چادرم یادگار مادرم زهرا ♡•°
#حجاب_دارک_چاکلت_صد_درصد j๑ïท ➺ •♡| @fadaei_hazrat_zahra |♡•
#حجاب_دارک_چاکلت_صد_درصد
حاشا نمیڪنم ڪہ..
تو مایہ فخر منے!
آن زمان ڪہ دخترکان شهر با ولع خوردہ میشوند..
بہ صرف عصرانہ مردان!
تو باعث میشوے من ڪوفتشان شوم..
نمیدانے چہ ڪیفے دارد شڪلات تلخ 100% بودن..
بکام بعضے ها!
#میم_اصانلو
•♡ | @fadaei_hazrat_zahra |♡•
چادرم یادگار مادرم زهرا ♡•°
j๑ïท ➺ •♡| @fadaei_hazrat_zahra |♡•
#تلنڱرانہ✅
#حیا🌺
را بگذار در انتهای کَپشِنت
پایین تر از عکس با چادرت
که اتچ شده با عشوه ای پنهان😏
خــدا را چه دیدے
شاید آنقدر به سیاهےِ چادر🍃 خندیدند
که براے خودت ڪه نه !
برای آن چادر
دلت بدجور ڪباب شد !
#میم_اصانلو
#چادرےنما😒
#زینتهاےحراجڱذاشته‼️
#چـادریعنےعفتوحیـا
#چـادریعنےپوشیدڱے
j๑ïท ➺
•♡| @fadaei_hazrat_zahra |♡•
چادرم یادگار مادرم زهرا ♡•°
j๑ïท ➺ •♡| @fadaei_hazrat_zahra |♡•
#دختر_آفتاب
دینگ
-سلام..خوبی؟
+شما؟
دینگ
-ایکس هستم از ایگرِگ آباد
+نمیشناسم
دینگ
-حالا آشنا میشیم..
دینگ
-من با کسی نیستم..میشه با هم باشیم؟
این مکالمه برای همه ی ما،یعنی دخترها، حداقل یکبار پیش آمده..من هم مستثنی نبودم..روزی که آقای ایکس پیام داد:"آفتاب خانم میشود باهم باشیم؟"گوشی را انداختم گوشه ی تخت..ترسیده بودم..کاغذ و قلم آوردم..و شروع کردم به حساب کتاب..شوخی نبود که..قرار بود بوی فرند دار بشوم..!
به ناااام خدا..
یک جدول پنج خانه ای کشیدم
بالای خانه سمت راست نوشتم:
"برای داشتن بوی فرند نیاز داریم به.."
و بالای خانه سمت چپ نوشتم:
"آیا می توانم؟"
خب!
برای داشتن بوی فرند نیاز داریم به..
لوندی و ناز عشوه خرکی..
|اوممم!من که تا امروز ناز دارِ پدر بودم..|
آیا میتوانید؟
نه آفتاب، لوسِ باباست
نیاز داریم به..
احساسات مفت و چند روزه..
|اوممم!من که تا امروز باغِ گلِ ارزشمندِ پدر بودم..|
آیا میتوانید؟
نه آفتاب، پرنسسِ باباست
نیاز داریم به..
اعصاب قوی و یک مشت جنگ و دعوا..
|اوممم!من که تا امروز پدر داد نمیزد تا قلب کوچکم نلرزد..|
آیا میتوانید؟
نه آفتاب، دردانه یِ باباست
نیاز داریم به..
دروغ پشت دروغ..
|اوممم!من که تا امروز برایم پدر الگوی صداقت بود..|
این هم نه!اصلا و ابدا
رسیدم به خانه آخر..
این خانه چقدر به نفع من بود!
نیاز داریم به..
تیغ زدن جیب و گرفتن شارژ و کادویِ وَلِن..
|اوممم!پدر برایم کم نگذاشته بود از هر حیث و نظر..|
آیا میتوانید؟
نه آفتاب، همه ی داراییِ باباست
برایش فقط یک پیام دادم:"پیامک بعدی با پدرم طرفی آقا"
گوشی را دوباره پرت کردم روی تخت..
اینبار با یک:خدایا شکرت!
صدای چرخاندن کلید در می آمد..
کسی از دور صدا میزد:
آفتاب؟بابا؟
#میم_اصانلو
#کپی_تنها_با_نام_نویسنده_جایز_است
j๑ïท ➺
•♡| @fadaei_hazrat_zahra |♡•
چادرم یادگار مادرم زهرا ♡•°
#ست ➖❤️➖ #همرنگ ❀•||| @fadaei_hazrat_zahra
#چ_مثل_چرا_چادر ❤️
مناسبت دارد این ماہ؛
اهل آسـمان ها و زمـین عزادار..
یڪے رختِ مشڪیش را بر تن میپوشد مادر..
یڪے روسریش را نزدیڪ میڪند بہ پیشانےِ سر..
یڪے آرایش غلیظش را غلاف میڪند در پسِ صورت..
