با سر و صدای بسیار بازی میکردیم که جوانی که هم سن و سال خودمان بود، آمد از جلو ما رد شد و گفت:
خواهرای من، حیف نیست آرامش اینجا را به هم میریزید!
هر کدام از بچهها تکهای انداختند، جوان سر به زیر انداخت و من جلو رفتم و...
جواب داد:
حکایت انسان، مثل حکایت کوزه آب است، کوزه خالی را وقتی فرو میبری توی آب، صدای قل قل کوزه زیاد است اما وقتی پر میشود، دیگر صدا نمیکند و آرام و سنگین و با وقار و با طمأنینه میشود.
این را گفت و رفت و...
گیج حرفش شده بودم و...
گذشت و گذشت و گذشت تا اینکه صدام با تحریک آمریکا به ایران ما طمع کرد و #ارتش_حزب_بعث عراق [[که حالا #بخشی_ازداعش هستند و بهدستور آمریکا مسلمانان را میکُشند]] به ایران حمله کرد و...
همراه مدافعان #خرمشهر، سی و سه روز ایستادگی کردیم، روز سی و سوم بود که تا دهانه پل نو عقب کشیدیم.
باید از پل نو میگذشتیم اما ارتش بعث بر آنجا تسلط داشت و راه را با رگبار گلوله بسته بودند...
ناگهان صدای موتور یک قایق، صورت همهی ما را به طرف کارون چرخاند. به سوی صدا خیره شده بودیم که قایق رسید کنار آب و صدایی آشنا به گوشم نشست که میگفت:
من نمیتونم بیام کنارتر، تَه قایق گیر میکنه، بزنید به آب و بیایید بالا، عراقیها پشت سرتون هستن!
یکی از برادرها گفت:
اول خواهرها سوار شوند.
من که سرگردان صدای آشنای راننده قایق شده بودم و به قایق و رودخانه نزدیکتر بودم، قبل از دیگران زدم به آب و رفتم کنار قایق، توی نور کمرنگ مهتاب دیدمش، خودش بود! قلبم شروع کرد به تندتر تپیدن.
گفتم: سلام!
جواب داد:
علیکم آبجی، بیا بالا.
دستمالی که به گردن داشت به دست گرفت و انداخت طرف من. سر دستمال را گرفتم و پریدم لب قایق و گفتم:
خدا رسوندت... اون روز هم خدا رسونده بودت...
درحالیکه داشت بلند صدا میزد:
نفر بعدی، آهسته چرخید طرف من و گفت:
کدوم روز آبجی؟!
گفتم: منو یادت نمیاد؟!... چقدر دنبالت گشتم!
انگار یادش رفت که نفر بعدی را صدا کرده و او رسیده کنار قایق. خیره نگاهم کرد و گفت:
صدات که آشناس... نکنه...
حرفش را بریدم و گفتم:
ها... خودمم... اون روز عصر... لب همین کارون... کوزه پُر قل قل نمیکنه! و...
صبر نکرد بقیه حرفم را بشنود، دستهایش را برد طرف آسمان و با ناله گفت:
خدایا شکرت... حالام که پیداش کردم... و گریه افتاد.
گفتم: چی شده؟!
با گریه جواب داد:
قربون کارهای خدا... این همه وقت دنبالت گشتم اون وقت حالا باید پیدات کنم!!!
شیطنت کردم و شرمآلود پرسیدم: چکارم داشتی؟!
هنوز جوابم را نداده بود که یکی بچههای مدافع شهر [[که آمده بود کنار قایق]] انگار با گمشده من آشنا بود، گفت:
برو نادر، برو!
فهمیدم اسمش نادر است. دلم گرفته بود از دست نادر. دیگر تحویلم نگرفت. پیاده که شدیم بغض کردم.
نادر میخواست برگردد که ناگهان انگار چیزی را به یاد آورده بود، داد زد: آهای!
همه در جا میخکوب شدیم و نگاهش کردیم. گفت:
بیایید نزدیکتر!
برگشتیم توی آب. رو کرد به من و گفت:
اسمت چی بود؟
بعضآلود جواب دادم: سعیده!
تند گفت:
سعیده خانم، زن من میشی؟
من حرف نزدم. نمیدانم چه کسی روی زبانم حرف گذاشت. گفتم: آره ...
چفیهای که دستم بود را بستم به دسته گاز قایق نادر و گفتم:
اینم پیمان من با تو تا برگردی.
