#شهدا #مدافعان_حرم
#انقلاب_و_دفاع_مقدس
خواستم سایه سرت بشوم
شوق بر دیده ی ترت بشوم
نذر کردم که مادرت بشوم
_نذرها کردم و شدی پسرم
تاکه چشمت به روی ما وا شد
سر بوسیدن تو دعوا شد
پدرت با غرور، بابا شد
_خواستم تا به آسمان بپرم ...
وقت شش ماهگیت خندیدم
از گلویت ستاره میچیدم
تا علی اصغرم شدی دیدم ...
_چقدر تیر میکشد جگرم
میشدی در گذار ثانیهها
نوجوان پا به پای مرثیهها
قاسم خوش صدای تعزیهها
_فکرها میدوید توی سرم...
آب زمزم تو را خوراندم تا
پای روضه تو را نشاندم تا
وان یکاد الذین خواندم تا ...
_روزگاری ثمر دهد ثمرم
راه رفتی تو در برابر من ...
شانهات میرسید تا سر من ...
قد کشیده علی اکبر من
_قد کشیده است و خوب مینگرم
تا که دیدم جوانی و شادی
رفته بودم به فکر دامادی
گفتم اما به خنده افتادی
_از نگاهت نشد که بو ببرم...
باز گرم بگو بخند شدی
روی زانو کمی بلند شدی
با ظرافت گلایه مند شدی :
_"مگر از نذرهات بیخبرم ؟"
لرزه بر استکان من افتاد
سوز بر استخوان من افتاد
خندهها از دهان من افتاد
_آمد انگار خم شود کمرم
فکر کردم چرا تو را دارم
یادم آمد که نذرها دارم
برو مادر..برو هوادارم ...
--می سپارم تورا به دست حرم
🕊🕊🕊