🦋به نام خدای یکتا 🦋
🌼#گلنرگس
✨#پارت27
📚#یازهرا
_____________________
+شما کاری داشتین داداش؟؟
گفتین دوستم هستین؟؟
_اسمت ارسلانه نه؟
+چطور؟!
_اسمتو بگو...
+چه لزومی داره خب اسمم 😅
اقا بیکار گیر اوردین ها..
ببخشید من کار دارم خدانگهدار...
(یقشو گرفتم..)
+ببین یا اسمتو میگی یا جنازه میشی...
_باشه داداش چکار میکنی،، اصلا کی هستی شما.. چکار دارید با من... من هزار تا کار و بد بختی دارم...
_وایسا
+یاعلی
_وایسااا
_وایسااااا میگم
_به این سوالم جواااب بدهههه برووووو
باتوووعم ا.ح.م.ق. وایسا میگم..
+اقای محترم لطفا مودب باشید...
بفرمایید..
_چرا امروز نرگس بردی تو اوننن خونههه ی کوفتی....
+میخواستم خونمو نشونش بدم تموم شد حالا من کار دارم...
خدانگهدار....
سوار ماشین شدم...
حالم اصلا خوب نبود...
نرگس)))
+همین دیگه مامان رفتیم باهم خونشونو دیدیم و تالارو
پسر خوبیه خیلی به پریا میاد..
-واقعا به چه زودی میخوان عروسی بگیرن...
اسمش چیه؟ کارش چیه
+اسمش آرشه..
یه مغازه داره تو یک پاساژ لباس فروشی..
-عه پس خوبه..
+پریا گفت یه روز بیا بریم محل کارشم ببین..
-عکس نداری ازش؟
+چرا اتفاقا با گوشی پریا یه عکس سه نفری توی گلزار شهدا گرفتیم..
خود آرش عکسو گرفت بزار الان از پریا میگیرمش...
-بگیر ببینم..
گلزار شهدا عکس گرفتین؟؟
-اره منو پریا اونجا بودیم که پریا زنگ زد اون اومد گلزار پیشمون
امروز اینقد کار داشت بیچاره 😂میگفت امروز کلی کار داشتم.. پریا گفت نه باید همین امروز باید منو نرگس رو ببری بیرون..
#ادامه_دارد
🦋به نام خدای یکتا 🦋
🌼#گلنرگس
✨#پارت30
📚#یازهرا
_____________________
بابا راستی این عروسک من فقط وصل کردم به گارد گوشی..😂
-درش بیار هرکی ندونه فکر میکنه بچه ای
+اره بچم😂
آرمان چی آرمان اگه عروسک بزنه به گوشیش بهش میگی بچه؟؟ 😂
-اره چه فرقی میکنین باهم بعد دیگه آرمان اینقدر بچه نیست که 😂 عقل داره
+بله درست میگین
_نرگس چیزی نگو
+عه اینو خودآرمان داد به من گفت بزن به گوشیت بعد منم بلد نبودم خود آرمان وصلش کرد😂
_گفتم چیزی نگووو
آرماننننن
توهم که هنوز بچه ای بابا...
+نهههه آرمان بچه نیست خودم بچم..
-بچه ای میخوام عروست کنم..
19 سالتهههههه
+اوهههه.
19 سال زود نیست
-چی؟؟؟ تو باید 15 میرفتی تا الانم خیلی صبر کردیم بخاطر اینکه تک دختری بودی دلم نمیومد 😂
+میسه الانم فکر کنی هنوز 15 سالمه
-نچ
برو جلو ارمانم تخمه تعارف کن دختر
+چسم😂
_اه اه نگا چطو خودش لوس میکنه خرس گنده
+من بچم...
-نرگس میخوام تو رو بدم به داداش خواهرت..
+داداش خواهرم😂
-پارسا..
+داداش پریا😂
-اره
_چیییی اگه بخوای نرگس رو بدی به اون دوستا خودم هستن لازم نکره...
+عقق من از دوستا تو بدم میا
-از پارسا چی خوشت میاد 🤨
+اون که نمیاد منو بگیره😂
_چییی
از خداشم باشه پسره ی کلهخ.ر دختر به این خوبی
بیشعوره اونی که نخواد تورو..
+باشه بابا بسه.
