eitaa logo
♡ ازدواج آسمانی | دائم♡
20هزار دنبال‌کننده
911 عکس
375 ویدیو
82 فایل
﷽ زیرنظر موسسه‌ قرآنی میقات القرآن 🔰 ثبت نام و فرم 🔰 https://eitaa.com/moshaver_asemani قوانین 🔰 https://eitaa.com/joinchat/328204440Cd6dc60dbfb اتاق عقد 🔰 https://eitaa.com/joinchat/861995136C2e4e9b6713 تبلیغات و نوبت مشاوره 🔰 @pasokhgou_1
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 💠 قرارمون ساعت ۹ بود🕘 که پیام داد یکم با تاخیر میام💬 گفتم مشکلی نداره🙂 ساعت ۹:۴۰ دقیقه بود که پیام داد جلوی در هستم🖐 رفتم پایین 🚶‍♂ با ماشین پدرشون اومده بودن🚗 سوار شدم ، روم نمیشد زیاد سرمو بالا بگیرم😢 سلام دادم احوال پرسی کردیم🙃 بهم گفت میشه داشبورد رو باز کنی❓ تعجب کردم😳 اروم بازش کردم🙂 دیدم یک گل رز قشنگ برام گرفته😍 بهم گفت حالا دلیل دیر اومدنمو فهمیدی😉 اونروز جمعه بود و همه گل فروشیا بسته بودن🌹 خیلی خوشحال شدم ، حس خیلی قشنگی بود😍 رفتیم برای خرید دفتربله برون🗒 یکی رو دیدم تا اومدم نشون بدم که قشنگه👈👌 با دست همونو نشون داد👈 برام خیلی جالب بود🤩 نظرامون خیلی شبیه هم بود😇 گرفتیم و سوار ماشین شدیم🙃 قرار شد صحبت کنیم که کجا بریم برای محرمیت✍ ایشون طلبه بودن و یکی از استاد هاشون رو هماهنگ کردن که برامون عقد محرمیت بخونن😇 هردومون دوست داشتیم عقدمون رو یکجا معنوی و متفاوت بخونیم🏡 قرار شد عقدمون تو سرداب یکی از امامزاده های معروف شهرمون باشه💍 خیلی خوشحال بود که کسی قراره همسرم باشه که انقدر تو معنویات همراهمه😍 از ابتدا باهم قرار‌ گذاشتیم همه چیو ساده بگیریم😌 دلم نمیخواست خرج اضافه ای بکنم یک روسری و مانتو رنگ روشن که داشتمو انتخاب کردم که همون رو برای اونروز بپوشم🙂 ایشونم همون لباس هایی که داشتن رو تن کردن🙃 همه وسایلمو آماده کردم بالاخره اون روز رسید که با خانواده درجه یکمون قراربود یک مراسم کوچیک توی سرداب داشته باشیم☺️ هردومون روزه بودیم ☝️ وقتی عاقد از من بله رو خواست 🧠 گفتم :« با اجازه امام زمانم و امام رضا و پدرم ، بله»😍 هونجا دستم رو روی مزار شریف گذاشتم و گفتم « رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّیَّاتِنا قُرَّةَ أَعْیُنٍ وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقینَ إِماماً» تنها آرزوم داشتن یک زندگی امام زمانی بود🤲 تو این فکر بودم که آروم دستشو گذاشت روی دستم گفت «الحمدالله» ......💍😍 👇عکس عقد در پایین قرار داده شده😍 ⬅️ ادامه داستان واقعی فردا🌱 از همین کانال 👇 🔰@ezdevage_asemani بیا که تو ثبت نام بشی‼️ 👇👇👇👇👇 @pasokhgou_1 👆👆👆👆👆
💠 💠 قرارمون ساعت ۹ بود🕘 که پیام داد یکم با تاخیر میام💬 گفتم مشکلی نداره🙂 ساعت ۹:۴۰ دقیقه بود که پیام داد جلوی در هستم🖐 رفتم پایین 🚶‍♂ با ماشین پدرشون اومده بودن🚗 سوار شدم ، روم نمیشد زیاد سرمو بالا بگیرم😢 سلام دادم احوال پرسی کردیم🙃 بهم گفت میشه داشبورد رو باز کنی❓ تعجب کردم😳 اروم بازش کردم🙂 دیدم یک گل رز قشنگ برام گرفته😍 بهم گفت حالا دلیل دیر اومدنمو فهمیدی😉 اونروز جمعه بود و همه گل فروشیا بسته بودن🌹 خیلی خوشحال شدم ، حس خیلی قشنگی بود😍 رفتیم برای خرید دفتربله برون🗒 یکی رو دیدم تا اومدم نشون بدم که قشنگه👈👌 با دست همونو نشون داد👈 برام خیلی جالب بود🤩 نظرامون خیلی شبیه هم بود😇 گرفتیم و سوار ماشین شدیم🙃 قرار شد صحبت کنیم که کجا بریم برای محرمیت✍ ایشون طلبه بودن و یکی از استاد هاشون رو هماهنگ کردن که برامون عقد محرمیت بخونن😇 هردومون دوست داشتیم عقدمون رو یکجا معنوی و متفاوت بخونیم🏡 قرار شد عقدمون تو سرداب یکی از امامزاده های معروف شهرمون باشه💍 خیلی خوشحال بود که کسی قراره همسرم باشه که انقدر تو معنویات همراهمه😍 از ابتدا باهم قرار‌ گذاشتیم همه چیو ساده بگیریم😌 دلم نمیخواست خرج اضافه ای بکنم یک روسری و مانتو رنگ روشن که داشتمو انتخاب کردم که همون رو برای اونروز بپوشم🙂 ایشونم همون لباس هایی که داشتن رو تن کردن🙃 همه وسایلمو آماده کردم بالاخره اون روز رسید که با خانواده درجه یکمون قراربود یک مراسم کوچیک توی سرداب داشته باشیم☺️ هردومون روزه بودیم ☝️ وقتی عاقد از من بله رو خواست 🧠 گفتم :« با اجازه امام زمانم و امام رضا و پدرم ، بله»😍 هونجا دستم رو روی مزار شریف گذاشتم و گفتم « رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّیَّاتِنا قُرَّةَ أَعْیُنٍ وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقینَ إِماماً» تنها آرزوم داشتن یک زندگی امام زمانی بود🤲 تو این فکر بودم که آروم دستشو گذاشت روی دستم گفت «الحمدالله» ......💍😍 👇عکس عقد در پایین قرار داده شده😍 ⬅️ ادامه داستان واقعی فردا🌱 از همین کانال 👇 🔰@ezdevage_asemani بیا که تو ثبت نام بشی‼️ 👇👇👇👇👇 @pasokhgou_1 👆👆👆👆👆