ما از خرمشهر عقب نشستیم. هیچ خبری از نادر نبود تا هجده ماه بعد که روز #سوم_خرداد، خرمشهر آزاد شد ولی هیچکس از نادر خبر نداشت.
خرمشهر در حال پاکسازی بود به محض #آزادی_خرمشهر، با عجله خودم را به آنجا رساندم و رفتم به همان نقطهای که نادر را برای آخرین بار دیده بودم.
دلم میگفت از او خبری میآید
اما... ۴۲ روز، کار من همین بود که هرگاه فرصت پیدا میکردم، میرفتم کنار کارون و چشم انتظار نادر بودم، تا اینکه در روز چهل و سوم، کنار ساحل قدم میزدم و لابهلای نخلهای سوخته و ویرانههای آنجا غوطه میخوردم، ناگهان پایم به جسمی سخت برخورد. قلبم شروع کرد به تپیدن، با چنگ زدن توی خاک، اطراف آن جسم سخت را پاک کردم، نشانههایی از قایق شکسته و سوخته نادر پیدا شد.
تند دویدم طرف برادران جهاد سازندگی...
بیل مکانیکی آوردند و همه پیکره قایق را از گل و لای و خاک بیرون کشیدند، تکهای سوخته و پوسیده از همان روسری که به دسته گاز قایق نادر بسته بودم هنوز وجود داشت اما خودش...
کارشناسان گفتند:
به احتمال زیاد خمپارهای به گوشه قایقش اصابت کرده و او به رودخانه افتاده و طعمه آبهای خروشان شده است!
من هنوز به یاد نادر و به عشق او نفس میکشم، و خوشحالم اگر نادر نیست خرمشهر هست!
من هنوز وفادارم به همان عشق کنار کارون!
اختر دهقانی / ایران
✍خلاصه شده از 👇
📡ا mshrgh.ir/591614
.
.
#پیشنهادحفظ۱آیه_در۲روز
سالروز #آزادسازی_خرمشهر
مبارکباد
سهمامروزوفردا=#آیۀ۷۰سورۀهود
🌷 فَلَمَّا رَئٰآ أَيْدِيَهُمْ لا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قَالُواْ لَا تَخَفْ إِنَّآ أُرْسِلْنَآ إِلَى قَوْمِ لُوطٍ
🌷ترجمه 👇
پس (ابراهیم) دید دست آنان به سمت غذا دراز نمىشود (و از آن نمىخورند)، نسبت به آنان ناخشنود شد و ترسى از آنان در دل او افتاد (كه شاید غذا نمىخورند تا نمك گیر نشوند و بتوانند براحتى سوء قصد خود را انجام دهند)، امّا میهمانان گفتند: نترس، همانا ما براى (قلع و قمع) قوم لوط فرستاده شدهایم.
✍️ در صورت تمایل، نکتهها و پیامهای آیه را اینجا ببینید👇
ا https://b2n.ir/d01606
🤲 پروردگارا 🤲
بشریت را در مقابل #کرونا
و
شرارتهای حاکمان #آمریکا
محافظت بفرما
.
ایمان، هشیاری، غیرت، شجاعت، مقاومت
و... 👈👈 #آزادی_خرمشهرها درپی دارد
آری:
بهکوریِ چشم #دشمنانحقوقبشر
#ملتهشیارایران نسل اندر نسل
💪تا پایان دنیا ادامه خواهد داد✊
🔻ا🔻
🤲 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🤲
.
.
#حکایت
آیتالله شهید دستغیب در کتاب «داستانهای شگفت» نوشته است:
در کتاب مستدرک الوسائل، جلد ۳ صفحه ۴۰۱ در ذیل حالات عالم بزرگوار صاحب مقامات و کرامات جناب «سید محمد باقر قزوینی» نقل کرده که در سال ۱۲۴۶ در نجف اشرف، طاعون سختی به اهل نجف رسید که در آن، قریب چهل هزار نفر هلاک شدند و هرکس توانست فرار کرد جز جناب سید مزبور ...[که تا زنده بود] هر روز از اول روز تا شب در صحن مقدس مشغول خواندن نماز میت بود و عدهای را مأمور کرده بود برای جمع آوری جنازهها و آوردن در صحن و عدهای را برای غسل و کفن و عدهای برای دفن اموات و...