اون نامزد داره خودش 😂
-نرگس میبینی چه داداش غیرتی داری😂
+بله😂
#ادامه_دارد
ېامۿدؿ اڋرکڹے🌹
🍃هُـ﷽ـوَ الرَّحْمٰــنْ🍃 سلام،،،سلام🌱 آقا ی سلام خیلی خاص خدمت گل دخترای کانال😍😍 چه خبراااا؟؟؟خوش
رفیق شهیدم😍
#خودسازی
#چله_ترک_گناه
روز اول : ۲۷ / ۲ / ۱۴۰۲
🌱💫از همیییییییییییییییییین امروز که نه از همین لحظه شروع کن ماشاءالله میدونم که میتونی رفیق 🥰😉، خودتو دست کم نگیر ما صاحب داریما یادت نره 😉💖
#خود_سازی_با_آبجی_زینب
📖 #قسمت_اول
😌تو مسیر خود سازی چیزی که قبل از تلاش و اراده یک فرد مهمه داشتن یک #مادر خوبه
😍کسی که مادرش مقید و مذهبی باشه تقریبا بخشی از راهو رفته و طی کردن این مسیر خیلی براش راحت تره
👩👦بچه ها تقریبا همونی میشن که مادراشون هستن
👌نمونش همین ابجی زینب
😣مادر این شهیده علاقه زیادی به امام حسین "ع" داشته ولی باتوجه به شرایطی نتونسته اسم بچه هاشو مذهبی انتخاب کنه
ولی این زینب خانم تو سن کم ارزو مادرشو براورده میکنه و میگه منو #زینب صدا کنین من #میترا نیستم👌
😎گرفتن چنین تصمیمی اونم تو سن کم نشون دهنده اینکه از قبل زمینه علاقه به اهل بیت تو دل زینب خانوممون وجود داشته
🍃🌸🌼🌱
🤞 اگه تو هم تو این وضعیت گناه و جامعه مون تو انجام خیلی از واجبات و محرمات مقیدی نصفشو بزار پای زحمتای مادر عزیزت
شاید با خودت بگی مامان من خیلیم خوب نیست
ولی خودتم میدونی اینا حرفای اون شیطونه ملعونه😈
که بهت میگه اگرم خوبی ای تلاش خودت بوده نه مادرت
🌸یکی از تمرینای خود سازی همین تشکر کردنه
چون نفس ادم میاد میگه
وظیفش بوده
مگه برات چکار کرده؟😏
😇پس همین اول کار باید باور کنیم که اگه تو این مسیر قرار گرفتیم اول از همه لطف خداس بعد داشتن یک خانواده خوب🤗
🙃در واقع تومسیر خود سازی خودمون هیچ کاره ایم
💪همون اراده و پشتکار و خیلی چیزای دیگه ریشه اصلیش(خداست)
🤓هروقت فکر کردی این تویی که داری موفق میشی بدون سخت در اشتباهی🤨
↪️پس دور بزن و به اطرافت بیشتر نگاه کن تا الطاف خدارو بهتر ببینی🌱
#ادامه_دارد
🌙✦ #رفیق_شهیده
#شهدا
#شهیده_زینب_کمایی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج به حق عمه سادات 🌱
🦋به نام خدای یکتا 🦋
🌼#گلنرگس
✨#پارت47
📚#یازهرا
______________________
از لابه لای در نگاهی انداختم داشت با عصبانیت گوشیمو چک میکرد..
کاش حداقل به ارمان میگفتم که ضامنم شه..
چند مرتبه این ذکرو باخودم زمزمه کردم..
الا بذکرالله تطمئن القلوب
اصلا چه ضامنی بهتر از امام رضا💔
....
....
سوار ماشین شدیم..
ارمان راننده بود بابام کنارش منو مامانمم عقب..
یه عصبانیتی توصورت بابامم میدیم. فقط به اخم نگام میکرد...
منم کاری جز بغض کردنو توکل به خدا نداشتم....
رسیدیم به بیمارستان..
وارد شدیم..
آمیر حسین تو یه اتاقی تنها نشسته بود تا همه رفتیم کنارش..
یه سکوتی بود..
تا امیرحسین خودش گفت..
_شما چی میخوایین اینجا؟
(عموم گفت..
امیرحسین نرگس اومده)
امیر حسین داد زد و گفت..
_اه برررررید گمشیددددد شمااااا هاااااا هیییییییی اسممممممم کثیییییییف نرررررررگسوووو میاررررررید جلوووووو مننن
باباااااا من بدم میاااااااد
هم ازززز اسم نجسش هم خود........
ازش متنفرررررم..
نمیخووواممم ببینمش
منننن اااصلا نمیخوااااام ازدووواج کنم
منننن اصلااا کیییم
نررررگس کدووووم...............
