همین الان یه نفر داره برای داشتن
چیزایی که تو الان قدرشونو
نمی دونی،
دعا می کنه!😇
دقیقا همین الان...🙂
پس توام همین الان برای همه
چیزهایی که داری بگو
خدایا شکرت🌺❤️🌺
اگر میخوای توی زندگیت موفق باشی
و یه مسیری رو پیش بگیری و رو به جلو بری، به حرفای دیگران زیاد اهمیت نده
چرا که این حرف ها مانع رشد تو هست
و تو رو از مسیرت متوقف میکنه👌
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺https://eitaa.com/ezdavajvakhanavada🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
فرمول محبوبیت 👇
یه مرد زیرک، یه زن زیرک
اگر بخواد عشق رو توی زندگیش داشته باشه
عشق زمینی....
باشکوه... رمانتیک...همیشه جوون...
باید خدا رو بریزه توی روحش...
وگرنه کم میاره...
خود خدا گفته اگه کسی ایمان داشته باشه، عملش هم درست باشه، محبوبش میکنم
بعضیا میگن برو بینیت رو عمل کن!
نمیدونم ، به این برس ، به اون برس
تا عشق و محبوبیت بیاد توی زندگیت
ولی اگه اصلش رو بخوای بدونی
باید خدا رو توی روحت بریزی
تا دوست داشتنی همسرت بشی و عشق وارد زندگیت بشه❤👌
🌺❤️🌺❤️🌺❤️
🟢#داستان
✅مانع یا وسیله برای پیشرفت
در زمانهای گذشته، پادشاهی تخته سنگی را در وسط جاده قرار داد و برای این که عکس العمل مردم را ببیند، خودش را در جایی مخفی کرد.
بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بیتفاوت از کنار تخته سنگ میگذشتند؛
بسیاری هم غر میزدند که این چه شهری است که نظم ندارد؛ حاکم این شهر عجب مرد بیعرضهای است
و… با وجود این هیچکس تخته سنگ را از وسط بر نمیداشت.
نزدیک غروب، یک روستایی که پشتش بار میوه و سبزیجات بود، نزدیک سنگ شد. بارهایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را کناری قرار داد. ناگهان کیسهای را دید که زیر تخته سنگ قرار داده شده بود. کیسه را باز کرد و داخل آن سکههای طلا و یک یادداشت پیدا کرد. پادشاه در آن یادداشت نوشته بود:
هر سد و مانعی میتواند وسیله ای برای تغییر زندگی انسان باشد!
🌺❤️🌺
سر ناهار قهر کردم،،،با گریه رفتم تو اتاقم و در رو قفل کردم،بعد از چند دقیقه دیدم.....داداشم اومده در میزنه!!✊
فکر کردم میخواد دلداریم بده!!😊
......میگم:چیکار داری؟؟!
میگه: بقیه ناهارتو نمیخوری؟؟بیا به اینا بگو که نمیخوری،اینا نمیذارن ناهارتو بخورم!!!
یه همچین داداش مهربونی دارم !😒😂👐
#طنز
دو چیز شخصیت تو رو تعریف میکند:
صبرت موقعی که هیچی نداری،
طرز برخوردت موقعی که همه چی داری…
☘داستان ☘
💥یك خواب عجیب از پسر عبدالباسط قاری قرآن💥
🌸ماجراى خوابى كه فرزند استاد عبدالباسط درباره پدر بعد از وفاتش دیده قابل تامل است، شایان ذكر است كه محبت و عشق مصری ها به حضرت على علیهالسلام، و خاندان اهل بیت علیهمالسلام، با وجود سنى مذهب بودن مصریان مشهوراست.
👈نقل مىكنند كه: فرزند استاد عبدالباسط چندین بار پدر را در خواب مىبیند در حالى كه از وى مىخواهد به شهر نجف برود و تذكره ولایت امیرالمؤمنین على علیهالسلام، را براى او از مراجع آن شهر تهیه كند. پسر در عالم خواب از او می پرسد كه چه نیازى به این تذكره دارد و او در جواب مىگوید:
🌹 قرآن مرا از رفتن به جهنم حفظ كرد. از این بابت نگران پدرت نباش، اما براى گذشتن از پل صراط و ورود به بهشت در حالى كه در آستانه آن قرار گرفته ام یك چیز كم دارم و آن تذكره ولایت على علیهالسلام است. برو و آن را برایم تهیه كن.
