eitaa logo
فانوس شب
548 دنبال‌کننده
269 عکس
589 ویدیو
11 فایل
🔹«فانوس شب»🔹 ✍️ارتباط با ادمین: @baghiyyatollah
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
═✧❁﷽❁✧═ 🎥| 📰اخبار برزخی از مرد برزخی را ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈ اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج ╭┅─────────┅╮ 🌺 @fanose_shab ╰┅─────────┅╯
═✧❁﷽❁✧═ 📜| 🎬| قسمت 🔟 📌📍| لینک قسمت نهم: https://eitaa.com/fanose_shab/3410 -چیزی نیست مامان خیالت راحت، تو فکر اینم که یه کاری پیدا کنم همین 🙂 مادر🧕: توکل بخدا پسرم. فکر کردم چی شده❗️ فعلا که هنوز پسنداز داریم یک ملیون یارانه هم گیرمون اومده منم که دوباره خورده خورده مشغول کار شدم یکی دوتا لباس آوردن بدوزم 👚 -به هر حال آخرش چی منم باید یه کاری پیدا کنم⁉️ 🧕: نگران نباش خدا بزرگه 😌 نیشخندی زدم و گفتم: آره خیلی بزرگه امروز یک چشمه‌اش رو دیدم فقط زورش به ما میرسه 😒 مادر: وا مگه چی شده❓ ☔️هر روز بارونی بود و خنک، همین امروز ما رفتیم بیرون خیابونا از شدت گرمای آفتاب انگار جهنم شده بود.☀️ خدا انگار با ما لج کرده. 😏 مادرم خنده‌ای کرد و گفت: این چه حرفیه پسرم⁉️ تو مثلا دانشجوی این مملکتی‌هاااا، ⌚️نگاهی به ساعت کردم، ساعت 2و نیم بود. با خودم گفتم حدود ساعت 4ونیم دوباره برم ببینم جایی کاری پیدا می‌شود یا نه❗️ به آشپزخانه رفتم و مشغول خوردن غذا شدم. خیلی گرسنه بودم. نمی‌دانم این آبجی و مامان چجوری از صبح تحمل می‌کنند⁉️ 🚪در همین حین درب خانه به صدا در آمد خواستم بروم در را باز کنم که مادرم پیشدستی کرد و در حالی که چادرش را سرش می‌کرد به سمت در رفت. 👀 بعد از چند لحظه که مادرم آمد داخل. 🤔سوال کردم مامان کی بود⁉️ مادر🧕: یکی از همسایه‌ها بود، گفت اگر می‌تونم برای دوخت ماسک بهشون کمک کنم.🤔 ❌لازم نکرده واسه کسی کار مفتی انجام بدی. می‌خواستی بگی نه نمیام 😒 مادر🧕: گفتم بذار فکرام بکنم خبر میدم. بعد از خوردن ناهار ؛گوشیم را برداشتم و مشغول چک کردن پیام‌ها شدم. 👨‍🎓یکی از هم‌دانشگاهی‌ها که پسر مذهبی بود و کلیپ آن پسر کانادایی را برایش فرستاده بودم، پیام داده بود. 📬 🤦‍♂حوصله‌اش را نداشتم و اصلا از هرچی مذهبی هست، حالم بهم می‌خورد. اما انتهای پیامش که در صفحه نمایش افتاده بود، من را کنجکاو کرد.🙄 ✍نوشته بود: حمید داداش، یافتمش صفحه پیام‌هایش را باز کردم و دیدم یک کلیپ و یک متن برایم ارسال کرده است. 📽 کلیپ همان پسر کانادایی. زیرش نوشته بود: 👇👇👇 ✅ رفع یک سوتفاهم چند روز پیش «مداد» خبر داد که جمعی از نیکوکاران کامیونیتی ایرانیان مونترال اقدام به تهیه چند ده سبد خواربار کرده‌اند تا در این روزهای سخت بین آنهایی که نیاز دارند، توزیع شود. پس از دریافت ده‌ها درخواست، توزیع این بسته‌ها شروع شد و در مجموع ۶۳ سبد خواربار بین متقاضیان توزیع گردید. گویا یکی از همشهریانی که این بسته را تحویل گرفته بودند تصور کرده‌اند این مواد غذایی بخشی از کمک دولت کانادا است. 😅 📍این داستان جذاب ... ♨️.... ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈ اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج ╭┅─────────┅╮ 🌺 @fanose_shab ╰┅─────────┅╯