از « سید مرتضی نجفی» نقل کرده:
در همان اوقات [طاعون] روزی نزد سید بودم که پیرمرد عجمی که از اخیار [نیکوکاران] مجاور نجف اشرف بود همراه جوانی ایستاده بود و با حسرت سید را نگاه میکرد و گریه مینمود مثل اینکه با جناب سید کاری داشت. وقتی جناب سید متوجه شد، به من فرمود از او بپرس حاجتی دارد؟
نزد او رفتم و گفتم: حاجتی داری؟
گفت: اگر این روزها مرگم برسد آرزومندم که جناب سید بر جنازهام منفردا یک نماز بخواند [چون به واسطه زیادتی جنازهها سید بر هرچند جنازه یک نماز میخواند]
آمدم درخواستش را به سید خبر دادم. قبول فرمود و پیرمرد رفت.
فردا جوانی [که همراه پیر مرد بود] گریان آمد و گفت من پسر همان پیرمردم و امروز به طاعون مبتلا شده و مرا فرستاده که جناب سید او را عیادت فرمایند.
سید قبول فرمود و سید عاملی را جای خود برای نماز بر جنازهها قرار داد و برای عیادت آن مرد صالح حرکت کرد و جماعتی هم که مطلع شده بودند، همراه سید حرکت کردند.
در بین راه، شخص صالحی از خانهاش بیرون آمد و وقتی سید و جماعت را دید، از من پرسید کجا میروید؟
گفتم: عیادت فلان.
گفت: من هم با شما میآیم تا به فیض عیادت برسم؛ چون سید بر آن مریض وارد شد، بیمار بسیار شاد شد و سید و چند نفر از خواص ایشان در اتاق ماندند ولی چون اتاق کوچکی بود، هریک از آن جمعیت که همراه سید آمده بودند در حد یک یا دو دقیقه داخل اتاق میماندند و... با هریک از آن جماعت اظهار محبت و خوشحالی میکرد [شاید نفر چهارم یا پنجم، همان مرد صالحی که در وسط راه به ما ملحق شده بود] تا او وارد شد، ناگهان حال مریض تغییر کرد و وحشتزده شد و مکرر به او اشاره میکرد که برگرد و برو بیرون و به فرزندش اشاره کرد که او را بیرون کند به طوری که تمام حاضرین تعجب کرده و متحیر شدند [در حالی که بین آن مریض وآن شخص هیچ سابقه آشنایی نبود].
آن مرد رفت بیرون و چون حمام کنار منزل بیمار بود برخی افراد دیدند که او با سرعت وارد حمام شد و... خیلی زود برگشت و درحالیکه بسیاری از عیادت کنندگان رفته بودند و عده کمی به اضافه سید و اصحاب خاص سید مانده بودند، مجدداً وارد اتاق بیمار شد. اما این مرتبه گویی شخص دیگری آمده و پیرمرد بیمار، مثل برخوردش با دیگران، نگاهش کرد و لبخند زد و اظهار رضایت و خوشحالی کرد و...
وقتی از منزل بیمار خارج شدیم، با سخنانی به آن مرد صالح، خواستم بخاطر واکنش پیرمرد بیمار از او دلجویی کنم که او گفت:
من جنب بودم و برای رفتن به حمام از خانه شده بودم وقتی شما را دیدم، گفتم با شما میآیم و از ثواب عیادت بهرمند میشوم و بعد میروم حمام ولی از وحشت و تنفر شدید آن مریض فهمیدم که در اثر جنابت من است، به حمام رفتم و غسل کردم برگشتم و دیدید که با من چگونه محبت کرد و خوشحال گردید.
✍ صاحب کتاب «مستدرک الوسائل» پس از نقل این داستان، فرموده است:
در این داستان نمونهایست از آنچه در شرعمقدس آمده که [[جنب و حائض بر کسی که درحال احتضار است وارد نشوند]].
📡ا https://b2n.ir/r79234
از 👇
📚داستانهای شگفت، شهبد دستغیب
بخشی از داستان چهارم
🤲 پروردگارا 🤲
بشریت را در مقابل #کرونا
و
شرارتهای حاکمان #آمریکا
محافظت بفرما
.
.
