♨گور پدر معلم!
نویسنده: صدیقه شهیمی
🔸سال 1368 در روستای احمد آباد باغک شهرستان تنگستان بودم. معلم کلاس پنجم بودم و امتحان نهایی در پیش و اکثر دانش آموزان هم درس نخوان. تدریس بسیار دشوار بود. سعی می کردم برای پیشرفت دانش آموزان از خانواده ها کمک بخواهم.خانواده ها را به مدرسه دعوت می کردم تا با همفکری یکدیگر راهکاری برای پیشرفت فرزندانشان بیابیم.
🔸روزی ولی یکی از دانش آموزان را احضار نمودم تا با همفکری، راه چاره ای برای درس نخواندن فرزندش پیدا کنیم. با همدیگر مشغول صحبت شدیم. من ابتدا لب به سخن گشودم و پیشنهاداتی ارائه کردم و منتظر عکس العمل مادر و پیشنهادات او شدم. مادر که خیلی بی خیال بود و اصلا توجهی به حرف های من نداشت گفت: « خانم به خدا بارها در خانه با او صحبت کرده ام. همیشه به او می گویم گور پدر معلم، تو برای خودت درس بخوان. اصلا خانم می دانی تو خیلی احمقی که معلم شدی و با این ها سر و کله می زنی و جگرت را خون می کنی...»
🔸این شد نتیجه هم اندیشی و مشورت من با خانواده دانش آموز که حاصلش چند بد و بیراه و فحش بود که نصیب من گردید! البته بیچاره قصد بدی نداشت و این حرف ها را از سر دلسوزی می گفت.
📚:فصل های بی تکرار، ص165
#معلم
#خاطره_خنده_دار
🌷 به فانوس بپیوندید 🌷
👇👇👇👇👇👇
📲 eitaa.com/fanoosemellatha
📲 t.me/fanoosemellatha
📲 instagram.com/fanoosemellatha