با من کاری نداااشته باشینن
همتون به مننن میگین حافظتووو از دست دادی من سالمممم
سالمممم
سالممم
نمیخوامم نرگسووو وو
ولم کنید😭
برین گمشین......
بابا من از این دختر ه.............
((( بغضم شدید و شدید تر شد..
داشتن جلوشو میگرفتن اما فایده ای نداشت..
رفتم از اتاقش بیرون
گوشه ی نماز خونه نسشتم
گریه هام اصلا نمیزاشتن حتی به سجده برن.
تاحالا هیچکس اینجوری بهم بی احترامی نکرده بود..
تا حالا هیچکس سرم داد نزده بود..
همه میدونن من چقدر دلم نازک با یک حتی یه داد کوچیک سرم بزنن اشکم جاری میشه
حتی با یک اخم بابام......
هیچ وقت کسی به دختر بودن وپاک بودنم توهین نکرده بود...
هیچ وقت هیچکس اینجوری هر چی دهنش در بیاد بهم بگه وجود نداشت...
من 19 سالمه اما دلم خیلی نازکه من یک دخترم احساس دارم.
الان بهترین جای دنیا برام مزار شهداست..
خدایاااا
الا بذکرالله تطمئن القلوب
اینقدر ذکرو تکرار کردم تا اروم شم..
نمیدونم چرا فکر میکنم هیچکس دیگه به دردم نمیخوره..
چرا من دیگه به درد نمیخورم..
چرا اینجور راحت به من توهین میشه.
چرا هیچکس طرفم ونگرفت
چرا
چرا اینقدر زود قضاوت میشم
#ادامه_دارد😉
🦋به نام خدای یکتا 🦋
🌼#گلنرگس
✨#پارت49
📚#یازهرا
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
تو نماز خونه بابامو دیدم نمیدونم چرا خیلی ناراحت بود..
بابام همیشه رو روحیه ی نرگس حساس بود.
از وقتی دکتر گفت بخاطر فشار عصبی بابام رفت و الان فهمیدم اینجاس..
امیرعلی کنار نرگس بود عاطفه پیش مامانم..
_بابا؟
-چیه چیشد؟!
_به هوش اومده
-باشه
(حال بابام جوری بود که انگار بغض داره اصلا بابام تا حالا اینجوری نبود..
_بابا نرگس امیر حسینو نمیخواست
شب خواستگاریش کلی گریه کرد
همیشه میگفت شهدا و خدا اماما کمکم میکنن
همیشه میگفت من میدونم اخرش جور نمیشه چون من ته دلم اصلا راضی نیست
اگرم جور شه خدا باید کاری کنه کلی دوسش داشته باشم..
-آرمان نرگس و امیر حسین از چند وقت پیش...
اصلا عموت نرگس وقتی بچه بود یادته میگفت همیشه...
_بابا بخدا راست میگم
-باشه
_بابا بخدا نرگس از بس که راست گفته شما دروغشم باور میکنین اه
اصلا بیا بریم از خودش بپرسیم
دکتر گفت صبر کنید سرم تموم بشه میتونید ببریمش خونه
-الان خوبه؟
_اره داشتن با امیر علی صحبت میکردن..
بیا ماهم بریم
-میام الان خود برو
_باشه..
-نه ارمان
_چیی
-این ببر بده بهش
_ عه گوشی نرگس چرا پیش شماست
داره زنگ میخوره
-بده من خودم جواب میدم
_خب با نرگس کار داره
بابا خب چرا بلند گو رو روشن می کنی دوسش شاید.
#ادامه_دارد😉
🦋به نام خدای یکتا 🦋
🌼#گلنرگس
✨#پارت51
📚#یازهرا
_______________________
-به خوب همچیو میدونی هیچی نمیگی
_اره
-به نرگس گفته بودی که امیر حسین چی شده؟
_نه
-چرا نگفتی بهش
_خوب بابا کلی تاکید کردی که نگم بهش
-خب نمیتونستی همون روزی که من اینو بهت گفتم توهم یه کلام بگی نرگس نمیخواد امیر حسینو
_همون جوری که شما تاکید کردی نگم به نرگس نرگسم تاکید کرد به شما نگم 😂
-عجب
خدای من یکم عقل نداری تو خنگ
بلند شو بریم
_باباا😂
-زهرمار
_گوشی نرگس داره زنگ میخوره😂
-بده خودم
_میخوای جواب بدی؟!
-بدش من دیگه
-الو
_اقای محترم میشه یه کلام به من بگی کی هستی چرا جواب میدی هر دفعه
-با نرگس مگه کار نداری؟!
