🔹 اگر به جای مردم کوفه بودیم چه میکردیم؟ چه عواملی باعث شد که کوفیان امامشان را یاری نکنند و در مقابلش بایستند؟ دلایل زیادی دارد: یکی از آنها دلبستگی به دنیا است: دلبستگی به مغازه، فرزند، پول، خانه، ماشین و… اینها مانع یاری کردنِ امام زمان است.
🔸 حضرت که بیایند، بگویند به جنگ بروید، اگر وابستگی داشته باشید ترمز میکنید. نمیتونید جلو بِرید. برعکسِ شهدا.
🔺 شهید احمد کاظمی میگوید: شهید حسین خرازی پیشم آمد و گفت: من در این عملیات شهید میشوم. گفتم: از کجا میدانی؟ مگر علم غیب داری؟ گفت: نه، ولی مطمئنم. چند عملیات قبل، یک خمپاره کنار من خورد. به آسمان رفتم. فرشته ای دیدم که اسم های شهدا را مینویسد. تمام اسم ها را میخواند و میگفت وارد شوید.
🌸 به من رسید گفت حاضری شهید بشی و بهشت بری؟ یه لحظه زمین رو دیدم گفتم: " یک بار دیگر برگردم بچه و همسرم را ببینم، خوب میشود. تا این در ذهنم آمد زمین خوردم. چشم باز کردم دیدم دستم قطع شده و در بیمارستانم. اما دیگر وابستگی ندارم. اگر بالا بروم به زمین نگاه نمیکنم" 🔺گاهی ما بخاطر وابستگی هایمان، از دین کوتاه می آییم.
♡ㄟ(ツ)ㄏʝσɨŋ↧
♚❀ @fadaei_hazrat_zahra❀♛
چادرم یادگار مادرم زهرا ♡•°
💖💐💕 #داستــان_دنبــــاله_دار داستان واقعی و بسیار جذاب #بنده_نفس_تا_بنده_شهدا #قسمت_ پنجاه و هشتم ع
💖💐💕🔆
#داستــان_دنبــــاله_دار
داستان واقعی و بسیار جذاب
#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_ پنجاه و نهم
همه اموال فروخته شد
اما ما افسردگی گرفتیم
دوتا خونه کنار هم اجاره کردیم
اما خوب دیگه همه مال و منال بابا رفت
مامان و بابای رضا اومدن خونمون
و میخواستن منو..
منو بفرستن کربلا
من 😣😣
کربلا😣😣
من از کربلا هیچی نمیدونستم
کربلا ...
اما چون مامان و بابای رضا بودن نمیتونستم ردش کنم
بعداز جریان شفا گرفتن بابا
خانواده ام تقریبا به من نزدیک شدن
فردا تاریخ سفرمه 😐😐
انگار میخاستم برم قتلگاه
هیچ ذوق و شوقی نداشتم
هوایی رفتم اول نجف بعد کربلا
تو نجف هیچ جا نرفتم حتی حرم
خود حضرت علی(علیه السلام )
دیگه بقیه جاها که اصلا نرفتم
میرفتم پایین رستوران غذا میخوردم میومدم بالا
تا رفتیم کربلا 😐😐
دوروز اول که هیچ جا نرفتم
روز آخر پاشدم رفتم بیرون
رود فرات دیدم هیچ حسی بهم نداد
یهو به خودم اومدم دیدم بین الحرمینم 😭😭
مات و مبهوت به دوتا گنبد طلایی نگاه میکردم 😔😔
یهو حاج ابراهیم همت اون وسط دیدم راه افتادم دنبالش ..
#ادامه_دارد
....................
✍با ادامه داستان همراه ما باشید ....
کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است
نویسنده: بانو....ش
j๑ïท ➺
•♡| @fadaei_hazrat_zahra |♡•
چادرم یادگار مادرم زهرا ♡•°
💖💐💕🔆 #داستــان_دنبــــاله_دار داستان واقعی و بسیار جذاب #بنده_نفس_تا_بنده_شهدا #قسمت_ پنجاه و نهم
💖💐💕🔆
#داستــان_دنبــــاله_دار
داستان واقعی و بسیار جذاب
#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_ شصتم
وقتی به خودم اومدم ک حاج ابراهیم رفته بود
زمانی بود که روبروی ضریح شش گوشه
اباعبدالله الحسین بودم
وقتی فهمیدم امروز روز آخری که کربلام دلم شکست
دیگه نرفتم هتل
برگشتم رفتم حرم حضرت ابوالفضل(علیه السلام)
تا نماز مغرب حرم حضرت ابوالفضل(علیه السلام ) بودم
مجبور بودم برگردم هتل یه چیزی بخورم تا
توان موندن حرم داشته باشم
شام که خوردم سریع برگشتم بین الحرمین
برگشتم بین الحرمین تو حس و حال خودم بودم
دوست داشتم حاجی باز بیاد
اما نیومد 😔😔
روبروم گنبد اباعبدالله الحسین(علیه السلام) بود
و پشت سرم گنبد علمدارش ابوالفضل العباس (علیه السلام
اشکام خود به خود جاری شد
روبه ضریح امام حسین(علیه السلام)گفتم
میدونم حس و حال من مثل بقیه زائرینت نیست 😔😔
شهدای جنوب ایران را دوست دارم
ازتون میخوام کمکم کنید همیشه تو راهشون بمونم
سرمو بلند کردم که زیارت عاشورا بخونم چشمم
افتاد به جانبازی که یه دستش قطع شده بود
یاد شلمچه
یاد هور
در دلم زنده شد،
رضا 😭😭😭
حاج ابراهیم همت
#ادامه_دارد
....................