1_382539457.mp3
13.3M
🎙| 📕|کتاب جلد ۱ 🎬| قسمت 1⃣1⃣ ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈ اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج ╭┅─────────┅╮ 🌺 @fanose_shab ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
═✧❁﷽❁✧═ 💠 💐| مولانا امیرالمومنین عليه السلام: 📜 |رِضاكَ عَن نَفسِكَ مِن فَسادِ عَقلِكَ از خود راضى بودن، نشانه تباهى عقل توست 📚|غررالحكم ح ۵۴۱۲ ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈ اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج ╭┅─────────┅╮ 🌺 @fanose_shab ╰┅─────────┅╯
10.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
═✧❁﷽❁✧═ 🎥| 🍰شیرینی را دیرتر بخور! ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈ اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج ╭┅─────────┅╮ 🌺 @fanose_shab ╰┅─────────┅╯
📜| 🎬| قسمت 1⃣1⃣ 📌📍| لینک قسمت دهم: https://eitaa.com/fanose_shab/3417 😑 در این مدت مثل اصحاب کهف از بس در خانه بودم دیگر از بیرون و ماجراهای اطرافم هیچ اطلاعی نداشتم. فقط گاهی نانوایی سر کوچه و سوپری محله، میرفتم و بر می‌گشتم. 🚶 فکر کنم بخاطر رعایت هشتک در خانه بمانیم یک جایزه باید به خانواده ما بدهند.😅 ⏰ساعت چهار شده بود. 👕 دوباره لباس پوشیدم و از خانه خارج شدم. جلوی مسجد که رسیدم چیز عجیبی دیدم. درب مسجد باز است😳 مگر نماز جماعت و مسجد و اینها ممنوع نشده بود⁉️ در همین افکار بودم که دوباره همان پسره را در کوچه دیدم بسرعت به سمت انتهای کوچه حرکت می‌کند و چیزهایی را در یک پلاستیک مشکی گذاشته و با احتیاط می‌برد❗️ 🤔 تصمیم گرفتم این بار دنبال سرش بروم و ببینم این چکار می‌کند که انقدر در این کوچه بدو بدو دارد و اینور و آن‌ور می‌رود. 🚶‍♂پشت سرش رفتم، خانه ما ابتدای کوچه بود و بعد یک کوچه باریک قدیمی و بن بست بود. داخل یکی از خانه های انتهای کوچه شد صبر کردم، بعد که داخل خانه رفت، پشت سرش تا جلوی درب خانه رفتم.🚶‍♂️🚶‍♂️ ♦️ دیوارهای خانه، قدیمی و کاه گِلی بود و دربی قدیمی و چوبی داشت. به خانه که نگاه می‌کردم یاد خانه جادوگرها و فیلم‌های ترسناک می‌افتادم. 😬از اینکه وارد خانه بشوم ترسیدم که مبادا کار خلاف می‌کنند و من هم در خانه گیر بیفتم⁉️ اما هر طور که شده وارد اون خانه شدم.... تا اینکه😱 📍این داستان جذاب ... ♨️.... ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈ اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج ╭┅─────────┅╮ 🌺 @fanose_shab ╰┅─────────┅╯
Part12_سلام بر ابراهیم ج1.mp3
11.81M
🎙| 📕|کتاب جلد ۱ 🎬| قسمت 2⃣1⃣ ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈ اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج ╭┅─────────┅╮ 🌺 @fanose_shab ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
═✧❁﷽❁✧═ 💠 💐| امام صادق عليه السلام: 📜 |إنَّ خَيرَ ما وَرَّثَ الآباءُ لأِبنائِهِم الأدَبُ لاَ المالُ بهترين ارثى كه پدران براى فرزندان باقى مى گذارند ، ادب است نه ثروت 📚|الكافى جلد۸ / صفحه۱۵۰ ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈ اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج ╭┅─────────┅╮ 🌺 @fanose_shab ╰┅─────────┅╯
