eitaa logo
چادرم یادگار مادرم زهرا ♡‌•°
8.4هزار دنبال‌کننده
26.5هزار عکس
12.1هزار ویدیو
580 فایل
°• ❀﷽ ﴿مولاعلے(علیه السلام): هماناعفیف وپاڪدامݧ فرشتہ اےازفرشتہ هاست♥‌°﴾ . همھ چیزصلواتیست |میهمان مادَرماݧ حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها)هسٺیم . خادم : 📩|| @Farmandehh313 تبادلاٺ: 📋| @khademha شعبات: 🛒🛍 @Organic_saraye_bamboo@postersazi
مشاهده در ایتا
دانلود
💖 💖 بہ غیبت ڪردن خیلی حساس بود ، 😧 می گفت هر صبح در جیبتان مقداری سنگ بگذارید ، برای هر غیبت یڪ سنگ بردارید و در جیب دیگرتان بگذارید ، 🙂 شب این سنگ ها را بشمارید ، این طوری تعداد غیبتها یادمان نمی رود ، و سعی می ڪنیم تعداد سنگ ها را ڪم ڪنیم ... ☺️👌 ✍ فرمانده گردانهای آموزش نظامی و تخریب لشڪر مڪانیزه 31 عاشورا 🌷 🌷 ♡ㄟ(ツ)ㄏʝσɨŋ •♡| @fadaei_hazrat_zahra |♡
💖 💖 اون شب بہ سنگر ما آمده بود تا شب را در سنگر بگذراند . 😴 ولی ما او را نمی شناختیم . هنگام خواب گفتیم : « پتو نداریم برادر !!! » 🙂 گفت : « ایرادی نداره ... » یڪ برزنت زیر خود انداخت و خوابید . صبح وقت نماز فرمانده گردانمان آمد و گفت : « برادر خرازی شما جلو بایستید . » و ما تازه فهمیدیم 😥 ڪه او فرمانده لشگر حاج حسین خرازی بود ... 👈 سردار شهید حاج حسین خرازی– فرمانده لشگر امام حسین (ع) ♥️ 🌹@fadaei_hazrat_zahra
💖 💖 همہ مے‌خندیدند و مے‌گفتند : اینجا هتل همدانے است😂 ، یعنی اینقدر با همہ خودمانے ، صمیمے ، راحت بودند 😁و هر ڪسے هر ڪار و مشڪلے داشت ، اولین جایے ڪه می‌آمد ، منزل ما بود و ایشان هم با رویی خوش برخورد مے‌ڪرد .😉 با آن همہ خستگے ڪه از سر ڪار مے‌آمد ، اگر میهمان در خانہ بود ، یڪ وقت تا ساعت یڪ یا دو مے‌نشست .😝 گرم و صمیمے‌ بود و هر چہ در خانہ بود ، با جان و دل در اختیار همہ می‌گذاشت . ❤️ اینطور نبود ڪه خودش را برای ڪسے بگیرد و یا در جمعی از خود حرفے بزند .🙃 🏴ʝσɨŋ •🏴| @fadaei_hazrat_zahra |🏴•
#اخلاق_شهدایی 🌹 یڪی از بچه‌ها به شوخی پتو رو پرت ڪرد طرفم . اسلحه از دوشم افتاد و خورد تو سر ڪاوه . ڪم مونده بود سڪته ڪنم ؛ سر محمود شڪسته بود و داشت خون می‌آمد . با خودم گفتم : الانه ڪه یه برخورد ناجوری با من ڪنه . چون خودم رو بی‌تقصیر می‌دونستم ، آماده شدم ڪه اگر حرفی ، چیزی گفت ، جوابش رو بدم . دیدم یه دستمال از تو جیبش در آورد ، گذاشت رو زخم سرش و بعد از سالن رفت بیرون ! این برخورد از صد تا سیلی برام سخت‌تر بود ! در حالی ڪه دلم می‌سوخت ، با ناراحتی گفتم : آخه یه حرفی بزن ، همونطور ڪه می‌خندید گفت : مگه چی شده ؟ گفتم : من زدم سرت رو شڪستم ، تو حتی نگاه نڪردی ببینی ڪار ڪی بوده ! همونطور ڪه خون‌ها رو پاڪ می‌ڪرد ، گفت : این جا ڪردستانه ، از این خون‌ها باید ریخته بشه ، این ڪه چیزی نیست . چنان من رو شیفته خودش ڪرد ڪه بعدها اگه می‌گفت : بمیر ، می‌مردم . #سردار_شهید_محمود_کاوه ♡ㄟ(ツ)ㄏʝσɨŋ↧ ♚❀ @fadaei_hazrat_zahra❀♛