👀دیده شدن جن در گورستان 🥶 👇 ☠☠☠☠☠☠☠☠☠ ☠☠☠☠☠☠☠☠☠ ☠☠☠☠☠☠☠☠☠ ☠☠☠☠☠☠☠☠☠ 😳 اگه دل و جرأتشو داری بیاااااا🤫

اسمم تیناست تو دانشگاه با نیما دوست شدم و بعد از چند ماه دوستی ازدواج کردیم هنوز دو سه ماه از ازدواجمون نگذشته بود که متوجه شدم که شوهرم با یکی در تماسه اما به روش نیوردم فکر میکردم در حد یه تماسه و خودش کم کم درست میشه 💔 یه روزکه میخواستم برم خونه دوستم به شوهرم تماس گرفتم که من میخوام جایی برم وقتی رفتم بیرون یادم افتاد زیر اجاق گاز روشنه تا برگشتم خونه صحنه ای دیدم که دنیا رو سرم خراب شدم .... ❤️‍🔥👇❤️‍🔥👇❤️‍🔥👇❤️‍🔥 https://eitaa.com/joinchat/2001404844Cadfb0e35ca باورش برام سخت بود کسی که عاشقانه دوسش داشتم بهم نارو بزنه 💔❤️‍🩹

😟فوت عجیب دختر بچه تبریزی در وادی رحمت😭 😱اوایل خدمتم تو بیمارستان امام رضای تبریز بود نزدیکای اذان ظهر بود که مادری دختر ۳ ساله ای به بغل سراسیمه وارد اورژانس شد از شدت گریه توان حرف زدن نداشت و بچه تو بغلش کبود شده بود سریع بچه‌روگرفتم زن‌بیچاره همونجا کف اورژانس ولوشد بچه رو تخت خوابوندم و مشغول معاینه شدم دهنشو که باز کردم با چیزی که دیدم چشام از حدقه زد بیرون خدای من این چیه😱 ... ادامه داستان..🤦‍♀️ https://eitaa.com/joinchat/1364656341C892be99676

معدن گوگولی ترین استیکرای ایتا ❣️ استیکر عاشقانه 🌸 استیکر احساسی 👼 استیکر کارتونی 😂 استیکر طــنــــز 💫استیکر مذهبی 💌 استیکر محاوره و کلی #والپیپر داره که گوشیتو خوشگل میکنه https://eitaa.com/joinchat/2579497630C9ee509f474 بزن رو لینک ببین چه خبره👆🤩

اگه میخای از شدت #خنده🎭 منفجر بشی‌📲💣بزن رو ایموجیا بیا تو کانال 🤩🤩 🤩🤩 😅😅😅 😅😅😅 😂😂😂😂😂😂😂 🤣🤣🤣🤣🤣🤣 😆😆😆😆 🥴🥴 🤣 ‌گوگولی مگولی ترین کانال ایتا🧸💯 https://eitaa.com/joinchat/3838771811Cd178c1398d

🚫سلاطین عشق🚫 شب خواستگاریم درحالیکه داشت همه چیز به خوبی و‌خوشی تموم میشد🫀💜🫀💜🫀💜 درعین ناباوری ،پسرعموم که عاشقم بود❤️‍🔥 که نمیدونم چطوری وارد خونه شده بود وسط مهمونی باصدای بلندولرزون با برملاکردن رازی از مادرعروس کاری کرد که مجبورشدم..... 📌ادامه داستان واقعی در 👇👇👇 🚫❤️‍🩹🚫❤️‍🩹🚫❤️‍🩹🚫❤️‍🩹 https://eitaa.com/joinchat /1176503195C6a5901d929 🔞💜🔞💜🔞💜🔞 سرگذشت زندگی وحشتناکه ترمه...

🔴داستان زندگی اقدس 🔴 عروس نحسی بودم که شب عروسیم بیوه شدم بعد رفتن مهمونها رفتم تو اتاقمون دل و دماغ نداشتم رو رختخوابها نشستم و مشغول باز کردن موهام بودم شب عروسیمون بود و مهدی رو صدا کردن و رفت ساعت ۲ نصف شب بود که هنوز نیومده بود که صدای جیغ و همهمه بلند شد فقط شنیدم مادرشوهرم جیغ زد و اسم شوهرمو آورد خواستم برم بیرون که دستی مردونه دور دهنمو گرفت از ترس داشتم سکته میکردم که... ادامه داستان👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1364656341C892be99676 داستان کامل شده و پین شده در لیست کانال