🌱فرزند استاد براى اجراى ماموریت پدر راهى نجف، مدفن امام على علیهالسلام، مىشود.
🔴همین امروز توبه کنیـد، فردا دیـره
✍یکـی از آفتهای امروز و فـردا کـردن برای آدم شدن در این روایت بسیار زیبا آمده:
🌷 #امام_صـادق علیه السلام میفرمایند:
؛ پس مـا بقی عمـر خویش را دریاب و مگـو فـردا یا پس فردا؛ زیـرا کسانی که قبل از تو میزیستند، به سبب دو چیز هلاک شدند:
1⃣ باقی ماندنشان بر آرزوهـا،
2⃣ و دیگری امروز و فردا کردنهـا،
تا اینکه مرگ و امر خدا ناگهانی آنان را گرفت؛
در حالی که آنان در غفلت به سر میبردند.
📚الکافی، ج2، ص 136، ح23
✨✨✨
📜#حکایت
💠امام باقر عليه السّلام فرمود:
در زمان حضرت هود عليه السّلام عدّه اى گرفتار قحطى شدند، آنان نزد هود رفتند تا دعا كند خداوند باران رحمتش را نازل كند، در اين هنگام پير زنى بد زبان و فحّاش از منزل هود خارج شد و گفت: چرا هود براى خودش چنين دعايى نمىكند؟
مردم گفتند: ما را به نزد او ببر، گفت: او اكنون در ميان مزرعه مشغول آبيارى است، به آنجا برويد، ما نزد او رفتيم، هود هر قسمتى را كه زراعت مىكرد مى ايستاد و دو ركعت نماز مىخواند، در اين هنگام هود متوجه آنان گشت و گفت: حاجت شما چيست؟
گفتند: ما براى حاجتى آمديم ولى چيزى شگفت انگيزتر از حاجت خود مشاهده كرديم.
گفت: چه ديديد؟ گفتند: پير زن بد زبان و فحّاشى را ديديم كه از منزلت خارج شد و بر سر ما فرياد كشيد.
فرمود: او همسر من است و من دوست دارم كه سالها زنده بماند.
گفتند: اى پيامبر خدا! چرا خواهان طول عمر او هستى؟
گفت: زيرا هيچ مؤمنى نيست، جز آنكه كسى را دارد كه اذيّتش كند، من هم خدا را شكر مىكنم كه اذيّت كننده ام را زير دستم قرار داده، و اگر چنين نبود كسى بدتر از او بر من مسلّط مىشد.
📚 مشكاة الأنوار في غرر الأخبار، ص 287-288
💠ابلیس و حضرت عیسی
♦️روزی در جايی میخواندم كه شيطان، حضرت مسيح را به بالای برج اورشليم برد و گفت: اگر تو وابسته و عزيز خدايی، از اين بالا بپر تا خدای تو، تو را نجات دهد!
مسيح آرام آرام شروع به پايين آمدن از برج كرد.
شيطان پرسيد، چه شد؟ به خدايت اعتماد نداری؟!
مسيح پاسخ گفت: مكتوب است كه تا زمانی که ميتواني از طريق عقلت عاقبت کاری را بفهمی، خدايت را امتحان نكن!
تا آنجا كه میتوانیم برای هر كاری سر به آسمان نگيرم و استمداد نطلبیم چون او بزرگترين یاریاش را كه عقلانيت است، قبلا هديه داده است.
نکته جالب متن فوق اینجاست که بزرگترین موهبت الهی که عقل است را نمیبینیم و باز دنبال معجزات دیگر هستیم
✨✨✨
..C᭄•
مَردی ، طلاقم بده!
مردی بود که یکی از بهتربن مردان ما بود.
یه روز همسرش به او گفت: « اگر مردی مرا طلاق بده»!
