eitaa logo
فانوس راه
69 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1.1هزار ویدیو
134 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀🕊🌹🌷🌹🕊🥀 🌹 🌷 چقدر این قصّه آشناست قصّه‌ این آخری را هر کسی بشنود قصّه‌ دیگری در تداعی می‌شود که چقـدر نقطه دارند شب و محله‌ی تهرانپارس بیی غیرتی و و شجـاعت و مـردانگی و ۹ سال پیش هم این اتّفاق قصّه‌ یک مظلومانه‌ دیگر را رقم زده بود تنها این بود که آن‌موقع نام داشت و بعد از دو سال تحمل جراحت شد و این‌بار نام دارد و اعضایش را بعد از اهدا کرده... اما انگار حال ما در این دو قصّـه هیـچ تفاوتی ندارد آخـر ما هنـوز می‌دهیم درمقابل چالش‌های ... خدایا ما را بی نگذار عاقبت ما را هم ختم به بفـرما ...
❁﷽❁ ✨🕊 🌹 تا وَقتی ڪسی شَـــــهید نَباشَد شَـــــهید نِمی شَود شَرط شَـــــهید شُدن شَهید بودَن استـــــ...؛ اَگر امروز کَسی را دیدید ڪه بوی شَـــــهید از ڪَلام،رَفتار و اخلاق او اِستشمام شُد بِدانید او شَـــــهید خواهدشُد...🕊 ❤️🕊 💕💙💕
🕊 🕊 💠شهید حسن فتاحی معروف به حسن امریکایی یا حسن سر طلا پدر و مادرم اصفهانی بودند؛ در کودکی به عراق رفتند و در شهر نجف اشرف مستقر شدند؛ ما هم از کودکی در نجف بزرگ شدیم؛ همسرم مرحوم «جان‌محمد فاتحی» که با برادر و پسرعمویشان به عراق برای کار رفته بودند، در منزل پدرم ساکن شدند؛ بعد از آشنایی با وی ازدواج کردیم. حسن فرزند پنجم خانواده بود که 20 شهریور 1348 در نجف اشرف به دنیا آمد؛ وقتی او دو ساله بود، در سال 1350 ما را از عراق بیرون کردند و زمانی که وارد ایران شدیم، با توجه به سردی هوا ما را به جیرفت استان کرمان بردند؛ برای همه ما که از عراق آمده بودیم، چادر زدند؛ اطراف مان کوه بود. محل موقت زندگی‌مان به قدری جمعیت زیاد بود که یک بار حسن‌آقا را گم کردم و بعد از ساعتی در پشت بلندگو اعلام کردند: «بچه‌ای با موهای طلایی پیدا شده، خانواده‌اش بیایند و او را تحویل بگیرند». او 17 سال بیشتر نداشت و در وصیت‌نامه‌اش برای خواهرانش نوشت: «مثل حضرت زینب(س) باشید»؛ دفعه آخر هم می‌خواست برود، ‌گفت: «اگر من مجروح و زخمی شدم؛ اگر شهید شدم و نیامدم، شما راه مرا ادامه بدهید». تا اینکه پسرم در 14 دی 1365 و در جریان عملیات «کربلای 4» منطقه ام‌الرصاص به شهادت رسید و پیکرش را نتوانستند به عقب بازگردانند. پدر شهید هم بعد از 12 سال بی‌خبری از حسن آقا به رحمت خدا رفت و بالاخره چهل روز بعد از فوت همسرم، استخوان‌‌های پسرم را آوردند؛ وقتی برای شناسایی رفتیم، استخوان‌هایش تیره رنگ شده بود؛ پلاکش همراهش بود؛ حتی موهای طلایی حسن روی لباس‌هایش بود..