و حتما این شرم و حیا اجرش محفوظ است..
من اما..
نہ لباس را تعویض برایم ڪردہ مادر..
نہ روسریم ڪمے رفتہ بہ عقب..
نہ آرایش غلیظم توے ذوق میزد..
من همان بودم حسین..
نہ فقط بہ مناسبت ماه مُحرّم..
بلڪہ در دوازدہ رنگ سال،همان مشڪے..
بہ رنگ تو..
آغشته به
نجابت،
حُرمت،
عزّت،
سِت،یعنی ان شاالله همان همرنگـ ..!
#میم_اصانلو
#کپی_تنها_با_ذکر_نام_نویسنده
❀•||| @fadaei_hazrat_zahra
چادرم یادگار مادرم زهرا ♡•°
✅ کپشن_را_نشر_دهید | جوابیه 🖐
#این_نامه_را_خوش_خط_بخوان |
#میم_اصانلو |
من؟
تو؟
چه واژه های خودشیفته اے، مهناز!
.
این برهه از زمان را نمی شود صرف کلمات "کلیشه" کرد! آخر کاروانِ افکار به سمت جمله ے "نعم حُسَیْن و نعم المولا " در حرکت است و به زبان خودت بگویم؛ به سمت کلمات "مارک دار"!
سلول به سلول کلماتم، عزم سفر دارد به آنجا که؛ کسی خودش را سپر بلا کرد تا قصه ے "کرب" دوباره نشود تکرار...
.
"کرب" یعنی غم! غم از دست رفتن انسانیت نه جگرگوشه ها، رقیه را فدا کردن تا زنده بماند معنای "انسان"!
.
و تناقض تو...
از این جمله به بعد می شد آغاز!
کودکی را در "ناز غرب" به دنیا آوردن
و ناز کردن برای یک "ایران" ؟
.
این را همه فهمیدند از خواص تابه عوام، پس همین یک جمله کفایت می کند "برای مهر و موم ترین دل ها"...!
.
دوست دارم حرف های جدید بزنم برای گوش های شنوا: آری!همه ی ما به حماسه سرایی علاقه داریم؛ رستم، زال و اسفندیار! حماسه ی نژاد، قوم، حماسه ی آب و خاک... اما یک جا این حماسه می رسد به مافوق حماسه ها! جایی که "عرب و عجم" نمی شناسد و یا بُلد کردن نام کشور "ایران یا عربستان!"
.
آنجا حماسه معنا می شود در پوچی "این و آن" و تجلی در "او" است، ختم کلام!
.
حق پرستی، حماسه ے مردی است با نام حسین علیه السلام که تسلیم نمی شود مقابل سپاه کفر حتی در تقدیم جان و بالاتر از جانش، علی اکبر، ابالفضل، خواهر قد خمیده یا از سه ساله تا طفلی شیرخوار... به همین دلیل "حب الحسین یجمعنا" عاشورا راه می اندازد در دلها...!
ذکر ادله مهم است برای عاشق شدن به معنی کلمه، براے روبر شدن با واقعیت لغات!
.
این نامه را با خون نوشتم، لطفا با چشم دل، خوش خط بخوان وگرنه هشتک گذاشتن کنار کلمات که می تواند کار مهناز باشد یا بهناز یا شهناز...!
#میم_اصانلو
♡ㄟ(ツ)ㄏʝσɨŋ↧
~|| @fadaei_hazrat_zahra
چادرم یادگار مادرم زهرا ♡•°
ㄟ(ツ)ㄏʝσɨŋ • ♚♡| @fadaei_hazrat_zahra |♡♛
دم..بازدم..
دم..بازدم..
چه کسی باورش می شود؛
اشتراک داریم، من و شما،در هوا !
و نفس ها جریان دارد به این صورت:
شما با من ، من با..واقعا شما!
بالاغیرتا بفرما؛ چه کسی تا به حال..
"حی" بودنت را زیرپوستی..
با قدرت لامسه ، کرده احساس؟
یا که شده؛ آیا کسی میان ندبه ها..
بدون خمیازه،بدون فعل " کجایی؟ "
و تصور نقطه ای کور در ناکجا..(!)
جمله ها را ختم کند..به فعلی ساده!
مثل " هست.. " و ناگهان؛
تجربه کند، لرزیدن! آن هم..
در چله ی تابستان؟
#موزون_نویس | #هست_ترینم
#میم_اصانلو |
ㄟ(ツ)ㄏʝσɨŋ
• ♚♡| @fadaei_hazrat_zahra |♡♛
چادرم یادگار مادرم زهرا ♡•°
سلام میشه باهم باشیم ؟؟ j๑ïท ➺ •♡| @fadaei_hazrat_zahra |♡•
#دختر_آفتاب
دینگ
-سلام..خوبی؟
+شما؟
دینگ
-ایکس هستم از ایگرِگ آباد
+نمیشناسم
دینگ
-حالا آشنا میشیم..