7.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
═✧❁﷽❁✧═ 🖌| 2⃣ 🔵 خطایی همگانی هنگام دعا به درگاه الهی 🎙|استاد (ره) ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈ اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج ╭┅─────────┅╮ 🌺 @fanose_shab ╰┅─────────┅╯
📜| 🎬| قسمت 2⃣1⃣ 📌📍| لینک قسمت یازدهم: https://eitaa.com/fanose_shab/3422 وارد خانه که شدم حیاط قدیمی و زیبا با باغچه‌های پر گل و حوض آبی رنگ دیگر آن ظاهر ترسناک قدیمی را نداشت. در حال تماشای اطراف بودم که پسره با سرعت از کنارم رد شد پیرزن صدایش کرد و گفت: مسعود❗️ مادر، این پسر جوان جلوی درب خانه بود ببین مشکلش چیه⁉️ و به داخل ساختمان رفت. پسره که الان می‌دانستم اسمش مسعود است رو کرد به من و با مهربانی دستش را روی شانه من گذاشت و گفت: خب داداش بفرمایید در خدمتم. اما من هنوز گیج بودم و نمی‌دانستم دقیقا در آن خانه چه خبر است و محو نگاه کردن به اطراف بودم و به بسته‌هایی که گوشه حیاط چیده شده بود نگاه می‌کردم. با دستی که به شانه‌ام خورد به خودم آمدم و گفتم: چی گفتید⁉️ مسعود: گفتم در خدمتم چیزی می‌خواهید ⁉️😊سوالات و کنجکاوی داشت دیوانه‌ام می‌کرد باید سر درمی‌آوردم که در این خانه چه خبر است.🤔 سینه‌ام را صاف کردم و گفتم: راستش کنجکاوی من را به این سمت کشاند. همین😕 مسعود خنده‌ای کرد و گفت: معمولا این کنجکاوی‌ها رو خانم‌ها دارن😅 بهم برخورد و رویم را به سمت در چرخاندم که بروم... با دستش که هنوز روی شانه‌ام بود فشاری آورد و من را به سمت خودش چرخاند و متوجه ناراحتی من شده بود گفت: ببخشید می‌خواستم شوخی کرده باشم عذر می‌خوام. 😥 ما در اینجا کارای زیادی می‌کنیم. مثلا... نگذاشتم ادامه دهد و گفتم: ممنون از توضیحتون ببخشید فضولی کردم و خواستم بروم که مجدد دستم را گرفت ... و چشمکی زد و ادامه داد: از روزهای اولی که کرونا شروع شد و اعلام کردن عده ‌ی ماسک احتکار کردن و توی بازار ماسک کم هست ما در این خانه با کمک ننه سلطان و چند تا از خانم‌های مسجد ماسک تولید کردیم. 😷 در این بین من هم مواد اولیه برای تولید ماسک آماده می‌کردم و ماسک‌های آماده رو به بازار و شرکت‌ها می‌بردم تا بدست مردم برسه. 😎 بعد دست من را گرفت و به سمت ساختمان برد. خانه‌ای قدیمی با اتاق‌های زیاد و شیشه‌های رنگی که نور آفتاب باعث شده بود رنگ‌های شیشه به داخل خانه منعکس شود. 👌چرخ‌های خیاطی دور اتاق چیده شده بود و خانم‌ها داشتند ماسک می‌دوختند بعد از این اتاق، من را به اتاق بعدی برد تعدادی مرد در آن اتاق مشغول بسته بندی ماسک‌ها بودند. و در همین حین که اتاق به اتاق می‌رفتیم مسعود برایم توضیح می‌داد که جریان از چه قرار است و چه کارهایی انجام می‌دهند.🙄 📍این داستان جذاب ... ♨️.... ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈ اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج ╭┅─────────┅╮ 🌺 @fanose_shab ╰┅─────────┅╯