eitaa logo
خانواده و مهارتهای زندگی
190 دنبال‌کننده
447 عکس
382 ویدیو
8 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
صرفا جهت خنده😅 زنی از شوهرش پرسید "انتخابات" چیه؟ بهش گفت: یادته ازت خواستگاری کردم و قول دادم تمام آرزوهایت را برآورده کنم، و همه جا ببرمت و همه چیز برات بخرم و بزارمت رو چشام. زن گفت: آره ولی هیچ کدوم رو انجام ندادی😕 گفت: اینم همونه!! 😂😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌https://eitaa.com/ezdavajvakhanavada
*بی خیال دنیا* مامور دهن جعفر رو بو میکنه... میگه عرق خوردی؟ میگه نه بخدا زیاد که حرف میزنم دهنم عرق میکنه😂😂😂 ____ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﻣﯿﺨﻮﻧﺪﻡ ﮐﻠﯽ ﺍﺯ ﺿﺮﺭﻫﺎﯼ ﻗﻠﯿﻮﻥ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ! ﺧﯿﻠﯽ ﺗﺮﺳﯿﺪﻡ ... ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺑﯿﺎﯾﻦ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻗﻮﻝ ﺑﺪﯾﻢ ﺩﯾﮕﻪ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﻧﺨﻮﻧﯿﻢ!😂😂😂 _____ تنها قسمتِ مثبت زندگيم گروه خونيمه 😂😂😂 _____ من حس میکنم شبا که میخوابم روحم میره کارگری وگرنه این حجم از خستگی بعد از بیدار شدن بی سابقست 😂😂😂 ____ طرف ماشین مدل ۵۶ داره ... پوکیده...😶 یه درش رو میبندی سه در دیگه اش وا میشه...☹️ اصن یه وضعی...😑 اونوقت با خط نستعلیق رو شیشه عقب نوشته هر چه دارم از دعای خیر مادرم دارم...❣️ یکی نیست بهش بگه تو عاق والدین شدی حواست نیست😂😂😂 _____ تو خیابون خواستم رفیقمو صدا بزنم به شوخي داد زدم هووووووی ... مشنگ! حدود شونزده نفر برگشتن واقعا این آمار نگران کنندست.😂😂😂 _____ به دختره گفتم آمریکا زندگی میکنم، گفت کجای آمریکا هستی؟ گفتم سمت شیرکاکائوم... گفت منظورت شیکاگوئه؟ گفتم آره همون سمتا 😂😂😂 _____ ﺭﻓﺘﻢ ﭘﻤﭗ ﺑﻨﺰﯾﻦ، ﺑﻨﺰﯾﻦ ﺑﺰﻧﻢ ﺍﻧﻘﺪر ﺻﻒ ﻃﻮﻻﻧﯽ ﺑﻮﺩ ﯾﺎﺩﻡ ﺭﻓﺖ ﺗﻮ ﺻﻒ ﺑﻨﺰﯾﻨﻢ، ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺍﻩ ﺑﺎﺯ ﺷﺪ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﺯ ﺗﺮﺍﻓﯿﮏ ﺩﺭﺍﻭﻣﺪﻡ ﮔﺎﺯﺷﻮ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺭﻓﺘﻢ! ﺍﻻﻥ ﺑﺎ ﯾﻪ 4 ﻟﯿﺘﺮﯼ ﻟﺐ ﺍﺗﻮﺑﺎﻥ ﺩﺍﺭﻡ ﭘﺴﺖ ﻣﯿﺰﺍرم😂😂😂 ____ ﺍﻭﻧﻘﺪﺭﯼ ﮐﻪ خانما تو ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ با دقت به ﺩﺭﻭ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﻦ ﺗﺎ ﺳﻮﺳﮏ نباشه... ﺍﮔﻪ تو انتخاب شوهر انقد دقت کنن هرگز بدبخت نمیشن😂😂😂 _____ گدا اومده در خونه میگه یکم برنج بهم بدین! رفتم 1کیلو ریختم تو مشما واسش آوردم میگه همین...؟ میگم نه... اینو واسه نمونه دادم. ببر دم کن اگه خوشت اومد بیا 1 کیسه ببر...😂😂😂 _____ رفتم خواستگاری، بابای دختر پرسید شما نظرتون واسه مهریه چقده؟ منم گفتم: نظرم، ٢ تا ربع سكه به نیت 2 طفلان مسلم هستش... بی‌شعور نگذاشت موزمو وردارم؛ انداختنم بیرون😂😂😂 ____ ﺑﻪ طرف ﻣﻴﮕﻦ ﺭﻭﺯ ﻗﻴﺎﻣﺖ ﭘﻞ ﺻﺮﺍﻁ ﺍﺯ ﻣﻮ ﺑﺎﺭﻳﻜﺘﺮﻩ، از آتش داغ تره، ﻭ ﺍﺯ ﺗﻴﻎ ﺗﻴﺰ ﺗﺮﻩ! ﺷﻤﺎ ﭼﻄﻮﺭ ﺭﺩ ﻣﻴﺸﻴﺪ؟ ﻣﻴﮕﻪ: ﻣﺎ ﻋﺸﺎﯾﺮﯾﻢ ﻫﻤﻴﻦ ﻃﺮﻑ ﭘﻞ ﭼﺎﺩﺭ ﻣﯿﺰﻧﻴﻢ!😂😂😂 ___________________ قديما ﺑﺎﺑﺎﻫﺎ 7 ﺗﺎ ﺩﺧﺘﺮ ﺷﻮﻫﺮ ﻣﯿﺪﺍﺩﻥ ﻫﻤﺸﻮﻥ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﻣﯿﺸﺪﻥ ﺍﻻﻥ 1 ﺩﺧﺘﺮﻭ 7 ﺑﺎﺭ ﺷﻮﻫﺮ ﻣﯿﺪﻥ ﺁﺧﺮﺷﻢ ﺑﺮﻣﯿﮕﺮﺩﻩ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﺎﺑﺎﺵ...😂 😂😂 ﻭﺍﻻ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﻡ ﺍﺷﮑﺎﻝ ﺍﺯ ﺑﺎﺑﺎﻫﺎﺳﺖ؟ ﯾﺎ ﺩﺧﺘﺮﺍﺍ؟ فکر کنم کار دشمنه... مرگ بر امریکا😂😂😂 ___ یارو خرش میمیره دوستاش برای اینکه مسخره‌اش کنن میرن خونش بهش تسلیت میگن، یارو میگه من اصلا خبر نداشتم خرم این همه فامیل داره وگرنه تالار میگرفتم! 😂😂😂 _____ تو اخبار میگفت یارو داشته تو کوه قدم میزده یه زمرد پیدا کرده به ارزش چند میلیون دلار! اونوقت من دیروز داشتم تو خیابون راه میرفتم یه ۵ تومنی دیدم اومدم بردارمش خشتکم پاره شد! بیست تومن دادم خیاط دوختش 😂😂😂 ___ تو این روزها، سعی کنید خنده را به دیگران هدیه کنید، حتی اگر تکراری باشه😅 ؛خنده امری مسری هست، لبخند بهترین هدیه‌ی من به شماست😅🙏 https://eitaa.com/ezdavajvakhanavada
معلمی پس از چند بار آموزش درس از شاگردانش پرسید : چه کسی متوجه نشده است ؟ سه نفر از شاگردان دستشان را بالا بردند.... معلم گفت : بیایید جلوی تخته و چوب تنبیه خود را از کیفش بیرون درآورد . تمام دانش آموزان جا خوردند و متعجب و ترسان به خانم معلم نگاه می کردند. معلم به یکی از سه دانش آموز گفت : پسرم! این چوب را بگیر و محکم به کف دست من بزن ! دانش آموز متعجب پرسید :به کف دست شما بزنم ؟به چه دلیل ؟ معلم گفت: پسرم مطمئنا من در تدریسم موفق نبودم که شما متوجه درس نشدید! به همین دلیل باید تنبیه شوم! دانش آموز اول چند بار به دست معلم زد و معلم از درد سوزش دستش، آهی کشید و چهره اش برافروخته شد . نوبت نفر دوم شد . دانش آموز دوم که گریه اش گرفته بود، به معلم گفت : اجازه معلم ! به خدا من خودم دقت نکردم و یاد نگرفتم . من دوست ندارم با چوب به دست شما بزنم . از معلم اصرار و از دانش آموز انکار ! دیگر ،تمامی دانش آموزان کلاس به گریه افتاده و از بازیگوشی های گاه و بیگاه داخل کلاس ،هنگام درس دادن معلم شرمسار بودند از آن روز دانش آموزان کلاس از ترس تنبیه شدن معلمشان جرأت نداشتن که درس نخوانده به کلاس بیان. https://eitaa.com/ezdavajvakhanavada
