eitaa logo
چادرم یادگار مادرم زهرا ♡‌•°
8.5هزار دنبال‌کننده
26.4هزار عکس
12هزار ویدیو
564 فایل
°• ❀﷽ ﴿مولاعلے(علیه السلام): هماناعفیف وپاڪدامݧ فرشتہ اےازفرشتہ هاست♥‌°﴾ . همھ چیزصلواتیست |میهمان مادَرماݧ حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها)هسٺیم . خادم : 📩|| @Farmandehh313 تبادلاٺ: 📋| @khademha شعبات: 🛒🛍 @Organic_saraye_bamboo@postersazi
مشاهده در ایتا
دانلود
📷کاروان چهل عروس و داماد در چهلمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی درمسیرراهپیمایی کرج #چهل_سالگی_انقلاب ❤️ #ارسالے✨ 🇮🇷ʝσɨŋ •🇮🇷| @fadaei_hazrat_zahra
10.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 انقلابی بودن تا کی؟ ⚠️خطر معمولی شدن! @Panahian_ir 🇮🇷ʝσɨŋ •🇮🇷| @fadaei_hazrat_zahra
کیک انقلاب در یزد #ما_امدیم #چهل_سالگے_انقلاب 😍 🇮🇷ʝσɨŋ •🇮🇷| @fadaei_hazrat_zahra
ای دشمن ... از ما گذشت و هیچ نکردی با این نوگلان انقلاب چه میکنی؟؟ ❤️ 🌟 📸9⃣3⃣ 🇮🇷|| @fadaei_hazrat_zahra ||🇮🇷
#جشن_چهل_سالگی_انقلاب😍 #چهل_سالگی_انقلاب ❤️ اینم شیرینیش ☺️ بفرمایید 🎂🍧🍭 🇮🇷ʝσɨŋ •🇮🇷| @fadaei_hazrat_zahra
چادرم یادگار مادرم زهرا ♡‌•°
#پارت_اول ✅
‍   ┄━•●❥ دمل چرکی ❥●•━┄ از آسمان گوله گوله آتش بود که می بارید، گرما برایمان رمقی نگذاشته بود. خورشید با زمین لج کرده و درجه گرمایش بیش از حد شده بود. زمین داغ داغ شده بود، نمی شد یک آن پابرهنه روی آسفالت و... ایستاد. سلانه سلانه کشک و رشته آش به دست راه خانه عزیزجون را پیش گرفتیم. حاج بابا مشغول آب دادن به گل های توی باغچه بود، عزیز جون کنار حوض روی تخت نشسته و طبق معمول قوری چای روی سمار زغالی قل قل می کرد. مادر گوشه حیاط مشغول درست کردن آش دلربا بود. حتی در چله تابستان هم عاشق خوردن آش رشته بودیم. طهورا احوالپرسی کرده و نکرده، دکمه های مانتو را باز کرد و روی تخت چوبی انداخت و گفت: «بفرمایید اینم کشک مش سلیمون. اینهمه کشک آماده تو سوپر مارکت ها هست اما سفارش شما ما رو تو این گرما تا چند خیابون اونور تر فرستاده، فرقش چیه الله اعلم!» عزیز جون عینک ته استکانی اش را جا به جا کرد و گفت: «چته طهورا خانوم، کلافه به نظر میای؟» با صدایی که از ته چاه در می آمد جای طیبه جواب دادم: «هیچی عزیز جون، هوا خیلی گرمه، خیابونام شلوغ بودن، یکم خسته ایم.» طهورا چشم غره ای نثارم کرد و اعتراض آمیز گفت: «پختیم از گرما، خوش بحال پسرا، نه مانتویی، نه روسری، نه چارقدی! اما ما چی، مجبوریم بپوشیم؛ چرا؟ واسه اینکه خدای نکرده پسرا چشمای وزغیشون از حدقه بیرون نزه! الهی که چشماشون درآد.» مادر که تا آن لحظه سکوت کرده بود نیم نگاهی انداخت و گفت: «چه خبرته طهورا جان! پیاده شو با هم بریم. مقصدت کجاست؟» با بی حوصلگی تمام جواب داد «ببخشیدا اما به قول همکلاسی هام همش تقصیر نسل شماهاست که انقلاب کردید. وگرنه الان ما هم آزادی داشتیم. والا بخدا آرایش نکن، موهاتو بیرون نذار، ال کن، بل کن!» مادر مشغول هم زدن آش شد و گفت: «قربون خدا برم، من موندم شما دو تا با فاصله یه دقیقه اختلاف سنی، چطور انقدر با هم فرق دارید!» طهورا دست روی کمر گذاشت و گفت: «برای صدمین بار اعلام می کنم "شنوندگان عزیز توجه فرمایید! بین اخلاق من و طیبه فرسنگ ها فاصله است.» طهورا راست می گفت، من و او از آن دو قلوهایی بودیم که شکل و شمایل مان کپی برابر اصل بود اما افکار و عقیده مان زمین تا آسمان متفاوت بود، گاهی اختلاف نظرهایی داشتیم که منجر به کل کل و کری خواندن می شد، گاهی او پیروز میدان بود و گاهی من... حاج بابا همانطور که به گل و گیاه توی باغچه سرو سامان می داد، سرفه ای کرد و گفت: «چقدر دلت پره طهورا خانوم. فقط یه سوال، آزادی یا برهنگی؟! مطمئنی این آزادی که تو میگی با اون آزادی یکیه؟» سکوت کرد، نایی برای حرف زدن نداشت و شاید هم جواب قانع کننده و محکمی در چنته نداشت. عزیز جون با خوشرویی تمام گفت: « طهورا جان، طیبه جان یخورده از این نخود چی کشمش ها بخورید. عروس گلم شمام بی