💠🔹امام رضا علیهالسلام فرمودند:
《لا یَتِمُّ عَقْلُ امْرِء مُسْلِم حَتّى تَکُونَ فیهِ عَشْرُ خِصال: أَلْخَیْرُ مِنْهُ مَأمُولٌ. وَالشَّرُّ مِنْهُ مَأْمُونٌ یَسْتَکْثِرُ قَلیلَ الْخَیْرِ مِنْ غَیْرِهِ وَ یَسْتَقِلُّ کَثیرَ الْخَیْرِ مِنْ نَفْسِهِ لا یَسْأَمُ مِنْ طَلَبِ الْحَوائِجِ إِلَیْهِ وَ لا یَمَلُّ مِنْ طَلَبِ الْعِلْمِ طُولَ دَهْرِهِ أَلْفَقْرُ فِى اللّهِ أَحَبُّ إِلَیْهِ مِنَ الْغِنى. وَالذُّلُّ فىِ اللّهِ أَحَبُّ إِلَیْهِ مِنَ الْعِزِّ فى عَدُوِّهِ وَالْخُمُولُ أَشْهى إِلَیْهِ مِنَ الشُّهْرَةِ ثُمَّ قالَ: أَلْعاشِرَةُ وَ مَا الْعاشِرَةُ؟ قیلَ لَهُ: ما هِىَ؟ قالَ: لا یَرى أَحَدًا إِلاّ قالَ: هُوَ خَیْرٌ مِنّى وَ أَتْقى》
◽️⇦ عقل شخص مسلمان تمام نيست
مگر اینکه ده خصلت را دارا باشد:
1⃣ از او اميد خير باشد
2⃣ از بدى او در امان باشند
3⃣ خير اندك ديگرى را بسيار شمارد
4⃣ خير بسيار خود را اندك شمارد
5⃣ هرچه حاجت از او خواهند دلتنگ نشود
6⃣ در عمر خود از دانشطلبى خسته نشود
7⃣ فقر در راه خدايش از توانگرى
محبوبتر باشد
8⃣ خوارى در راه خدايش از عزت با
دشمنش محبوبتر باشد
9⃣ گمنامى را از پرنامى خواهانتر باشد
🔟 احدى را ننگرد جز اينكه بگويد
او از من بهتر و پرهيزگارتر است
↲تحف العقول، صفحه ۴۶۷
°❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀°
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
☑️ ⇦@etyhhbi
➯ @etyhhbi
💠🔹امام رضا علیهالسلام⇩
《ما زارَنی أحَدٌ مِن أوليِائی عارِفاً
بِحَقّی إلاّ شُفِّعتُ فيهِ يَومَ القِيامَةِ》
هر یک از دوستانم مرا
با شناخت حقّم زيارت نمیکند
مگر اینکه در روز قيامت
شفاعتم از او پذيرفته میشود
↲وسائلالشيعه، جلد۱۳، صفحه۵۵۲
@etyhhbi
💠🔹امام رضا علیهالسلام فرمودند:
هر که مرا در دیار غربت زیارت کند
روز قیامت من در سه جا
به داد او میرسم
و از هراسها و سختیهای آنها
نجاتش میدهم
⓵ در وقتی که نامههای اعمال
از راست و چپ پراکنده شوند
⓶ و در هنگام گذشتن از صراط
⓷ و در موقع سنجیدن اعمال
↲عیون اخبارالرضا، جلد۲، صفحه۲۵۵
16.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صدای صلوات خاصه دلم را میرباید
همهی کارها را رها میکنم وروبروی تلویزیون خشکم میزند
باچشمهای بارانی سرم را خم میکنم ودستم را به نشانه ی ادب بر سینهام میگذارم آرام زیرلب زمزمه میکنم: سلام امام رضای من🥺😭
آقا دلم درد میکند..