_اره اره گوشی رو بده بهش
-نرگس حالش خوب نیست تو بیمارستانه
_چرا؟
چیشده؟
کدوم بیمارستان!؟
کجایه؟
چه اتفاقی براش افتادا؟
ادرسو بگو؟
(بابام ادرسه بیمارستان و داد تا بیاد اینجا
بابام گفت وقتی ارسلان اومد با هم میریم پیش نرگس)
_بابا
-بگو
_یه چیزی بگم
-بگو خب
_من مطمئن نیستم که ارسلان خواستگارشه 😂
-میکشمت آرمان
چی میگی
یعنی چی مطمئن نیستی
پس کیه این
_ ندیدی گفت ارسلان همکلاسیش
-اره اگه همکلاسی معمولی بود فقط درباره درس میپرسید اینقدر نگرانش نبود دیگه.. نمیخواست ببینش باهاش حرف بزنه..
این جور که تو حرف میزنی اینطور مطمئن نیستی که نرگس امیر حسین ونمیخواست
_نه بخدا اینو مطمئنم 😂
خودش گفت 😂بخدا خودش گفت
قسم خوردم بابا
-از این قسما زیاد میخوری تو
_عههه
(یه پسر وارد شد به نظر میومد مذهبی باشه تیپش کاملا مذهبی بود
گوشیشو برداشت شماره نرگسو گرفت
با بابام رفتیم کنارش
_اقا پسر اسمت ارسلانه؟!
_بله چطور؟!
#ادامه_دارد
🦋به نام خدای یکتا 🦋
🌼#گلنرگس53
✨#پارت
📚#یازهرا
______________________
(داشتم میترکیدم از خنده
بابام کی کجا اینجوری کیو سین جین میکرد 😂حالا این پسره ارسلانم کم نمیاره بیشعور
بابامم نمیدونم با این جور حرف زدنش اخر چه چیزیو میفهمه 😂
بالاخره بابام حرفاش با ارسلان تموم شد😂
سه تا مون رفتیم یه نگاهی کردم امیر علی و نرگس بودن فقط داخل..
امیر علی اشاره کردم که نرگس حجابشو درست کنه دکتر میخواد بیاد
نرگس که روسریشو درست کرد اول بابام وارد شد بعد من بعدش ارسلان..
نرگس خیلی شکه شده بود
بابام ازمون خواست همه بریم بیرون فقط خودشون دوتا بودن..
دیگه نمیدونم...
نرگس))
روسریمو درست کردم مرتب نشستم که دکتر میخواست وارد شه..
دیگه از دست بابام نگران نیستم خودم اشتباه کردم کاش میگفتم حق داشت
حالا باید میدیدم تکلیفم با اون خان چی میشد
منم حق داشتم
الان خدارو شکر همچی به خیر گذشت
خدایا شکرت
هیچوقت ناامیدم نکردی ببخش
همین که امیر حسین منو نمیخواد معجزس
خدایا کمکش کن تا زود تر خوب شه
خدایا، خوب شد باز نیاد خواستگاری ها
تا اون موقع که این بشر خوب میشه من دو تا دوقلو داشته باشم از همین الان حواست باشه..
یه همسر خوبم براش پیدا کن
زندگی شو رقم بزن یه زندگی زیبا بدون غم و غصه..
همین جور داشتم باخودم حرف میزدم
که بابام وارد شد
آرمان وارد شد یکی پشت سرش بود
وااای
خداااای منننن
این چی میخوادددد اینجا
ارسلااان
خدای من
خودت کمک کن
بابام خواست که همه برن بیرون
-چرا نگفتی
+ببخشید 😞
-نظرت چیه راجبش
+بابا
-خب چیه؟
+نظر من نظر شما خب..
-خب سرت بگیر بالا
+چرا
-سرت بگیر بالا بگو نمیخوامش خب
+بابا😂
-ای کلک
+خب هنوز باهاش حرف نزدم
-نمیخواد حرف بزنی
+چرا خب
پسر خوبیه که
-اره خوبه فقط
خیلی پرووعه
+چرا؟
-اصلا آدم به پرویی این پسر تو دنیا ندیدم 😂
میگم شماره دختر من چجوری پیدا کردی میگه به سختی😐
+جدی😂
چند بار تاکید کردم به دختر من بگو نرگس خانم
باز میگفت نرگس
عه
خودم دیگه داشت، خندم میگرفت..
ارمانم اون گوشه داشت یواشکی میخندید
#ادامه_دارد
🦋به نام خدای یکتا 🦋
🌼#گلنرگس
✨#پارت55
📚#یازهرا
________________________
-هیچی خونم
آدرس میدمت بیا
_اوه من نمیام بیا بریم بیرون.
