❣#سلام_امام_زمانم ❣
🔅السَّلاَمُ عَلَى الدِّينِ الْمَأْثُورِ وَ الْكِتَابِ الْمَسْطُورِ...
🌱سلام بر مولایی که تنها نشانِ باقیمانده از دین و حجّت های خداست.
🌱سلام بر او که گنجینه علم الهی است.
📚 صحیفه مهدیه، زیارت پنجم حضرت بقیة الله
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
⌈🌻↝ @fadak_velayat •°⌋
هدایت شده از ♡قـرارگـاه فـرهـنگی فـاطـمة الـزهرا♡
1_1566614052.mp3
1.78M
با خواندن #دعای_عهد
هر روز با امام زمان تجدید بیعت کنیم
اللهم عجل لولیک الفرج
⌈🌻↝ @fadak_velayat •°⌋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤍صبح اول هفته تون
🌹معطر به عطر خوش
🤍صلوات بر حضرت مُحَمَّد (ص)
🌹و خاندان پاک و مطهرش
🌹اللَّهُمَّ صَلِّ على محمّدٍ وعلى آلِ محمَّدٍ،
🤍كما صَلَّيتَ على إبراهيمَ وعلى آلِ إبراهيمَ
🌹إنّكَ حَميدٌ مَجِيدٌ، وبارِكْ على محمدٍ
🤍وعلى آلِ محمّدٍ،
🌹كَما بارَكتَ على إبراهيمَ وعلى آلِ إبراهيمَ
🤍إنّكَ حَميدٌ مَجيدٌ
#گیف
⌈🌻↝ @fadak_velayat •°⌋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ویدئو_استوری_روزشمار_فاطمیه
📆 3 روز مانده تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها به روایت ۹۵ روز
⌈🌻↝ @fadak_velayat •°⌋
#روزشمار_فاطمیه
3⃣ روز مانده تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها به روایت ۹۵ روز
مغیره فاطمه را میزد و علی میدید
هزار حیف که یک تن نبود یاورشان
خدا گواست که زهرا شهیده رفت به خاک
اگر چه نیست گروهی هنوز باورشان
⌈🌻↝ @fadak_velayat •°⌋
#روزشمار_فاطمیه_95روز
📩پیشنهادتبلیغی: حرکت دستههای عزاداری در روز شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها به سمت اماکن زیارتی و امامزادههای هر شهر جهت عرض تسلیت مادر سادات
⌈🌻↝ @fadak_velayat •°⌋
🌸⃝⃡💞
بہجـٰاےسِیـوڪردنِعڪسهـٰاے
حـٰاجقـٰاسِـمتوگـٰالریمـون🖐🏻-
اخلـٰاقوَمعنویَـتحـٰاجقـٰاسِـمروتـو
خـودمونسِیـوڪنیم! :)
#حاج_قاسم
#فاطمیه
⌈🌻↝ @fadak_velayat •°⌋
📜 آرمانِ روح الله....
📌 پاسداشتِ آرمان روح الله، هنوز دغدغه آرمانها و روحاللههایی است که حاضرند بر سر آن جان دهند
. آرمان و روحالله، وحشیانه کشته شدند
. تا آرمانِ روحالله همچنان حافظ استقلال
. و امنیت این مرز پُرگهر باشد.
⌈🌻↝ @fadak_velayat •°⌋
⚫️#فاطمیه_شهدایی
🖤شهید مدافعحرم محمدحسین محمدخانی
▪️شهید محمدخانی عاشق حضرت زهرا سلاماللهعلیها بود. روضههای فاطمیه را خیلی با سوز میخواند. یک وقتهایی هم آخر شب زنگ میزد و میگفت: «باهات کار دارم». با اینکه دوتا هیئت رفته، هم مداحی کرده، هم روضه خوانده و هم گریه کرده و سینه زده.