ازصبح میلادتان چشمانم بارانیست
دلم حرم میخواهد💔
میشود پدرانه دخترت را بطلبی🥺؟؟
منم دوست دارم روبروی ضریحتان بیایستم وبگویم : بابا رضا جان آمدهم .. پناهم بده🥺💔
✍العِشْقُ_للّه
#دهه_کرامت
#امام_رضا
#میلاد_امام_رضا
#سفیران_رضوان
@etyhhbi
💠🔹امام رضا علیهالسلام فرمودند:
《أَحْسِنِ الظَّنَّ بِاللهِ فَإِنَّ مَنْ حَسُنَ ظَنُّهُ بِاللهِ کانَ عِنْدَ ظَنِّهِ وَ مَنْ رَضِىَ بِالْقَلیلِ مِنَ الرِّزْقِ قُبِلَ مِنْهُ الْیَسیرُ مِنَ الْعَمَلِ وَ مَنْ رَضِىَ بِالْیَسیرِ مِنَ الْحَلالِ خَفَّتْ مَؤُونَتُهُ وَ نُعِّمَ أَهْلُهُ وَ بَصَّرَهُ اللّهُ دارَ الدُّنْیا وَ دَواءَها وَ أَخْرَجَهُ مِنْها سالِمًا إِلى دارِالسَّلامِ》
به خداوند خوش بين باش
زيرا هر كه به خدا خوشبين باشد
خدا با گمان خوش او همراه است
و هر كه به رزق و روزى اندک خشنود باشد
خداوند به كردار اندک او خشنود باشد
و هر كه به اندک از روزى حلال
خشنود باشد، بارش سبک
و خانوادهاش در نعمت باشد
و خداوند او را به درد دنيا
و دوايش بينا سازد
و او را از دنيا به سلامت
به دارالسّلام بهشت رساند
↲تحفالعقول، صفحه ۴۹۹
🦋به نام خدای یکتا 🦋
🌼#گلنرگس
✨#پارت87
📚#یازهرا
________________________
عصر بود، با امیرعلی رفتیم دنبال نیما، داشت میرفت گلزار شهدا نشست حدود نیم ساعت بعد آرمان اومد کنارش.. امیر علی گفت نزديکشون نشیم..با هم سوار ماشین شدن رفتن یه جایی نمیدونم کجا یه جای دور اصلا تا حالا اینجا نیومده بودم. یه در کوچیک بود در زدن با هم وارد شدن نزدیک شدیم داخل اونجا کلی عکس شهید بود.. درو بستن..وقتی اومدن بیرون جفتشون داشتن میخندیدن، امیر علی به من گفت تو برو دنبالشون بعد من خودمو میرسونم بهت میخوام برم بپرسم من رفتم دنبالشون اصلا نمیدونستم کجا دارم میرم خیلی از اون خونهه دور نشدن یه جا ایستادن نیما رفت در مغازه، امیر علی اومد کنارم. خواست بره در مغازه گفتم نذاشتم بره. گفتم نیما داخله..نشست تو ماشین. نمیدونم چش بود. دستشو محکم کوبید تو شیشه ماشین.سعی داشتم آرومش کنم تا اینکه گفت آرمان دوهفته دیگه عازمه.. نذاشتم رانندگی کنه..نیما داشت آرمان رو سمت خونه ی خودمون میبرد سر کوچه ایست کردم که امیر علی گفت خودم رانندگی میکنم.. دنبال نیما راه افتادیم رفت گلزار شهدا.. وقتی داشت از ماشین پیاده میشد امیر علی بهش زنگ زد و گفت
(خواهرم میخواد یه بار دیگه باهات صحبت کنه.
نیما هم گفت :جوابش منفیه دیگه چه لزومی
امیر علی:حالا یه بار دیگه صحبت میکردین چیزی نمیشد. حالا که خودت راضی نیستی اسرار نمیکنم
نیما :خواهرشما که خیلی دختره با حیا و خوبیه اما من میدونم خواهرت نظرش
امیر علی:از کجا میدونی جوابش چیه
نیما:من میام باز حرف بزنیم، فقط میترسم خواهرت ناراحت شه
امیر علی:چرا ناراحت شه؟؟
نیما:خب شما نظر نرگس خانمو نپرسیدی،شاید نخواد با من صحبت کنه
امیرعلی :خواهرم خودش گفت میخوام یک بار دیگه صحبت کنم.
(نیما نشست تو ماشین گفت..