-چرا کجا
_حالا یه جایی میریم
-من میبرمت مزار شهدا ها😂
_خیلی خری
-آرمان چرا همیشه من ماشین بیارم
ماشین تو مدل بالا تره
-کجاش مدل بالاعه
باشه من میام دنبالت گدا
-من صدو یازده تو پارس
_باش بابا من میام بخدا
-بیا خدا نگهدار...
حاضر شدم که برم
-کجا ارمان؟؟
_با دوستم نیما میرم بیرون
-تو اخر نیاوردی من این پسره رو ببینم
_نمیاد بخدا
حالا اگه شد شب میارمش
فعلا خدا نگهدار.
_دیوونه من الان کجا بیام دنبالت😂
-در خونمون
_خونت کجاست ؟
-تو باقچه
ادرس برات فرستادم
(گوشیو قطع کردم.
رسیدم در خونه نیما یه خونه دوطبقه بزرگ داشتن..
-سلام
_ خوبی؟
-بله
-آرمان بریم گلزار شهدا
_خدا مرگت بده
-الههی آمین
الهی خدا مرگم بده برم کنارشون تو گلزار
_چی
-هیچی
_چخبر چکار کردی نمیای بریم شمال؟!
-آرمان حرفی میزنی ها
بخدا من مثل تو بیکار و الاف نیستم
من هزارتا کار بد بختی دارم مشغله اوههه اصن نمیرسم
_خیلی گاوی نیما
اصلا فکر نمیکردم همچین آدمی باشی
اصلا فکر نمیکردم اینقدر زود قضاوت کنی واقعا که
-چیشد چی گفتم مگه؟
_هیچی بگو ادامه حرفت بگو
-خب چی گفتم میگی قضاوت 😂
_میگه من مثل تو بیکار نیستم
مگه من بیکارم؟؟
-واقعا سر کار میری خب چرا نگفتی بهم؟ کارت چیه جدی؟
_شاگرد یه آرایشگر بودم
-اها خسته نباشی
_سلامت باشی😂
_بخدا جوری گفتی من سر کارم من گفتم شاید میره یک ماه رو کشتی کار میکنه بیچاره تازه میگی بودم یعنی الان نیستی 😂واقعا که
-ولش بابام فعلا باز نشست نشده حالا حقوق بابام هست 😂ولش
_اها یعنی تو پول برا خودت پول تو جیبی نیاز نداری
_بابام هست
اصلا به من پول نمیدن میگن نمیتونی خرج کنی
-شاید میری الکی میریزی توجوب
_اره دقیقا
خوب همچیو میفهمی..
-عجب..
_خب تو خواستی ازدواج کنی پول از کجا میاری؟
-اه از ازدواج متنفرم..
_تو میخوای ازدواج کنی 😂
-اره خب
_به به
-مسخره
_ رضا همیشه میگه ازدواج یه چیزچرت و پرته ازدواج نکنید
-رضا؟.
_یکی از دوستام😂رضا دیونه همونی چاقه یکم بازو داره.
-میشناسمش را میگه ازدواج نکنیم مگه بده؟
_میگه ازدواج کنی بد بخت میشی تنها باشی بهتره😂منم ترجیح میدم با هیچکس زندگیم شریک نکنم.....
-حتی با کسی که عاشقش باشی؟!
_عاشق
عاشقی فکر نمیکنم خیلی از بچه شکست عشقی خوردن اما من ترجیح میدم عاشقم نشم
اصلا عاشقی چیه
به نظر من یه حس چرت..
_به نظر من یه حس خیلی قشنگ
واقعا تا حالا عاشق نشدی؟!
-نه مگه تو شدی😐
_اره خیلی زیاد
-عاشق کی؟!؟؟
_ ارمان تو چرا فکر میکنی عاشقی فقط باید برای جنس مخالف باشه
-خب پس برا چیه؟!
_خب میتونیم عاشق خیلی چیزا دیگه بشی من عاشق دختری نشدم و سعی میکنم عاشق نشم چون
-صبر کن..
اولا ما منظورمون جنس مخالف بود
خب حرف منم همینه اره عاشق خیلی چیزا دیگه منم هستم
عاشق دختری نیستم و نمیخوام بشم
تو هم که رسیدی به حرف من
نمیخوای عاشق شی پس این بحث تموم...
_باشه تموم..