▪️اما آخر شب میگفت:«بیا یک روضه چند نفری بخونیم و گریه کنیم! هرچی برای مادر گریه کنیم، کمه». محمدحسین خط خوبی هم داشت. همیشه کنار دفتر یادداشت یا کتاب و جزوهاش اسماء متبرّک اهلبیت را با خط خوش مینوشت و زیباترینش هم نام مبارک فاطمه زهرا علیهاالسلام بود.
🎙راوے: دوست شهید
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
⌈🌻↝ @fadak_velayat •°⌋
#استوری | #ذکر_روز
🗓 شنبه ۳دی (۲۹ جمادی الاول)
📿 صد مرتبه «یا رَبِّ الْعالَمِین»
⌈🌻↝ @fadak_velayat •°⌋
اصالت هیچ ربطی به اینکه کجا و تو چه خانواده ای به دنیا اومدی نداره ، همین که شرایط بد ، تو رو یه آدم بد نکنه " اصیلی " ... !
✨🧡
⌈🌻↝ @fadak_velayat •°⌋
#تلنگر⛔️
نترس!!
شیطان از بخشیدن،
میترسوندت...
چون میدونه آخرِ جادهی بخشش؛
شبیه شدن به خـداست!
نتــرس و ببخـش، حتماً بــزرگ می شی..!
استادشجاعے🎤
#سخن_بزرگان
⌈🌻↝ @fadak_velayat •°⌋
♡قـرارگـاه فـرهـنگی فـاطـمة الـزهرا♡
🖤🥀🖤 #یاس_کبود🍂 #قسمت_ششم💔 صدا زد: زهرا جانم! جوابی نیامد...آه...کسی علی را دریابد! او دیگر زنده
🖤🥀🖤
🖤🥀
🖤
#یاس_کبود🍂
#قسمت_هفتم💔
#قسمت_آخر🌱
علی داشت غسل میداد تن زهرایش را...از روی پیراهن...
اما برای لحظه ای نوازش کرد بازوی بانویش را...آرام...تا نکند درد بگیرد...و وقتی لمس کرد شدت برآمدگی دست زهرایش را...نفسش قطع شد!
ایستاد و تکیه بر دیوار داد و صدای هق هقش، تن دیوار را لرزاند!
بچه ها حیران شده بودند!پدر که گفته بود صدا نکنیم تا کسی باخبر نشود! اما کسی از درد دل علی خبر نداشت...از خاطره آنروز...
با هر زحمتی بود علی و اسما و فضه تن زهرا را غسل دادند...کفن پوشاندند... و علی، برای آخرین بار خیره شد به صورت ماه گونه ی بانویش...آرام نوازشش کرد... رخساره ی زیبای جانان علی، حتی به رنگ برف، حتی سرد، حتی بی روح، زیبا بود... اما اینبار علی نه آن آرامش دیرین را از صورت زهرایش میگرفت، که با نگاه به صورت داغ سوزان فراقش صدچندان می شد...
برای آخرین بار با فریادی در درون، همسرش را در آغوش کشید...
خواست بایستد...اما نشد...نمیتوانست...آرام گفت: یا زینب... یا ام کلثوم...یا حسن...یا حسین...بیایید و آخرین بهره تان را از مادر بگیرید!...
و بچه ها از پشت پدرشان، با عجله سوی جنازه مادر خود رفتند...برای وداع!...
هرکس به جایی از بدن مادرش پناهنده شده بود... و حسنین جای قلب مادر را انتخاب کرده بودند...سینه...
نمی دانم ! شاید هنوز...امید نفسی داشتند...
با هق هق هرکدامشان عرش به لرزه در می آمد و ملایک بی تابانه ضجه می زدند!
صدایشان از عمق جان بر میخواست:
و...و...وا حسرتا... وا حسرتااااا
مادرجان! غم و اندوهمان بعد از تو.... هیچگاه... از بین نمیرود...هنگامی که جدمان رسول الله را دیدی... سلاممان را به او برسان... ما...ما بعد از تو.... در دنیا یتیم ماندیم!
