کلبهای خواهم ساخت؛
در دیاری که در آن، ردّی از آدمها نیست،
هیچکس آنجا نیست...
دور خواهم شد از این شهر، از این حصر، از اجبار، جنون...
میلههای قفسِ عادت را؛
به درَک خواهم داد،
و به خورشید، سلام...
و رها خواهم شد،
و رها خواهم زیست...
بوفها، در دلِ شب همدمِ تنهایی من
ماه، امّیدِ شب و؛
رود، لالاییِ من...
خاکِ اطراف من از ریشهی گل ها لبریز،
بیشهام غرق در آرامش اعجاب انگیز...
آسمانها آبی،
شاپرکها خندان،
و زمین، سبز و دلم بیخبر از بیتابی...
دل به دریا که زدم، خواهم رفت،
کلبهای خواهم ساخت،
و خودم را به تماشای سکوت،
و به آغوشِ خدا خواهم داد...
#نرگس_صرافیان_طوفان
🌈 @hese_nabb
به #حس_ناب بپیوندید 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/3839164601C79fa69a25b