اما تو میخوای عاشق نشی
من میخوام عاشق بشم
اما بعد از ازدواج
به عشق قبل از ازدواج اعتقاد ندارم
-نرگسم همین میگه
اقا ولش اینا رو
میای بریم شمال یک کلام بگو اره یا بله
_نرگس کیه، نه من نمیام
-خواهرمه
بخدا بچه ها هر روز دارن زنگ میزنن هی میگن نیومدی
-اینقدر بدم میاد ازشون
_چی؟
-متنفرم از این جور دوستا
_راست میگی اره
منم یکی جز همونام
-حالا تو نه تو اتفاقا کلی با اونا فرق میکنی
تو رو دوست دارم
هر چند قبلشم فکر میکردم مثل همونایی اما در اشتباه بودم..
_اونا مگه چطورن؟
بعدشم بخاطر اینه که از من خوشت من خ.......
(میخواستم بگم خواهرم مجرده
یه لحظه به خودم اومدم دیدم این بیچاره تا قبلش فکر میکرد ازدواج کرده
الانم بخاطر اینکه نرگس مجرده نمیاد
وااای خداا ی من😂)
-توچییی؟؟؟؟
_هیچی هیچی
#ادامه_دارد
🦋به نام خدای یکتا 🦋
🌼#گلنرگس
✨#پارت59
📚#یازهرا
____________________________اه مامان من بدم میاد 😒
میرم تو اتاقم
-نرگس بابا چای بیار
+مامان نواه شوهرتو
-عجب😂
خب ببر چی میشه
+بدم میاد برم جلو این پسره
-برو زشته
(به زور چایی هارو بردم
اه چقدر موذب بودم حتی با چادر فکر میکردم داره نگام میکنه اما وقتی که من از آشپزخونه بیرون اومدم سرش پایین بود و داشت. بابام حرف میزد
وقتی هم چای برم نگاه نکردن اصلا
فکر. کنم متوجه شد پسریه ه.ی.....
سریع رفتم تواتاقم
وای خدا این چرا نمیره
سرمو رو بالشت گذاشتم که بخوابم
آرمان)))
نیما رفت
خیلی خوشحال بودم از اینکه میخواییم بریم شمال
بالاخره هم بابام راصی شد هم نیما
شهادت امام رضا نزدیکه
قرار شد منو نیما همراه خانواده بریم مشهد بعد از اون طرف منو نیما بریم شمال...
من نمیخوام برم مشهد بدم میاد من گفتم منو نیما مستقیم بریم شمال نیما گفت من دوست دارم شهادت امام رضا مشهد باشم بعد میریم شمال😒
حالا شمال رفتنمونم زیاد طول نمکشه به محض اینکه بابام اینا خواستن بیان شهر خودمون منو نیما هم باید زود خودمونو برسونیم اه همش سه چهار روز ما شمالیم😒
ولی خب بازم خوبه..
راستی من امروز شماره اتنا رو از تو گوشی دزدیدم😁
سیوش کردم اتنا خانوم😌
از صبح انلاین نشده من هنوزم منتظرم انلاین شه باش پیا بدم
گوشیو برداشتم نوشته بود انلاین
وااییییییی
اینهمه استرس برا چیه خدااااااا
_سلام
-سلام شما؟!
_خوبی؟
-جنابعالی؟؟
_اتنا خانم من میخام یه چیزسوبهت بگم
من داداش نرگسم
-نرگس کیه دیگه؟؟
_نرگس راد همسایتون
-اها اتفاقی افتاده؟
_نمیدونم چطور بگم..
-چیو،بگین
_شما وقتی میومدی خونه ما برا دعا یه جورایی مهر شما به دل من نشسته😔
-ببین اقا ارمان من بخاطر شما، نرگس چند دفعه گفت بیا خونمون، بخاطر تو نمیومدم، چون ادم نیستی، چون میترسم ازت، من دخترم بهت احساس بدی دارم به خاطر اینکه شما پسری 😏یا باید. زود ازدواج کنم یا باید از این خونه بریم، هر وقت تو کوچه دیدمت سریع رفتم توخونه، من توخونمون میترسم تنها بمونم همیشه میگم اینا یه پسر خراب دارن من نمیمونم تو خونمون تنها،، چند بارم مامانم بهم گفت میگم نرگس بیاد پیشت..
اما من از اونجاایی که نرگس بهم گفته داداشم به پیامبر و امام ها اعتقاد نداره نمیخوام نرگس هم بیاد خونمون
من واقعا از تو میترسم و ازد متنفرم الان بلاکت میکنم دیگه هم به من پیام نده ✋🏻💔..
(سه ساعت فقط در حال نوشته..