#پیشنهادحفظ۱آیه_در۲روز
سهمدیروزوامروز=#آیۀ۷۰سورۀهود
🌷 فَلَمَّا رَئٰآ أَيْدِيَهُمْ لا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قَالُواْ لَا تَخَفْ إِنَّآ أُرْسِلْنَآ إِلَى قَوْمِ لُوطٍ
🌷ترجمه 👇
پس (ابراهیم) دید دست آنان به سمت غذا دراز نمىشود (و از آن نمىخورند)، نسبت به آنان ناخشنود شد و ترسى از آنان در دل او افتاد (كه شاید غذا نمىخورند تا نمك گیر نشوند و بتوانند براحتى سوء قصد خود را انجام دهند)، امّا میهمانان گفتند: نترس، همانا ما براى (قلع و قمع) قوم لوط فرستاده شدهایم.
✍️ در صورت تمایل، نکتهها و پیامهای آیه را اینجا ببینید👇
ا https://b2n.ir/d01606
🤲 پروردگارا 🤲
بشریت را در مقابل #کرونا
و
شرارتهای حاکمان #آمریکا
محافظت بفرما
.
.
#حکایت
آیتالله شهید دستغیب در کتاب «داستانهای شگفت» نوشته است:
از فاضل محقق جناب آقای میزرا «محمود مجتهد شیرازی» (رحمة اللّه علیه)، که مقیم سامره بود شنیدم که فرمود:
در نجف اشرف در مورد مرحوم آقا شیخ «محمد حسین قمشهای» که از فضلا و تلامیذ [شاگردان] مرحوم «سید مرتضی کشمیری» بود مشهور شده بود که ((از گور گریخته)) و سبب این شهرت چنانچه از خود آن مرحوم «محمد حسین قمشهای» شنیدم این بود که ایشان در سن هیجده سالگی در قمشه به مرض حصبه مبتلا میشود و روز به روز مرضش سختتر میشود و اتفاقاً روزی انگور زیادی در همان اطاقی که مریض در آن بستری بود میگذارند، ایشان بدون اطلاع کسی، از آن انگورها میخورد و مرضش آنقدر شدّت میگیرد و... میمیرد.
در آن حال حاضرین گریان شدند و چون مادرش آمد و فرزندش را مرده دید، گفت:
«کسی دست به جنازه فرزندم نزند تا برگردم»
مادرش قرآن مجید را برداشت و رفت بالای بام و مشغول تضرع به حضرت آفریدگار شد و قرآن مجید و حضرت ابا عبدالله الحسین علیهالسلام را شفیع قرار داد و میگفت:
تا فرزندم را به من برگردانید دست برنمیدارم.
چند دقیقه بعد، جان به بدن آقا «محمد حسین قمشهای» برمیگردد و به اطراف خود نگاه میکند، مادرش را نمیبیند، میگوید:
به مادرم بگویید بیاید که خداوند مرا به حضرت اباعبداللّه علیه السلام بخشید.
سپس محمد حسین ماجرای خودش اینطور نقل نمود:
وقتی مرگ من رسید دو نفر نورانی سفیدپوش نزدم حاضر شدند و گفتند:
حالت چطور است؟
گفتم:
تمام اعضایم درد میکند.
یکی از آنها دست برپایم کشید، پایم راحت شد، هرچه دست را رو به بالا میآورد بدنم از درد راحت میشد، یک دفعه دیدم تمام اهل خانه گریه میکنند، هرچه خواستم به آنها بفهمانم که «من راحت شدم»، نمیتوانستم تا بالاخره آن دو نفر مرا به بالا حرکت دادند.
بسیار خوش و خرم بودم، در بین راه، شخصی نورانی حاضر شد و به آن دو نفر فرمود:
بخاطر توسل مادرش به ما، خدا سی سال عمر به این شخص عطا کرد. او را برگردانید.
به سرعت مرا برگردانیدند ناگهان چشم باز کردم اطرافیان را گریان دیدم.
مادرم را طلبم کردم و اهل منزل خبر زنده بودن من را به مادرم دادند
وقتی مادرم آمد به او گفتم:
توسل تو پذیرفته شد و خدا با شفاعت امام حسین علیهالسلام، سی سال عمر به من داد.
🔷 شهید دستغیب افزوده است:
غالب [اکثر] آقایان [علمای] نجف که این داستان را از خود «محمد حسین قمشهای» شنیده بودند، تاریخ واقع را یادداشت کرده و منتظر بودند ببینید بعد از رسیدن به ۳۰سال چه میشود و...
آقا «محمد حسین قمشهای» در رأس سی سال [در سن چهلوهشت سالگی] در نجف اشرف از دنیا رفت و به رحمت خدای مهربان ملحق شد.