نظرت چیست؟ نهایت تحریک آمیزی است! تو مرد نیستی! اگر مردی ، من را طلاق بده!!
آن مرد چکار کرد؟
میگفت: « همسرش زنی پاک ، صالح ، باتقوا و محترمی است اما وقتی عصبانی میشد کنترلش را از دست میداد! و وقتی عصبانی میشد از خونه بیرون میرفتم».
این مرد ، مرد حکیمی بود وقت عصبانیت بیرون میرفت تا شیطان فریبش ندهد.
گفت: «این امر بارها تکرار شد. دائم میگفت اگر مردی ... اگر مردی ...
روزی آمد و باز گفت: اگر مردی الان ورقهی طلاقم را بده!
گفت: ورقه را در پاکتی گذاشتم و به او دادم و گفتم در امان الله از همان دری که آمده بودی برگرد! الان ثابت میکنم که من مرد هستم. یالا برو خانهی پدرت! زن چمدانها را برداشت و با بچه اش رفت خانهی پدرش».
باورش نمیشد. فلانی مهربان و صبور بود! اما این بار همه چیز عوض شد.
گفت: « زنم ناراحت و دلتنگ شد تا بیست روز هر چه زنگ میزد جواب ندادم. گریه و زاری میکرد ، من به تو نیاز دارم. تو دنیای منی ، تو زندگی منی ، تو روح و جان منی ؛ هیچ فایده ای نداشت»
وقتی شوهر ترسید که شاید برای زنش اتفاقی بیفتد ، گوشی را جواب داد و گفت: « مادر عبدالعزیز چه میخواهی؟» زنش گفت: « من اشتباه کردم».
گفت: « نه نه اجازه بده به تو نشان دهم که مرد هستم!»
زنش گفت : تو مردی ، من کم عقلی کردم.»
گفت: « اما خودت این را خواستی »
وقتی شوهر نگران شد گفت: « باشه برو پاکتی که به تو دادم را باز کن و ورقه را بخوان »
وقتی ورقه ای که شوهرش نوشته بود را باز کرد ، دید که نوشته بود : « مادر عبدالعزیز ! تو نور چشم منی! به الله قسم اگر آسمان به زمین برسد من طلاقت نمیدهم!»
این همان ورقه ای بود که به او داده بود!
زنش فکر میکرد نوشته : تو طلاقی طلاقی طلاقی.
وقتی آن را خواند ، گریه کرد و گفت: تو بهترین مرد دنیایی.
ببینید زن چگونه تغییر کرد وقتی مرد عصبانیتش را کنترل کرد. این است مردانگی!
کدورت و خشم همیشه وجود دارد. اما بیا روزهای ناراحتی و روزهای خوشحالی را با هم مقارنه کن. هر دو را با هم مخلوط کن. یه لیوان نوشیدنی ترش و شیرین برایت به وجود می آید که خوشمزه و قابل نوشیدن است.
نمیشود که همیشه شکر و عسل دائمی باشد. و هیچ خوشی وسختی هم دائمی نیست زیرا الله متعال ما را دردنیای غم و غصه و شادی آفریده است.
پیامبر اکرم (ص):
یا علی! هر که در خانه در خدمت خانواده خود باشد و آن را ننگ نداند خداوند نام او را جزو شهدا می نویسد و ثواب هزار شهید را در هر روز و شب برای او محاسبه می کند.
📚مستدرک الوسائل، ج۱۳، ص۴۸
امام علی (ع) فرمود:
روزی در حالی که فاطمه (س) نزدیک من نشسته بود و من عدس پاک می کردم، پیامبر (ص) وارد شدند و فرمودند: یا علی! عرض کردم لبیک یا رسول الله!
فرمود: آنچه می گویم بشنو زیرا من هیچ حرفی نمی زنم مگر اینکه به امر پرورگار است:
مردی که به زن خود در خانه کمک کند، خدا ثواب یک سال عبادتی را که روزها روزه باشد و شب ها به قیام و نماز ایستاده باشد به او می دهد.
📚مستدرک الوسائل، ج۱۳، ص۴۸
👈
✨✨✨