پیامشو که خوندم قطره های اشک از کنار چشمم پایین می امد چند بار پیامو خوندم و اشکام بیشتر میشد..
چرا میترسه از من 💔
من که تا بهحال نگاه هیچ نامحرمی نگاه نکردم رو هیچ دختری نظر نداشتم چطور میتونه اینقدر زود قضاوت کنه راجبم..
بلاک شدم
فقط میخواستم نرگس نفهمه خدایا نگه بهش
تاحالا هیچ وقت اینجور گریه نکرده بودم..
باید جتما زنگ بزنم به نیما بگم تو نه به هیچکس میگه هم بهترین راهو جلوم میزاره
اما این موقع نمیشه 💔
_نیماا
-سلام خوبی؟؟
_رسیدی خونه؟؟
-اره قربونت رسیدم
_باشه خدافز..
-بگو چی میخواستی بگی..
-هیچی خدانگهدار
(نتونستم بهش بگم گوشیو قطع کردم..
بهترین کار گریه بود برام..
نیما چند بهر زنگ زد جواب. ندادم گوشیمو خاموش کردم..
تقریبا ساعت یک بامداد بود
بدون اینکه کسی متوجه شه رفتم از خونه بیرون روبه روی درشون نشستم.
داخل یه پیام رسان دیگه ای بهش پیام دادم
(داری راجب من اشتباه فکر میکنی
از شانس خوبم انلاین شد و دید..
-شما؟
_آرمان😔
-باز تو مگه نگفتم به من پیام نده میگم به بابات
_یه دقیقه بزار منم حرف بزنم
-بفرما
_من اونجوری که تو فکر میکنی نیستم
من تاحالا رو هیچ دختری نظر نداشتم
خودمم خیلی زیاد رو محرم نا محرمی حساسم..
من نمیخوام از راه اشتباه پیش برم..
من راه درست رو انتخاب میکنم..
-راه درستت الان چیه؟؟
_خواستگاری بعد ازدواج
-خب بیا خواستگاذی من چه کارت دارم؟؟
_واقعا؟؟
-اره بیا بعد جوابم بگیر منفییی
_خب جواب منفیه چرا بیام😕
-خواستگاری همینه
_اشکال نداره من میام خواستگاری
چرا جوابت منفیه؟؟
-خب بیا..
میخوای بدونی؟؟
چون من یکی دیگه رو دوست دارم..
_هماهنگ کن با خانوادت ببین اجازه میدن من بیام..
-تو خواستگار منی. نه خواستگار خونوادم ربطی به اونا نداره،، نظر اونام هیچ اهمیتی نداره..
_چطور ربطی به خانواده نداره
-برا من مهم نیست
_کیو دوست داری تو؟؟
-اسمش پرهامه دوستمه عاشقش شدم اونم عاشقمه خانوادمم نمیدونن چون خودش ازم خواست نگم
_باهاش بیرونم میری؟؟
-بله😊
یواشکی
_از اون که میری باهاش و نمیشناسیش به صورت پنهان میگردی باهاش نمیترسی از منی که خوانوادتتم میشناسنم میترسی؟؟
-اره من به پرهام اعتماد بیش از صد درصد دارم...
_نگرد باهاش
-به تو چه کی هستی مگه
_اصلا به عنوان داداش بهت میگم نگرد باهاش ،، حداقل میگردی به خانوادت بگو ،، داره گولت میزنه
-به توچه.تو میخوای بیای خواستگاری خب من کَمِت میارم
#ادامه_دارد
🦋به نام خدای یکتا 🦋
🌼#گلنرگس
✨#پارت83
📚#یازهرا
________________
آرمان))
دو هفته دیگر قرار بود عقد کنیم. تواین دوهفته چه اتفاقاتی بیفته خدا داند رفتم اتاق نرگس
_خوبی آبجی؟؟
+واای آرمان عجبی! بالاخره سراغی گرفتی ازم کنارمی چرا اینقدر دور شدی ازم واااایییی
_عه 😂
خب من دوست دارم آتنا رووو
+مگه من گفتم دوستش نداشته باش؟؟
ازم احوال نمیگیری کاری نداری باهام
_آدم شدم😂
+عه... دوماد شدی آدم شدی😂
_بله
+بقیه بعد از عقد و عروسی دور میشن تو که هنوز عقد نکردی😂
_نرگس😂
تو الان از دستم ناراحت شدی؟؟
+هنوز هستم.. 😂
ولی خب خواهر برادر تا وقتی که مجردن عاشق همن بعدش کلی از هم دور میشن..