دینگ
-من با کسی نیستم..میشه با هم باشیم؟
این مکالمه برای همه ی ما،یعنی دخترها، حداقل یکبار پیش آمده..من هم مستثنی نبودم..روزی که آقای ایکس پیام داد:"آفتاب خانم میشود باهم باشیم؟"گوشی را انداختم گوشه ی تخت..ترسیده بودم..کاغذ و قلم آوردم..و شروع کردم به حساب کتاب..شوخی نبود که..قرار بود بوی فرند دار بشوم..!
به ناااام خدا..
یک جدول پنج خانه ای کشیدم
بالای خانه سمت راست نوشتم:
"برای داشتن بوی فرند نیاز داریم به.."
و بالای خانه سمت چپ نوشتم:
"آیا می توانم؟"
خب!
برای داشتن بوی فرند نیاز داریم به..
لوندی و ناز عشوه خرکی..
|اوممم!من که تا امروز ناز دارِ پدر بودم..|
آیا میتوانید؟
نه آفتاب، لوسِ باباست
نیاز داریم به..
احساسات مفت و چند روزه..
|اوممم!من که تا امروز باغِ گلِ ارزشمندِ پدر بودم..|
آیا میتوانید؟
نه آفتاب، پرنسسِ باباست
نیاز داریم به..
اعصاب قوی و یک مشت جنگ و دعوا..
|اوممم!من که تا امروز پدر داد نمیزد تا قلب کوچکم نلرزد..|
آیا میتوانید؟
نه آفتاب، دردانه یِ باباست
نیاز داریم به..
دروغ پشت دروغ..
|اوممم!من که تا امروز برایم پدر الگوی صداقت بود..|
این هم نه!اصلا و ابدا
رسیدم به خانه آخر..
این خانه چقدر به نفع من بود!
نیاز داریم به..
تیغ زدن جیب و گرفتن شارژ و کادویِ وَلِن..
|اوممم!پدر برایم کم نگذاشته بود از هر حیث و نظر..|
آیا میتوانید؟
نه آفتاب، همه ی داراییِ باباست
برایش فقط یک پیام دادم:"پیامک بعدی با پدرم طرفی آقا"
گوشی را دوباره پرت کردم روی تخت..
اینبار با یک:خدایا شکرت!
صدای چرخاندن کلید در می آمد..
کسی از دور صدا میزد:
آفتاب؟بابا؟
#میم_اصانلو
#کپی_تنها_با_نام_نویسنده_جایز_است
j๑ïท ➺
•♡| @fadaei_hazrat_zahra |♡•
یقه ی بسته و دهانِ باز..
این بود مراد ما از حجاب،حجاب؟
تسبیح را بگردانے و استغفار..
وقتش هم برسد گرفتن از پاچه..
فحش هاے خار و مادر براہ..؟
که علوے باش تو اے مرد..
سفارش کردیم دهان به دهان..
وقت عمل رسید..
بهانه ها طبق طبق،تا به هوا هوا..!
و مختصات گرفتیم از گردن..
تا به نوک پا،
زبان اما متر شد شبیه آن مرد،
اسمش چه بود؟
بابا لنگ دراز..!
خب ناموس من نبود بدرک..
چند فحش آبدار،بخورد،قابل ندارد،
نوش جان..!
دختر است دیگر،خفه می شود،
آخ جان..!
این چنین دست میکشے
به ریشِ بے ریشت!
و خود شادے،سرخوشے
شیعه ام شیعم!
#موزون_نویس
#چند_فحش_آبدار | #پارت_اول
#میم_اصانلو |
هدایت شده از چادرم یادگار مادرم زهرا ♡•°
#یازده_بعلاوه_یک
آدم ها..
دور تا دور بارگهت..
پرسہ زنان..
حاجت طلبان..
اشڪ ریزان..
مثال ڪعبہ..
هفت دور طواف..
من اما در نقطہ اے ڪور..
دیوانگےِ عجین شدہ با سڪوت..
گرفتم نشان..
گنبد فیروزہ را..
و ڪردم فوڪوس..
پلاڪ با زنجیر را..
آن وقت نوبت رسید بہ..
یڪ دو سہ..
چیڪ و چیڪ..
حے و حاضر..
عڪسے ناب..
از جمڪران..
لبخند حرف دار..
عڪاسے درد دار..
لرزش دستان..
فهمیدے چہ شد؟
نبود میزبان..
در چارچوب عڪسے..
میان ازدحام..
غم و غصه شد یڪجا..
در دلم مهمان..
آهستہ گفتم..
عڪستان آمادست..
بفرمایید ڪجا..
ڪجایید آقا؟
باد هو ڪنان..
عڪس چرخ زنان..
تو اینجا بودے؟
یا صاحب الزمان..
#میم_اصانلو
j๑ïท ➺
•♡| @fadaei_hazrat_zahra |♡•