✍با ادامه داستان همراه ما باشید ....
کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است
نویسنده: بانو....ش
j๑ïท ➺
•♡| @fadaei_hazrat_zahra |♡•
چادرم یادگار مادرم زهرا ♡•°
💖💐💕🔆 #داستــان_دنبــــاله_دار داستان واقعی و بسیار جذاب #بنده_نفس_تا_بنده_شهدا #قسمت_ شصتم وقتی به
💖🍀🌺🌹❤️
#داستــان_دنبــــاله_دار
داستان واقعی و بسیار جذاب
#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_ شصت و یکم
زمانی که نگاه خیره من را روی خودش دید
با خانمش بهم نزدیک شدن و یه ظرف غذای نذری بهم دادن
وای تو عمرم غذا به این خوشمزه ای نخورده بودم
اعلام شد که فردا برمیگردیم ایران
وقتی برگشتم با تحول عظیم خانواده روبرو شدم
نماز میخوندم
محجبه شدن خواهرم و مامانم
دیگه پارتی رفتن ممنوع شده بود
همش سه ماه تا پایان سال ۹۲مونده سالی
که برای من به شدت زهر و تلخ بود
-شهادت رضا
-ورشکستگی بابا
و.....
از کربلا که برگشتم یه دوسه روزی موندم خونه
تا بچه های حوزه و بسیج اومدن خونه دیدنم
از حوزه انصراف دادم چون حوادث سال
۹۲ روح و روانم را داغون کرده بود
بعداز چندروز برگشتم پایگاه
یه اطلاعیه نظرم جلب کرد
سپاه میخواست از بسیجی ها نیرو جذب
کنه برای دوره روایتگری شهدا
باید میرفتیم سپاه قسمت فرهنگی ثبت نام میکردیم
اومدم از پایگاه برم بیرون
که لیلا وارد شد
-سلام
لیلا: برفرض علیک
-وا این چه وضع حرف زدنه 😒😒
#ادامه_دارد
....................
✍با ادامه داستان همراه ما باشید ....
کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است
نویسنده: بانو....ش
j๑ïท ➺
•♡| @fadaei_hazrat_zahra |♡•
#ذخرالحسین 🖤
مادرم حرف از روز مبادا زیاد میزد . 🍃سنم بھ این حرفها قد نمیداد ، نمیدانستم مبادا یعنے چھ ؟ یعنے درست چھ زمانے؟پس آن مبادا ڪے میشود! ❣ حالا میدانم ڪھ روز مبادا یعنے یڪ وقتے ڪھ بخودت مےایے میبینے ، راه ها را بستھ اند ، هیچ چیز برایت نمانده ، بلا و درد و بیماری بھ سراغت آمده ، جیبت خالے و دلت نگران است و احوالت ڪھ حالا چھ میشود! یڪ زمانے ڪھ بلا پشت بلایے دیگر بھ جانت مےافتد و چشمت مصیبت پشت مصیبت میبیند .💔 مبادا همان روزی است ڪھ هیچ فڪرش را نمیڪردی ، پیش بیاید و تو با چشم ببینے ڪھ ڪاسھ چھ ڪنم دستت داده اند! حالا بااین تفاسیر به گمانم تنها یڪ روز ، روز مبادا بود! 😔همان وقت ڪھ مردی ، سر برادرش بھ دامن گرفته بود ، خون از چشمهایش با سر آستین پاڪ میڪرد و زخم روی لبهایش را میبوسید ، 💔 ڪاڪل سرخش را از پیشانے شڪستھ ڪنار میزد و بھ تار بھ تار مواجش با احتیاط دست میڪشید و سپس با همان دست محاسن خودش را خضاب میڪرد .. 🥀 عباس ع برای روز مبادای حسین ع قد ڪشیده بود ، 🌟 شیوه رزم اموخته بود و رسم ادب ! پیش رو را ڪھ نگاه میڪرد ، نیزه ها و سایه سواران و لشگری ڪھ شریعه را محاصره ڪرده است ، پشت سرش را نگاه میڪرد ، شبحے سیاه و رشید از خواهرش میدید ڪھ در بالای بلندی به انتظار ایستاده ، و تصویر مبهم دخترانش ڪھ به دور عمه می گردند و ڪاسھ های خالے و خشڪ را روی سر گرفته اند . 😔 روی صورت عباس ع خم شد ، با بغضے فرو خورده ، غریبانه گریست ... 😭😭😭
_ الْآنَ انْكَسَرَ ظَهْرِي وَ قَلَّتْ حِيلَتِی
حالا ڪمرم شڪست و چاره ام قلیل و اندڪ شد ... 🍂
عباسِ ع من ! تو را برای روزهای تنهایے ام
برای آنڪھ اگر نبودم ، دخترانم را بھ تو بسپارم
خواهرم در پناه تو باشد ... ✨
پاسبان حرمم باشے ، میخواستم ... ✨
حالا حسین ع بدون تو چھ ڪند
مرا با حرامیان تنها میگذاری؟! ❄️
عباس ع!
این قوم شرم ندارند ...
|نویسنده: #میم_سادات_هاشمی|
☘ ♡ㄟ(ツ)ㄏʝσɨŋ
• ♚♡| @fadaei_hazrat_zahra |♡♛