eitaa logo
فانوس
233 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
4.7هزار ویدیو
14 فایل
📌به کانال #فانوس بپیوندید👇 🆔https://eitaa.com/joinchat/1798635846C05440867fe
مشاهده در ایتا
دانلود
مردم عزیز یادتان هست در ۸ سال دولت روحانی در فصل تابستان برق نداشتید؟ با پزشکیان در زمستان هم برق نخواهید داشت!😐😏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔥️نصراً من الله وفتحٌ قريب🔥
⁉حواستون به پیام های جعلی با محتوای متناسب سازی حقوق بازنشستگان باشه!!! ✅ مراقب پیامک‌های جعلی باشید! اخیراً پیامک‌هایی با مضمون متناسب‌سازی حقوق برای شما ارسال می‌شود که هدف آن کلاهبرداری است. ✅ برای حفظ امنیت اطلاعات شخصی و مالی خود، تنها به منابع و سایت‌های رسمی مراجعه کنید. 📌 هرگز اطلاعات بانکی خود را در پاسخ به این پیامک‌ها ارائه ندهید!
45.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷فیلم کامل بیانات صبح امروز رهبر انقلاب در دیدار اعضای مجلس خبرگان رهبری. ۱۴۰۳/۸/۱۷ 🖼 | صوت کامل | متن بیانات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️توضیحات حجةالاسلام حیدری کاشانی در مورد سخنان بی‌سابقه رهبری در جمع اعضای مجلس خبرگان ✍در جلسه اخیر، کدهایی داده شد مبنی بر هوشیاری خبرگان برای انجام درست ماموریت تعیین رهبر بعدی😭 🖋
🍂 🔻پسرهای ننه عبدالله/ ۱۰ خاطرات محمدعلی نورانی نوشته: سعید علامیان ┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ 🔸 آن شب جروبحث‌مان با آن گروه تا ساعت دوازده شب طول کشید. قرار بود آنها در در محور جاده اهواز خرمشهر مستقر شوند. آن محور با رفتن آنها خالی ماند. نگران تا پاسی از نیمه شب روی جاده تنها قدم می‌زدم. حدود ساعت سه نیمه شب، یکی از بچه ها آمد و گفت: «همه بچه های محور پشت خانه های پیش ساخته خواب‌اند، هرچی صدایشان می‌کنم بیدار نمی‌شوند. بچه هایی هم که با آنها بودند، بلند شدند و در حال تیراندازی به سمت عراقیها دویدند. ما هم به شور آمدیم و همگی به طرف عراقی‌ها هجوم بردیم. عراقی ها که دیدند عده ای فریاد می‌زنند و به طرفشان حمله می‌کنند پا به فرار گذاشتند. در این حین سه کامیون عراقی می‌آمد برای نیروهایشان آذوقه و مهمات بیاورد. بچه ها آنها را به رگبار بستند. یکی از راننده ها تیر خورد و کامیون ایستاد. راننده های دیگر هاج و واج مانده بودند. بچه ها کامیونها را گرفتند و آنها را اسیر کردند. اینها اولین اسرای عراقی در جبهه بود. بچه ها با شوق و ذوق و بوق و شیپور آنها را به مسجد جامع بردند که اسیر عراقی گرفتیم و عراقی ها فرار کردند! مردم خوشحال شدند. در پایان آن روز، با خودم فکر کردم خداوند چطور مرا هدایت کرد، بچه ها را از پشت خانه های پیش ساخته عقب ببرم تا به دست عراقی‌ها قتل عام نشوند. خدا را شکر کردم. پس از حرکت شجاعانه ای که احمد شوش در محوطه خانه های پیش ساخته انجام داد دیگر او را ندیدم. فردای آن روز، روز هشتم مهر، در خانه های پیش ساخته روبه روی عراقی ها بودیم، دیدم بچه های گروه احمد شوش از راه رسیدند اما مضطرب‌اند. رفتم جلو، چشمم به احمد شوش افتاد. او را توی خودرو گذاشته بودند. ترکش به سرش خورده و با سروصورت خونی شهید شده بود. پس از درگیری در خانه های پیش ساخته احمد با چند نفر از دوستانش به طرف دشمن می رود تا موقعیت آنها را شناسایی کند که ترکش خمپاره ای روی سرش می نشیند. روز هفتم مهر پس از فرار نیروهای پیاده و تکاور دشمن از پشت خانه های پیش ساخته، نیروهای زرهی شان از کنار جاده اهواز خرمشهر پیشروی کردند. آن روز بچه های سپاه، ارتشی‌ها، تکاوران دریایی و مردم عادی، همه روی جاده خرمشهر اهواز، پشت انبارهای عمومی تجمع کرده بودند. هر کس با هر سلاحی که دستش بود تیراندازی می‌کرد و در مقابل دشمن ایستاده بود. نبرد سختی در گرفت. چند تانک دشمن به آتش کشیده شد. تعدادی از مدافعین شهید شدند. به هر سختی جلوی ورود عراقی‌ها را گرفتیم. توی دشت باز می‌جنگیدیم. در این روز آن قدر آرپی جی زدم که لوله اش سرخ می شد؛ نمی‌شد به آن دست زد. ارتشی‌ها می‌گفتند اگر بیشتر شلیک کنی یا گلوله داخلش منفجر می شود، یا لوله اش می‌پیچد و خرج داخلش منفجر می‌شود و آسیب می‌بینی. دو قبضه آرپیجی داشتم یکی از بچه ها یکی را با گونی خیس خنک می کرد، با آرپی جی دیگر شلیک می‌کردم، کمی خنک می شد، آن یکی را بر می داشتم. آن روز شاید پنجاه گلوله آرپی جی زدم. در همان روزها، جهان آرا توانست بیست قبضه آرپیجی از اهواز تهیه کند. ظهر تانکها آرام گرفتند ولی توپخانه شان ما را زیر آتش داشت. بعد از ظهر، آتش عراقی‌ها کم شد. دیگر برای آمدن تلاش نمی کردند. پس از یک نبرد تمام عیار و سخت زیر آفتاب داغ، در حالی که از تشنگی له له می‌زدیم دهانمان خشک شده و لب‌هایمان قاچ خورده بود. کمی از مواضعمان عقب تر رفتیم و پشت دیوارهای بتنی انبارهای عمومی پناه گرفتیم. دو مخزن بزرگ هوایی که آب انبارهای عمومی را تأمین می‌کرد توی محوطه بود. لنگان لنگان خودمان را زیر سایه مخزنها رساندیم تا چند لحظه استراحت کنیم و خنک شویم. در این حین، یک گلوله توپ آمد نزدیک مخزن منفجر شد و مخزن را سوراخ کرد ناگهان آبشاری از آب خنک روی سر ما ریخت! چه لذتی داشت! •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد