🦋به نام خدای یکتا 🦋
🌼#گلنرگس
✨#پارت89
📚#یازهرا
________________________
امیر محمد ))
دو ماه گذشت، تو این دوماه بالاخره من یک بار تونستم برم 💔 دوری اتنا برا خیلی سخت بود..اما ازش قول گرفته بودم که گریه نکنه..مامانمم راضی نیمشد تااینکه بابام گفت بزار بره..یک ماه طول کشید باورم نمیشد..بازم عازمم..
نیما)
هنوز به نرگس نگفتم که منم رفتم.. میخوام برا یک بار شده دستشو بگیرم محرمم بهش اما دلم اجازه نمیده، میخوام بشبنم کنارش باهاش حرف بزنم نمیشه... هر وقت که میبینمش
قلبم تند تند میزنه.. واقعا دیگه نمیتونم طاقت بیارم دو هفته دیگه عقد میکنیم همچی تموم میشه..
شمارشو گرفتم.. صدای نازکش هوش و حواس برام نزاشت..
_سلام نرگس خانم خوبی؟؟
+سلام ممنون خوبم خودت خوبی؟
_الحمدالله
+چیشد که زنگ زدی به من خیلی تعجب کردم..
_میدونی، خیلی وقت بود میخواستم زنگ بزنم اما نمیتونستم..دیگه طاقت نیاوردم واقعا.
+خیلی تعجب کردم که زنگ زدی
_دلم برات تنگ شده
+اشکال نداره..
_اخرش نفهمیدم چشات چه رنگیه
+مشکیه
نرگس کار داشت گوشیو قطع کرد..دوست دارم صداشو.. هر روز عاشق تر میشم. کاش میشد بهش بگم.. اما ازدواج کنیم میگم بهش هر روز. هر دقیقه. هر ثانیه...
این دوهفته الان مثل دوماه میگذره.. خدایاااا چی میشه این دوهفته زود بگذره... خدایااا دیگه ازته دلم رسید به گلوم میخواد بیاد بیرون بزار بعد عقد بیاد. من نمیخوام الان بهش بگم عاشقشم. میخوام بعد عقد بگم...
پاک دیوونه شدم..
نرگس))
نیما اومد دنبالمون با مامانم رفتیم داخل آرایشگاه.. میخواستم صورتمو اصلاح کنم. وقتی خودمو دیدم از تعجبم مردم چقدر عوض شدم خداااا...
نیما اومد دنبالمون مامانم بهش گفت کسی داخل آرایشگاه نیست بیا داخل..
دنبال روسریم بودمم نیما رو دیدم نمیدونم چرا سرشو انداخت پایین ورفت بیرون فکر کنم بخاطر اینکه روسری سرم نبود..نمیدونم..
اتنا بخدا زود برمیگردم دیدی رفتم و زود اومدمم.. قول میدم توروخداا گریه نکن..میدونی اگه صبر کنی چی میشه..
_نه امیررر نروو😭
زود برمیگردم بجون اتنا
_توروخداا نرو وو😭
اتنا بزار من بزاربگم برات..
نرگس))
به خونه برگشتیم..آرمان گفت من دوباره باید برم..داد زدم یعنی چیییی بایدبری عقد من دو روز دیگه تو نباشیی یعنی..
قلبم درد گرفت تا حالا اینجور نشدم رفتم تو فکر ارمان من نباشه این خانواده نابود میشه.. رفتم تو اتاقم گریه کردم دلم شور میزد.. ارمان اومد پیشم.(نرگس تورو خدا تو دیگه اینکار نکن آبجی، اتنا میبینه بد تر میشه، بخدا میام زود ندیدی چقدر زود اومدم این دفعه زود تر میام..
حرفاش خیلی دردناک بود..
خیلی نامردی.. (نرگس، این حرفارو نزن
هرجا برم زود میام، اتنا که هست تو عقدت،)
ارمان)))
فردا عقد نرگس بود. خیلی دلم میخواست باشم. اما نمیشه.. وسایلمو بستم میخواستم برم.بغض داشتم انگار که میخواستم از خانواده جداشم ،گریه هاشون عذابم میداد مخصوصا گریه مامانم. ، . اول رفتم نیما رو بغل کردم..
(خیلی بامرامی، عاشقتم، رفیق به خودت میگن. باید قول بدی مواظب خواهرم باشی.در حقم برادری کردی.. بهت مدیونم. ببخش..))
نرگس..
(بهترین آبجی دنیا،، تو خیلی کمکم کردی
نرگس خیلی دوست داشتم تو عقدت باشم.. امانشد انشاالله برا بعد.. با نیما خوشبخت میشی،، مواظب مامان واتنا هم باش..)
امیر علی..
(امیرعلی مواظب خودت باش.. برادر است دیگر…گاهی برای مسیر قدم زدنش
مغز مرا انتخاب می کند!.. یادته هروقت میخواستی درس بخونی نمیزاشتم همش همینو میگفتی.. مواظب خودت باش..)
بابا..
(بابا جون،، عاشقتم دستشو بوسیدم..)
مامانی 😭اینجا بود که قطره ی اشکی از چشم اومد و بغضم بیشتر شد..
(مامان، ببخش بخاطر وقتایی که جواب گویتو کردم.. ببخش که سرت داد زدم..)
اتناااا.😔 بغضم ترکید
(اتنا تو قول دادی که گریه نکنی، عاشقتم عشقم...)
اتنا))
آروم در گوشم گفت خداحافظ... قلبم آتیش گرفت.. از همین الان نبود امیر و حس کردم .. احساس کردم تنها وبی کس شدم..
هنوز نیامده ای خداحافظ؟
تقصیر تونیست
همیشه همین گونه بوده
برو اما من پشت سرت دسته نه، دل تکان میدهم..
عقد کردیم.. 😔ارمان نبود. اتنا هم شبو روزش گریه بود..گریم گرفت و نیما اومد کنارمو دلداریم داد..دستامو گرفت.
+نیما
_جانم!
+میترسم 😭دلم شور میزنه
_از چی میترسی چرا عزیزم؟
+آرمان رفت.
_بره چی میشه؟؟
+اگه نیومو باز چی
_خدا کریمه.
+وصیت نامشو خوندم...
_خب هممون یه روز میریم، دیگه نگرانی نداره آرمان میره با عزت.. خوشبحالش.
+خب به این زودی چرا بره. هنوز عروسی نکرده😭هنوز ارزو داره جوونه.
_نرگس..
خیلی از جوونا ی دیگه هم رفتن وشهید شدن. شهید نوجوان داریم ما، اونا چی ارزو نداشتن هدف نداشتن!
اتنا))
حالم اصلا خوب نبود.. شب و روزم گریه بود،دلم زیارت میخواست، اما حیف که امیر نیست اگه بود حتما میبرد منو.