قلب کوچک حسین داشت از جا گنده می شد و روح از تن حسن، داشت پر می کشید!
که ناگهان جلوی دوچشمان اشکبار علی...بانویش...ناله ای سر داد...و بچه ها را به آغوش چسباند... و فشرد... هرسه ناله می زدند...
ستون عرش به رعشه افتاده بود!...که ندا دهنده ای صدا کرد که علی! این دو را از سینه زهرا بردار!... که والله فرشتگان آسمان ضجه می زنند!
علی...برای لحظه ای چشمانش را بست...و آرام به سوی بچه ها رفت...نوازششان کرد...بوسیدشان و در آغوش خود...دوطفل بی پناهش را پناه داد...و از سینه سرد مادر جدا کرد...
بند کفن را بست... اما مضطر بود! که من چگونه بانویم را به خاک بسپارم؟...
که ناگهان دو دست...همچون دست های نحیف و نورانی و رنج دیده پیامبر... بیرون آمد و زهرا را تحویل گرفت... و ناپدید شد...
علی که روی زانو برخواسته بود تا امانت رسول الله را بازگرداند...به روی خاک افتاد...
و شروع کرد به صحبت با حبیب خدا...
السلام علیک یا رسول الله و علی بنتک...
دست علی دیگر کوتاه شده بود... زهرا رفت...
میان نفس های منقطعش مناجات می کرد...
از من و از دختر و حبیبه ات که در همسایگی تو فرود آمد و زیر بقعه ات در زیر خاک آرمید و خداوند سریع پیوستنش به تورا خواست...بر تو سلام!
صبر و بردباری ام در فراق دختر و محبوبه ات اندک گشته...تحمل فراق او برایم سخت و دشوار شده...
آری برایم در کتاب خدا گواراترین راه پذیرفتن این مصیبت آمده است... انالله و انا الیه راجعون...
امانتت باز گردانیده شد...
و آهی کشید: و زهرا از دستم... ربوده شد...
یا رسول الله... زمین سرسبز و آسمان نیلگون...برایم زشت و نازیباست...
و هقی کرد: اندوهم جاودانه و شبم را سحری نیست...خواب به چشمانم میهمان نخواهد شد تا آن روز که خداوند برایم همان خانه ای را برگزیند که تو دران جای گرفته ای...
علی آرزوی مرگ میکرد...این علی بود!: جراحتی...دردناک و اندوهی که ... به جوشش آمده....
چه شتابان بین ما جدایی افتاد... به خدا شکوه می کنم...دخترت به زودی به تو خواهد گفت که چگونه امت تو دست به دست هم داده ناخن ها تیز کرده مه او را له کنند و بکوبند...از او مفصلا جویا شو!و خدا داوری می کند که بهترین داوران است...
برای آخرین بار به شما سلام وداع می گویم...
اگر...از اینجا برگردم بخاطر خستگی نیست... و چون در اینجا خیمه زنم و بمانم نه برای آن است که نسبت به وعده های خدا به صابران...بد گمانم...
ای وای...ای وای...
صبر و بردباری بیشتر برکت دارد و زیباتر است...اگر چیرگی زورمندان نبود همینجا را پایگاه خود قرار میدادم و نزد تو می ایستادم...اعتکاف می کردم و همچون زن بچه مرده فریاد و شیون سر می دادم...
در پیشگاه تو و پروردگار، دخترت به طور پنهانی دفن می شود... حقش پایمال و از ارثش بازداشته می شود...با اینکه چندان زمانی، نگذشته و یادت از ذهن ها پاک نشده...
درود و رضوان خدا بر تو باد...
و علی برخاست تا آثار مزار زهرایش را محو کند؛چه صبور بود علی....
نویسنده: فـ .پاییز +✍🏻
⌈🌻↝ @fadak_velayat •°⌋