📡ا https://b2n.ir/r79234
از 👇
📚داستانهای شگفت، شهبد دستغیب
داستان ششم
🤲 پروردگارا 🤲
بشریت را در مقابل #کرونا
و
شرارتهای حاکمان #آمریکا
محافظت بفرما
.
.
#پیشنهادحفظ۱آیه_در۲روز
سهمامروزوفردا👈#آیۀ۷۱سورۀهود
🌷 وَ امْرَأَتُهُ قَآئِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْنَهَا بِإِسْحَقَ وَ مِن وَرَآءِ إِسْحَقَ يَعْقُوبَ
🌷ترجمه 👇
و همسر ابراهیم ایستاده بود، پس (چون گفتگوها را شنید،) خندید، ما او را به (فرزندى به نام) اسحاق و پس از اسحاق، (فرزندى به نام) یعقوب بشارت دادیم.
✍️ در صورت تمایل، نکتهها و پیامهای آیه را اینجا ببینید👇
ا https://b2n.ir/m26665
🤲 پروردگارا 🤲
بشریت را در مقابل #کرونا
و
شرارتهای حاکمان #آمریکا
محافظت بفرما
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️ قطرهای از اقیانوس #ملتمهدوی ☝️
امروز این قطره☝️☝️☝️ میلیاردها برابر آنچه منتظران را شاد کرد، قلب سیاه #دشمنانحقوقبشر را بهدرد آورد
✅ به همین دلیل ☝️از همینحالا باید
درد دلشان را از #غولهای_کثیف_رسانه و سوختن #دروغسازان_خبیث_اجارهای شنید.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
.
.
#حکایت
#شهادت_حضرت_امام_صادق عليهالسلام به پیشگاه حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجهالشریف و همه دوستداران اهلبیت علیهمالسلام تسلیت باد.
مرحوم شيخ صدوق (رضوان اللّه تعالى عليه) و ديگر بزرگان نقل کردهاند:
«ابوبصير (ليث مرادى)» گفته است:
پس از آن كه امام جعفر صادق (عليهالسلام) به شهادت رسيدند، روزى جهت اظهار هم دردى و عرض تسليت به خانواده حضرت، رهسپار منزل آن امام مظلوم (عليهالسلام) شدم.
همين كه وارد منزل حضرت شدم، همسرشان حميده را گريان ديدم و من نيز در غم و مصيبت از دست دادن آن امام همام (عليهالسلام) بسيار گريستم.
و چون لحظاتى گذشت و افراد آرامش خود را باز يافتند، همسر آن حضرت به من گفت:
اى ابوبصير! اگر در آخرين لحظات عمر امام جعفر صادق (عليهالسلام) حضور داشتی از كلامى بسيار مهمّ امام استفاده مىبردى.
ابوبصير گويد:
از آن بانوى كريمه توضيح خواستم؟
پاسخ داد:
در آن هنگام كه ضعف شديدى بر امام (عليهالسلام) وارد شده بود فرمودند:
تمام اعضاء خانواده و آشنايان و نزديكان را بگوئيد حاضر شوند.
وقتى تمامى افراد حضور يافتند، حضرت به يكايك آنان نگاهى عميق انداختند و سپس خطاب به جمع حاضر فرمودند:
كسى كه نماز را سبک بشمارد، از شفاعت ما [اهل بيت عصمت و طهارت (عليهمالسلام)] بهرهمند نمیشود.
✍ قابل دقّت است كه حضرت نفرمودهاند: «#بىنماز». بلكه فرمودهاند: «#سبک_شمردن_نماز موجب محرومیت از شفاعت میشود.
ا📡 https://b2n.ir/w36367
از 👇
📚چهل داستان وچهل حدیث از امام جعفر صادق(ع)
از 👇
📚ثواب الاعمال : ص۲۰۵
📚بحارالا نوار: ج۴۷، ص۲، ح۵
🤲 پروردگارا 🤲
بشریت را مقابل #کرونا
و
شرارتهای حاکمان #آمریکا
محافظت بفرما
.
.
#پیشنهادحفظ۱آیه_در۲روز
🏴 #شهادت_حضرت_امام_صادق عليهالسلام به پیشگاه حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجهالشریف و همه دوستداران اهلبیت علیهمالسلام تسلیت باد.
