⭕️ روزی که امام به خاطر همدردی با مردم سرما خورد!
🔹زمستان سال ۶۲ بود زنگ زدم دفتر امام، پرسیدم چرا ملاقات های امام قطع شده؟
گفتند امام که شنیدند، غرب کشور نفت کمیاب شده، دستور دادند بخاری های جماران را خاموش کنند و به شدت سرما خورده اند....
✍ مهر و قهر، ص ۱۰۷
#مکتب_امام #عکس_نوشت
🔸فانوس🔸
https://eitaa.com/joinchat/1843462178C0f358f7318
❇️ امام گفت: نـــان را برگـردانیــد...
🔹نانوا متوجه شده بود، نان را برای خانـه امـام می برم. یک نان سـفارشی کنجـدی پخت و دسـتم داد.
امـام که نان را دید گفت: نانوا برای هـمه این طور نان می پزد؟
گفتم خیر: این سفارشـی است.
امام گفت: نان را برگردانید از همان نان هایی که به مردم می فروشند، بخرید.
📚 «مهر و قهر، ص ۱۰۹»
#عکس_نوشت| #مکتب_امام
🔸فانوس🔸
https://eitaa.com/joinchat/1843462178C0f358f7318
🔶اگر خطری هست چرا برای من نباشد و برای شما باشد!
▪️توی پاریس که بودیم، برای احتیاط نامه هایی که می آمد را من باز می کردم.یک روز که امام وقت باز کردن نامه ها من را دید گفت: من راضی نیستم.
فکر کردم، نگران است مبادا نامه ها را بخوانم. گفتم به جدتان قسم نامه ها را نمی خوانم، فقط از جهت امنیتی بازشان می کنم تا مبادا مشکلی داشته باشد.
امام گفت: می دانم، من هم همین را می گویم. اگر خطری هست چرا برای من نباشد و برای شما باشد. گفتم: مردم ایران منتظر شما هستند.
امام گفت: بالاخره هشت تا بچه هم در ایران منتظر شما هستند.
گفتم نگران نباشید من آموزش دیده ام ...امام گفت: خوب یک ساعتی بیایید به من هم یاد بدهید.
✍برداشت های از سیره امام، جلد۱، خانواده و مردم، ص ۱۱۶ و ۱۱۷
#مکتب_امام #عکس_نوشت
🔸فانوس🔸
https://eitaa.com/joinchat/1843462178C0f358f7318
🔸امام همیشه متبسـم بودنـد...
🔻امـام بسـیار با متانت بودند. ما هـر موقع خدمت آقا می رسـیدیم، تبسـم بر لبــان امـام نقـش داشت.
📚«خادم (از محافظین بیت امام) در رثای نور، ص ۶۵»
#عکس_نوشت| #مکتب_امام
🔸فانوس🔸
https://eitaa.com/joinchat/1843462178C0f358f7318
❌ شما جایز نیستید با این تلفن تماس بگیرید!
▪️خبر دادند حاج آقا مصطفی، پسر بزرگش شهید شده. خانواده خواستند، با تلفن منزل تماس بگیرند تهران. امام گفت: تلفن بیت از بیت المال است. شما کار شخصی دارید، جایز نیست با این تلفن تماس بگیرید!
✍ آیینه حسن، ص۴۳
#مکتب_امام #عکس_نوشت
🔸فانوس🔸
https://eitaa.com/joinchat/1843462178C0f358f7318
☑️ آثار ناراحتی تا پایان درس در چهره امام بود...
🔹امام در مسجد “سلماسی” کلاس درس داشت. کف مسجد زیلوهای نخی نازکی پهن بود، نشستن رویش سخت بود و زمستان ها سرما اذیت می کرد.
شاگردها گفتند: خوب نیست استاد هم مثل ما روی این زیلوها بنشینند، یکی عبای پشمیش را تا زد پهن کرد جایی که امام می نشست. امام آمد، عبا را که دید، با ناراحتی کنارش زد و مثل همه نشست روی زیلوها.آثار ناراحتی تا پایان درس در چهره امام بود...
✍️ آیینه حسن، ص ۱۰۱
#مکتب_امام #عکس_نوشت
🔸فانوس🔸
https://eitaa.com/joinchat/1843462178C0f358f7318
☑️ من با هلی کوپتر به بهشت زهرا نمی روم
▪️دکتر بهشتی از تهران زنگ زده بود، می گفت برای استقبال از امام، وقت آمدن از پاریس، بناست فرودگاه را قالی فرش کنیم، شهر را چراغانی کنیم، هلی کوپتر تهیه کرده ایم برای رفتن امام به بهشت زهرا....
▪️آن چه را گفت به امام گفتم. امام گفت: برو به آقایان بگو ، مگر کوروش را می خواهند وارد ایران کنند. یک طلبه از ایران خارج شده، همان طلبه به ایران بر می گردد. من با هلی کوپتر به بهشت زهرا نمی روم.
✍ آینه حسن، ص ۱۴۴
#مکتب_امام #عکس_نوشت
🔸فانوس🔸
https://eitaa.com/joinchat/1843462178C0f358f7318