زحمت دو تا لیوان خاک شیر واسه بچه ها بیار یکم حالشون جا بیاد.» مادر چشمی گفت و امر عزیزجان را الساعه اجرا کرد. شربت که گوارای وجود شد، آخیش بر زبان طهورا جاری شد و خوشرویی جای بدقلقی را در وجودش پر کرد. عزیز جون گفت: «بیا برای یکبار هم که شده درست و حسابی این مسئله رو حل کنیم، بلکه دیگه رو هوا حرف نزنی، باشه؟» طهورا بوسه ای روی گونه اش کاشت و گفت: «این مسئله حل نشدنیه ها، با طیبه زیاد بحث کردیم، بی فایده اس! اما کی می تونه به شما نه بگه، پس چشم.» عزیز جون بحث را شروع کرد «جونم برات بگه که طهورا خانوم به قول آیت الله طالقانی، حجاب ساخته من و فقیه و دیگران نیست که "این نص صریح قرآنه!" بعدشم از قدیم الایام حجاب بوده، اصلا ربطی به قبل و بعد انقلاب نداره! رضا خان خائن از وقتی از سفرهای ترکیه برگشت از زن های چادری بیزار شده بود و نظرش این بود < چادر چاقچور، دشمن ترقی و پیشرفت مردمه! حکم یه دمل رو پیدا کرده که باید با احتیاط بهش نیشتر زد و از بینش برد! >» طهورا زیر لب زمزمه کرد "چه جالب، دمل!" بی حوصلگی را پی کارش فرستاد و حواسش را شش دانگ جمع صحبت هایشان کرد. مادر کنارمان نشست و بحث را ادامه داد «من موندم شماها چه طوری یه معمای پیچیده رو حل می کنید اما از پس این معمای ساده بر نمیاید! رضا شاه دستور کشف حجاب رو صادر کرد، این یعنی چی؟ یعنی حجاب از قبل بوده!» حاج بابا رو به مادر خندید و گفت: «احسنت عروس گلم! نمره شما بیست.» مسئله همیشگی حل نشدنی بین من و طهورا که برایمان تلخ تر از زهر بود، اینبار وسط حیاط عزیزجون شیرین تر از قند و عسل شده بود و گویا معما به همان راحتی دو دو تا چهار تای مقطع ابتدایی داشت حل می شد. ┄━•●❥ ادامه دارد... | | 🇮🇷|| @fadaei_hazrat_zahra
هدایت شده از میخواهم قوی باشم
چادرم یادگار مادرم زهرا ♡‌•°
#حی_علی_الحیا_میرسد_به_گوش 👇👇
  ┄━•●❥سرعت غیرمجاز❥●•━┄   بنت الحسین..اخت الحسین.. چه شکیل بانو! دختر حسین..خواهر حسین.. اما..نه..اندکی صبر کن! به گمانم یک جای کار می لنگد! عکس و متن همخوانی ندارد.. عکس با میکاپ کامل و حجاب مدرن، اما متن با هشتک بنت الحسین!! حی علی الحیا.. رقیه را میشناسی؟! 3ساله جان را میگویم،دختر حسین بود..حجابش الحق مانند مادر، زهرایی! حی علی الحیا.. ام کلثوم را چطور؟! همان که از شمر درخواست کرد تا از دروازه ای آنها را وارد شهر کند که تماشاچی کمتری باشد..هر چند که حرف در گوش شمر خواندن مانند خواندن یاسین در گوش الاغ بود! حی علی الحیا... از سکینه بگویم برایت؟ همان دختری که از سهل بن سعد درخواست کرد تا به کسی که سر حسین در دست اوست بگوید سر را جلوتر ببرد تا چشم مردم به اهل بیت رسول الله نیفتد..! حی علی الحیا.. از زینب که لابد شنیده ها داری اما.. بگذار او را یکبار دیگر با هم مرور کنیم؛بانوی صبر..خواهر حسین..مظهر تقوا..گوهر زهرا..حقا که خواهر حسین بود و ثمره ی عشق علی و زهرا..!قد و قامتش از دید نامحرمان پنهان..آری همان زینب،زینب بااقتدار..که فرمود: [آیا این عدل است که زنان و کنیزان خود در پشت پرده و حجاب نگه داری و دختران رسول خدا در حالت اسیری،در حالی که به پوشهایشان هتک حرمت شده چهره هایشان آشکار،آنها را،دشمنان از شهری به شهر دیگر برانند؟!جلوی دید نامحرم بگردانی؟] حی علی الحیا.. هجده ساله ای..بین در و دیوار..جلوی چشمان حسنین!افتاد بر زمین..اما نیفتاد حجاب و حیا..! انقدرها این امر برایش مهم بود که سفارش کرد هنگام حمل جنازه،محفوظ بماند بدنش از دید نامحرمان..! و اما میخواهم برسیم به اینروزها.. بازار داغ هشتک چادرخاکی ها.. چادر خاکی که تبدیل شده به نسل چادر با هفت قلم آرایش و میکاپ! حی علی الحیا.. حی علی الحیا.. کمی درنگ،همین حالای حالا..! چرا این همه سرعتت بالاست؟ یعنی تو داری؛ از رقیه،ام کلثوم،سکینه.. زینب یا که فاطمه جلو میزنی..؟ با ژست و لبخند.. با رژ و خط چشم.. با طرحی روی دست و صورت.. با چال لپ و عشوه هایی عیان..! بانو سرعتت غیر مجاز شده، حواست نیست.. محض اطلاع! ! 🇮🇷|| @fadaei_hazrat_zahra