سهمدیروزوامروز=#آیۀ۷۱سورۀهود
🌷 وَ امْرَأَتُهُ قَآئِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْنَهَا بِإِسْحٰاقَ وَ مِن وَرَآءِ بِإِسْحٰاقَ يَعْقُوبَ
🌷ترجمه 👇
و همسر ابراهیم ایستاده بود، پس (چون گفتگوها را شنید،) خندید، ما او را به (فرزندى به نام) اسحاق و پس از اسحاق، (فرزندى به نام) یعقوب بشارت دادیم.
✍️ در صورت تمایل، نکتهها و پیامهای آیه را اینجا ببینید👇
ا https://b2n.ir/m26665
🤲 پروردگارا 🤲
بشریت را در مقابل #کرونا
و
شرارتهای حاکمان #آمریکا
محافظت بفرما
.
.
#دوحکایت_کوتاه
🏴 #شهادت_حضرت_امام_صادق عليهالسلام به پیشگاه حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجهالشریف و همه دوستداران اهلبیت علیهمالسلام تسلیت باد.
✅ حکایت #اول:
از «محمدبن عَجلان» نقل شده که گفته است:
خدمت امام صادق عليه السلام بودم كه يكى از شيعيان او وارد شد و سلام كرد و...
حضرت از او پرسيدند:
برادرانت كه از نزد آنها آمدى چگونه بودند؟
او در پاسخ، آنها را ستود و پاك و نيكو معرفى كرد.
امام (عليهالسلام) فرمود:
عيادت ثروتمندان از فقرا چگونه بود؟
عرض كرد: بسيار ناچيز است.
امام (عليهالسلام) فرمودند:
ديدار و احوالپرسى ثروتمندان از فقرا چگونه بود؟
عرض كرد: اندك است.
حضرت فرمودند:
دستگيرى ثروتمندان از فقرا چگونه بود؟
عرض كرد: شما از اخلاق و صفاتى سوال مىكنيد كه در بين مردم ما كمباب است.
حضرت فرمود:
پس چگونه آنها خود را شيعه مىدانند؟
📡ا https://b2n.ir/g53462
از 👇
📚اصول كافى ، باب «حق المومن على اخيه»، ح۱۰
✅ حکایت #دوم:
از «حماد بن عثمان» نقل شده که گفته است:
نزد امام صادق (عليهالسلام) بودم كه يكى ار شيعيان آن حضرت وارد شد.
امام عليه السلام از او پرسیدند:
چه شده است كه برادرت [برادر دینی] از تو شكايت دارد؟
گفت:
از اينكه حقم را با جديت و پيگيرى از او مطالبه مىكنم شكايت دارد؟
امام صادق عليه السلام فرمود:
گمان كردهاى وقتى اين گونه حقت را از او مطالبه مىكنى كار بدى نكردهاى؟
سپس افزودند:
آيا كلام خداوند را نخواندهاى كه مىفرمايد: [«... يَخَافُونَ سُوءَ الْحِسَابِ» يعنى «از بدي حساب (روز قيامت) ترس دارند»] این ترس برای این نیست که «خداوند به آنها ستم كند!!، نه واللّه، بلكه از موشكافى و جديت در حساب مىترسند. از اين رو آن را «بدى حساب» ناميدهاند.
📡ا https://b2n.ir/g53462
از 👇
📚مستدرك الوسائل، ج۱۳، ص۴۰۵
❣️لطفاً ❣️
برای نجات بشریت از #کرونا
و
شرارتهای حاکمان #آمریکا
🤲 دعابفرمایید 🤲
.
.
#پیشنهادحفظ۱آیه_در۲روز
سهمامروزوفردا👈#آیۀ۷۲سورۀهود
🌷قَالَتْ يَا وَيْلَتَى ءَأَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ وَ هَذَا بَعْلِي شَيْخًا إِنَّ هَذَا لَشَيْءٌ عَجِيبٌ
🌷ترجمه 👇
(همسر ابراهیم) گفت: اى واى بر من! آیا داراى فرزند مىشوم در حالى كه من پیرزن هستم و این شوهرم پیرمردیست؟ براستى كه این چیز عجیبى است!
✍️ در صورت تمایل، نکتهها و پیامهای آیه را اینجا ببینید👇
ا https://b2n.ir/k23143
🤲 پروردگارا 🤲
بشریت را در مقابل #کرونا
و
شرارتهای حاکمان #آمریکا
محافظت بفرما
.