_من قول میدم اینجور نشم 😂
+تو هنوز ازدواج نکردی آرمان . عقد کنی فکر کنم دیگه منو نمیشناسی
_عههه
صبر کن خودت عروس شی 😂
+من اینجور نیستم 😐 😂
_ زنده باشم ببینم
+آرمانن
_ با نیما حرف زدی چی شد؟؟
+چیزی باید بشه؟؟
_چیگفتین؟
+هیچی
_به امیر علی گفتی
+خب برو از خودش بپرس میگه بهت..
_اصلا اون دیگ کاری با من نداره گوشیش که کامل خاموشه، الانم نیست اصلا رفته مسافرت..
+چقدر میره مسافرت کجا رفته؟
_ماموریت کاری داره
+کجا رفته کی میاد!؟
_نمیدونم کی میاد
چیگفتین؟
+هیچی من اصلا هیچی نگفتم گفت اصلا راجب ازدواج حرف نزنیم
_یعنی چی ؟؟
+یعنی منو نمیخواد
_نه اینجور نیست، اون میترسه از دخترا به خاطر همین میترسه یه وقت دلببنده به کسی، دلشو بشکنن قبلا این اتفاق براش افتاده..
نگاه کسی نمیکنه بخاطر همین میگه یاازدواج میکنم که نمیشه، یا اینقدر میرم که بمیرم.
+کجا؟؟؟
_هیچی هيچی
راستی از اون ارسلان بگو
+باهاش دعوام شد
_واقعا چیشد؟؟
+ولش کن حوصله ندارم جواب بدم برو بیرون کار دارم.
نرگس))
دیگه از ارسلان متنفر شدم با اون حرفاش رفتم سر سجاده فقط گریه کردم خدایا چرا من اینقدر گناه کار شدم منی که حتی هیچکس صدامو نمیشنید چرا اینجور شدم خدایا خودت راه درست رو پیش راهم بذار ارسلان هیچ کاره من نمیشه چطور تونست اینجور باهام صحبت کنه با اینکه نامحرمیم اگر باهاش ازدواج کنم تو زندگی اگه دعوامون شد میخواد این کار کنه الان چیکار کنم؟؟؟ 😞 چطور بگم اینا نمیخوام من نیما به نظرم خیلی بهتره که حتی بابام و امیرعلی هم تایید می کنند واقعاً باید اول ببینم خانوادهام چه میگن خانوادم که خیلی از این پسر خوششون میاد،،،، بابام که میگه اون پسره خیلی پرروهه آرمانم که ازش خوشش نمیاد مامانم و امیر علی که هیچی نمی میگن. اما این نیما با خانواده ام خیلی انسه خوبی داره خدایا اگه قسمت شد کمک کن خوشبخت باشه.. اگر هم با یک نفر دیگه ازدواج کرد خوشبخت شه و عاقبت بخیر..
آرمان)))
سه هفته گذشت هیچ خبری از نیما نشد💔با اتنا عقد کردیم سر سفره عقد فقط به فکر نیما بودم.. روز عقد بهترین روز زندگیمون شد.. گفتنش برا سخت بود😞اما گفتم به آتنا امروز اخرین روز کلاسا بود بعد باید کار های اعزامیه انجام میشد رضایت همسر ..مجبور بودم بگم بهش، به زور و التماس راضیش کردم.. نمیدونم به خانوادم چطور بگم باید حتما بگم بهشون دلم خیلی شور زد و اتنا گفت کمکت میکنم... 💔
نرگس))
امیر علی گفت میخوام باهات صحبت کنم..
-نرگس نظرت چیه واقعا؟؟
+نمیدونم اصلا، ارسلان
-یه لحظه صبر کن. من نمیگم بده گفتم امتحانش کن. فردا نندازی گردن من بگی این خوب بود تو گفتی اینجور بگو 😂
_امیر علی 😐😕
من کی اینجور..
اصلا اینجوری بهتر شناختمش
-نرگس این نیما خیلی پسر خوبیه خودت ببین آرمان به نماز واماما اعتقاد داشت؟از اسم خودش متنفر نبود؟؟ خودش داره میگه ازدواج من باعثش نیماست.. ببین چه دوست خوبیه مطمئن باش تو زندگی هم رفیق خوبی میتونه باشه میشه بهش تکیه کرد
+نمیدونم اشکال نداره یه بار دیگه باهاش حرف بزنم؟
_نه به نظر من بهش بگو نمیخوامت ببین چی میگه
+باشه😂میگه خودم میدونستم
_نه خب من بهش میگم 😅
💕#ادامه_دارد