زنی روستایی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود، بیمار شد. شوهر او که راننده موتور سیکلت بود و از موتورش براى‌ حمل و نقل کالا در شهر استفاده مى‌کرد، براى اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد. زن با احتیاط سوار موتور شد و از دست پاچگی و خجالت نمی دانست دست هایش را کجا بگذارد که ناگهان شوهرش گفت:مرا بغل کن. زن پرسید: «چه کار کنم؟» و وقتی متوجه حرف شوهرش شد ناگهان صورتش سرخ شد. با خجالت کمر شوهرش را بغل کرد و کم کم اشک صورتش را خیس نمود. به نیمه راه رسیده بودند که زن از شوهرش خواست به خانه برگردند. شوهرش با تعجب پرسید: «چرا؟ تقریبا به بیمارستان رسیده ایم.» زن جواب داد: «دیگر لازم نیست، بهتر شدم. سرم درد نمی کند.» شوهر همسرش را به خانه رساند ولى هرگز متوجه نخواهد شد که گفتن همان جمله ى ساده ى «مرا بغل کن» چقدر احساس خوشبختى را در قلب همسرش باعث شده که در همین مسیر کوتاه، سردردش را خوب کرده است. عشق چنان عظیم است که در تصور نمی گنجد. فاصله ابراز عشق دور نیست. فقط از قلب تا زبان است و کافی است که حرف های دلتان را بیان کنید. https://eitaa.com/ezdavajvakhanavada
6.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستانک مردی با خانومش بد برخورد می کرد.... ༺◍⃟🏴჻ᭂ࿐❁🖤༅••┅┄ https://eitaa.com/ezdavajvakhanavada
از انتظار نداشته باشید که با صدای بلند بگویند «دوستت دارم» اما ‌ممکن است صبحِ یک‌روز، کمی زودتر بیدار‌ شوند، ظرف‌های جامانده از شب گذشته را بشویند، آرام‌آرام صبحانه را آماده کنند، بزنند زیر آواز و ترانه‌ای عاشقانه بخوانند و تمام این کارها یعنی «همسرم، خانمم، خیلی‌خیلی دوستت دارم.»... https://eitaa.com/ezdavajvakhanavada
♨️ یزید دقیقا همان چیزی است که بعضیها امروز میخواهند یزید اهل عشق و حال است. عرق‌ ناب ایتالیایی میخورد و ادکلن‌های اروپایی میزند. لباس‌های جذاب می‌پوشد و خوشتیپ است. پارتنر چشم‌آبی خارجی دارد. مشاوران کروات‌بسته رومی دارد پِت و حیوان‌خانگی دارد انیمال‌_لاوِر است یزید اهل شعر و شاعری است و دل‌خسته. روشنفکر است و به مردم‌اش آزادی‌های فردی و جمعی می‌دهد دیسکو ها و کلاب‌ های بزرگ برای جوان‌ها ساخته به عقاید همه اقشار احترام میگذارد میخواهی عابد و عارفی سینه‌سوخته با پیشانی پینه‌بسته در مدینه و بصره باش یا جوانی آتئیست و اهل و کلوپ در دمشق. همه را در دایره اسلام خود نگه‌ می‌دارد برای بت‌پرست‌های شام، بت‌های بزرگ و طلایی از شرق‌ آسیا وارد میکند و برای مسلمان‌های دوآتیشه، مسجد‌ های متنوع و مختلف می‌سازد وفادار به آرمان عیسی به دین خود، موسی به دین خود. دین را قاطی سیاست‌ نمیکند از یهودی و مسیحی و مسلمان به یک اندازه در دربار خود استفاده می‌کند معتقد به دولت فراگیر و پلورالیسم دینی است برای سلبریتی‌ ها ارزش و احترام قائل است و هوای‌شان را دارد. به سفارش یک‌ سلبریتی، مهم‌ترین زندانی سیاسی خود را آزاد میکند. یزید تمام صفاتی که در جهان مدرن امروز به‌عنوان «ارزش» شناخته می‌شوند را دارد. هرازگاهی نگاهی به ارزش‌هایتان بیندازید. رسانه در بلندمدت صفاتی را که قبلا تف و لعن می‌کردید به‌عنوان ارزش و نقطه‌قوت به‌ خوردتان می‌دهد. یزید امروزت را بشناس به قول شهید مطهری یزید ۱۴۰۰سال پیش مرده . https://eitaa.com/ezdavajvakhanavada