_جدییییی؟؟ خواهرت خودش میخواددد بامنن حرف بزنه؟؟
-اره خودش گفت یه بار دیگه باهاش صحبت کنم بعد نتیجه میگیرم جواب میدم الان تو که نمیای پس من بهش میگم نرگس نیکا تو رو نمیخواد نمیاد
_نهه امیر علییی، میخوام صحبت کنم بخدا من فکر میکردم خواهرت نمیخواد شمارمجبورش میکنید که بیاد با م نحرف بزنه
-ما اصلا مجبورش نکردیم خودش میخواد الان چی بگم به نرگس؟؟؟؟
_یه روز مشخص کن بریم باهم صحبت کنیم
-میخوای خودت بیای دنبال خواهرم برین بیرون باهم حرفاتون بزنید
(محکم زدم به بازوش
نهههه امیررررعلیییی چی میگی )
-نه خودتم باید باشی،
_من خودم کار دارم نمیرسم
-خب آرمان باشه
_میگم بهش، کی میای صحبت کنید؟؟
-هرچی زود تر بهتر
_اقا یکم وقت بده خواهرم باز فکر کنه..
-باشه من صبر میکنم..
_چقدر صبر میکنی
-هرچقدر لازم باشه
_یک ماه صبر میکنی؟!
-شش ماه صبر میکنم جواب مثبت باشه.
_عه خب تاشش ماه صبر کن..
-چشم
_تا شش ماه دیگه اگه صبر کردی خواهرم برداشت گفت جوابم منفیه چی؟؟
-نه دیگه اگه جواب مثبته من یکسال صبر میکنم منفی باشه چرا صبر کنم
_الان فرض کن جوابش مثبته یکسال حاضری صبر کنی؟
-اره
_ببینیم
-واقعا یکسال 😂
_چیه نمیتونی
-نه میتونم.
_خب خداروشکر
به بابام میگم یه چند روز دیگه بیا صحبت کنید..
-باشه به امید الله
_انشاالله
وقتی خداحافظی کردن امیرعلی گوشیو قطع کرد امیر علی خوشحال بود..
خندم گرفت.
نیما از ماشینش پیاده شد و رفت سر قبر شهید قبر شهیدو بوسید. گریه شد
خیلی از این کارش خوشم اومد وقتی به خانه برگشتیم امیر علی به بابام گفت.. بابام گفت: فردا برین صحبت کنید،
آرمان رو دیدم ناراحت بودم از دستش که می خواد بره و هیچی به ما نگفته..
آرمان))
میخواستم امشب به بابام گفتنش سخته ولی خوب آتنا کمکم میکنه خدا کمکم میکنه...
نرگس))
امیر علی بهم گفت اون گفته من ازدواج کنم دیگه نمیرم سوریه که ازدواج نمیکنم گفته بود همسر آینده ام اگه اونجوری که خودم می خوام نباشه من انقدر میرم که بمیرم امیر علی گفت رفیقی که اینقدر روی آدم تاثیر بزاره مطمئن باش میتونه از پس زندگیاش بر بیاد دوست خوبی برای همسرش میشه... با این تعریف که خانواده ازش می کنند حتما پسر خوبیه امیرعلی))
رفتم دنبال نرگس بریم پیش نیما،،، نیما گفت بیایین گلزار شهدا نرگسم که عاشق اونجاست همین که بگم گفته بیاییم گلزار شهدا میگه نظرم مثبته..
با هم رفتیم رفتیم اونا یه جانشستن واقعا که چقدر بهم میومدن.. نیما پسر خوبیه..
قرار بود امشب نیما و خانوادش بیان. پسر خوبیه اما....
آزمایش ازدواجمون خوب بود خدا رو شکر.
امیر علی گفت من میخوام با نرگس و نیما جداصحبت کنم. سه تامون وارد حیاط شدیم..
امیر علی: نیما اشکال نداره یک صیغه محرمیت بینتون بخونم؟ خانوادت راضین ؟
نیما : خانوادم
که چیزی نمیگم هرچی نظر خودتونه نظر بابات...
امیر علی: بابام گفت اشکال نداره آخه اگه شما راضی باشید
نیما: ما حرفی نداریم راضیم نرگس خانم نظره خودت چیه
+ به نظر من نظر خانواده
امیر علی : نرگس بگو دیگه الان باید بله بگی ها!! بزار برای یک بار شده نیما بشنوه صداتو