خیلی‌ها فکر می‌کنند، زشت‌ترین بخش بدن‌شان بینی‌شان است! هم با دهان‌شان مشکل دارند، فکر می‌کنند دهان‌شان خیلی زشت است! و دیگران زیادی هم شکم بزرگ‌شان، مشکل‌شان است و زشت‌شان کرده! همه‌ی این‌ها شاید زشت و زیبا باشد، اما من می‌گویم: زشت‌ترین بخش بدن آدم‌ها، "ذهن‌شان" است؛ ذهن آدم‌ها، مثل یک حفره‌ی عمیق، پر می‌شود از خیلی چیزهای زشت؛ از شک، از بدبینی، از برداشت‌های بد، از نگاه پر غرور به دیگران، از توقع زیاد، از زیاد؛ ذهن آدم‌ها گاهی تبدیل می‌شود به عضو زشت بدن؛ آنقدر بدن را زشت می‌کند که صدتا جراحی زیبایی هم کاری از پیش نمی‌برد. ؛ جای بینی، جای شکم و پا، آدم "ذهنش" را جراحی کند. https://eitaa.com/ezdavajvakhanavada
یک روز مانده به اول محرم، امام حسین علیه‌السلام به صحرای ثعلبیه‌ی عراق رسیدند و فرمودند در اینجا استراحت می‌کنیم. در آن صحرا، دیدند یک چادری برپاست و مربوط به یک زن مسیحی است. امام فرمودند: اینجا چه می‌کنی؟ گفت: من و پسر و عروسم در این صحرا زندگی می‌کنیم. پسر و عروسم، هفت روز است که ازدواج کرده‌اند. آن‌ها گوسفندان را هر روز برای چَرا می‌برند و عصر هم برمی‌گردند. امام فرمودند: مشکلی در این صحرا نداری؟ گفت: مشکل ما فقط کم آبی است. امام (علیه‌السلام) از خیمه بیرون آمدند، نوک عصا را زیر تخته سنگی بردند و سنگ را حرکت دادند، چشمه‌ی آبی جوشان شد. حضرت خطاب به پیرزن مسیحی فرمودند: من حسین‌بن‌علی هستم و عازم عراق به قصد کوفه هستم. هنگام عصر وقتی فرزندت آمد، از او دعوت کن که به اردوی ما بپیوندد. در هنگام عصر، عروس و داماد مسیحی به خیمه برگشتند و چشمه‌ی آب را دیدند. پسر با تعجب گفت: مادر این چشمه‌ی آب چیست و از کجا آمده؟! زن مسیحی به پسرش گفت: اگر بگویم چه کسی اینجا آمده، تعجب خواهی کرد. آقا حسین بن علی (علیهماالسلام) به اینجا آمدند و نمی‌دانم چه کردند که با نوک عصا، سنگی را حرکت دادند و آب جوشید. جوان مسیحی گفت: مادر جان، معلوم می‌شود این آقا، حجّت خداست و نماینده‌ی خداست و بیا تا حرکت نکرده‌اند، خدمت ایشان برسیم. این خانواده‌ی سه نفره‌ی مسیحی، در غروب آن روز، خدمت امام حسین (علیه‌السلام) رسیدند و شهادتین را بر زبان جاری کردند: أشهد أن لا إله الا الله و أشهد انّ محمد رسول الله، و هر سه مسلمان شدند. این جوان تازه مسلمان در روز عاشورا بیست و پنج سال داشت. در این زمان از دامادی اش فقط هفده روز می‌گذشت. وی پس از بریر یا عمرو بن مطاع به میدان رفت. آورده‌اند که وی در میدان نبرد، ۸ تا ۵۰ نفر از سپاهیان دشمن را کشته‌است. پس از آنکه این جوان تازه داماد شهید شد، سرش را بریده و به سمت سپاه حسین روانه کردند. مادرش، سر پسر را برداشته، به سمت سپاه دشمن پرتاب کرد و گفت: ما چیزی را که در راه خدا داده‌ایم، پس نمی‌گیریم. ✅وهب بن عبدالله کلبی