📜| #همای_رحمت
🎬| قسمت 6⃣2⃣
📌📍| لینک قسمت بیست و پنجم:
https://eitaa.com/fanose_shab/3566
دستش را روی شانهام گذاشت و گفت:
وقتی گناه ما مانع از استجابت دعای ما میشه، که قطعاً ما خواسته یا ناخواسته گناهانی میکنیم😢
این مانع رو ایجاد میشه، میریم سراغ کسانی که میدونیم معصوم بودن و نزد خدا آبرو دارن و ازشون کمک میخوایم تا دعای ما به اجابت برسه.😊
-خب ما از کجا بدونیم چه کارهایی گناهه⁉️
حاج آقا:
آفرین سؤال خوبیه.👌
کتاب گناهان کبیره، نوشته شهید دستغیب رو بخون کتاب خیلی خوبیه ...
آخ آخ ساعت 5 شد بستههارو تکمیل نکردیم. پاشو بریم که امشب هم باید بریم برای توزیع، دیر شد.😱
برادرا بیدار بشید که دیر شد اصلاً حواسم نبود و شروع به بیدار کردن اطرافیان کرد. 😴
بعد از اتمام کار بستهها را برای ضدعفونی کامل بردیم مسجد، آنجا یک عده بودن که ماسک و سایر بستههای حمایتی را ضدعفونی میکردند و بعد با کلی تدابیر نظافت و بهداشت این بستهها را بدست مردم میرساندند.👌
روزها به سرعت میگذشت و کارها زیاد شده بود و من گاهی از صبح تا نزدیک غروب بیرون از تولیدی مشغول کار بازاریابی بودم. خدارو شکر کارم جور شده بود و مادر و خواهرم هم دستمزد خوبی میگرفتند.
اجاره خانهای که نگران بودیم تأمین شده بود و با خیال راحت پساندازی هم جمع کردیم.😌
شبهای قدر، چه شبهای دلنشینی بود سالها بود طعم این شبها را از یاد برده بودم. همه چیز برایم تازگی داشت و دوران کودکی و پدرم برایم تداعی میشد. 😢
حاج آقا:
حمید جان احساس میکنم این شبها جور دیگهای هستی.
التماس دعا.
مثل اینکه قلب پاک تو بیشتر به خدا وصل شده. ما رو هم دعا کن.📿
-حاجی یه سؤال بپرسم⁉️
حاج آقا: بفرما خیلی وقت بود درگیر بودی و وقت نمیشد سؤال بپرسی☺️
-من هنوز 8 سالم تمام نشده بود که پدرم فوت کرد و جلوی چشمانم پدرم رو توی قبر گذاشتند و همون لحظه بود که انگار قلب و ایمان من هم، همان زمان به همراه پدرم خاک شد. از خدا متنفر بودم چون پدرم را از من گرفته بود. هنوز هم بعد این سالها باز میگم چرا خدا پدرم رو از ما گرفت؟😔
حاج آقا:
چی شد که پدرت فوت کرد؟
#امامزاده
#شفا
#حاجت
#اسلام
📍این داستان جذاب ...
♨️#ادامه_دارد....
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج
╭┅─────────┅╮
🌺 @fanose_shab
╰┅─────────┅╯
📜| #همای_رحمت
🎬| قسمت 7⃣2⃣
📌📍| لینک قسمت بیست و ششم:
https://eitaa.com/fanose_shab/3576
سرم را پایین انداختم بغض گلویم را فشار میداد. آب دهانم را به زور قورت دادم و گفتم:
یکدفعه قلبش ایستاد و تمام😭
اشک به پهنای صورتم از چشمانم فرو میریخت و از اینکه مقابل آقا مسعود گریه میکردم خجالت نمیکشیدم. 😭
پدرم دنیای من بود و تمام این سالها نبودنش را باور نکرده بودم. سختیهای بعد از او روز به روز، من را نابود میکرد و از درون آزارم میداد.😔
حاج آقا: فقط یک چیز میتوانم بگویم. «کل نفس ذائقه الموت»😔
-یعنی چی⁉️
حاج آقا: همه طعم مرگ رو میچشند. فکر نکن ما تو این دنیا ابدی هستیم. همه ما دیر یا زود میریم. 😔
ای کاش تمام این سالها بجای تنفر از خدا، برای پدرت خیرات میکردی. 😢
دستِ او از این دنیا کوتاه است و اما تو میتونستی به پدرت توی اون دنیا کمک کنی.🌱
از همین امشب نیت کن ثواب کار خیرت به پدرت هم برسه، قرآنهایی که توی این ماه میخونی ثوابش به پدرت هم برسه، ثابت کن که پدرت رو بخاطر خودش دوست داشتی نه بخاطر خودت.😊
روزها به سرعت میگذشت و در اخبار گفته میشد که کشورهای اروپایی در وضعیت نامناسبی هستند. مردم به فروشگاهها حمله کرده بودند و دعوای دستمال توالت در این کشورها بالا گرفته بود. 😏
کشورهای غربی ماسک و مواد ضدعفونی یکدیگر را میدزدیدند. انگار غارتگری قرون وسطی دوباره در غرب شکل گرفته بود. فروشگاهایشان خالی از مواد غذایی و درصد شیوع کرونا بالا بود. این همه اتفاق در غربی که مثلاً متمدن است برایم عجیب بود! 😵
روز عید فطر شد.
سوالاتم مانده بود و من از اینکه این ماه چقدر زود تمام شد ناراحت بودم. از حاج آقا مسعود خیلی چیزها یاد گرفته بودم و دنیای من را عوض کرده بود.
کشور تقریباً به آرامش رسیده بود و کم کم درصد شیوع کاهش یافته بود.
چه روزهای سختی پشت سر گذاشتیم اما خدا را شکر که بالاخره کاهش یافت.
ما که بیرون از گود بودیم چقدر اذیت شدیم، کادر درمان کشور چقدر سختی کشیدند و این مدت چقدر سخت بوده که روزانه تعداد زیادی از هم وطنان جلوی چشمانشان فوت میکردند و یا خودشان در چه لباسهایی چندین ساعت باشند، بخصوص در گرمای تابستان.😷
#کرونا
#اسلام
#کادر_درمان
📍این داستان جذاب ...
♨️#ادامه_دارد....
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج
╭┅─────────┅╮
🌺 @fanose_shab
╰┅─────────┅╯
📜| #همای_رحمت
🎬| قسمت 8⃣2⃣
📌📍| لینک قسمت بیست و هفتم:
https://eitaa.com/fanose_shab/3581
به ذهنم رسید که به همراه حاج آقا به یکی از بیمارستانها برویم و به کادر درمان گل هدیه بدهیم. حاج آقا هم استقبال کرد. 😊
در ایام رمضان و یکی دو هفته اولش روزهای آرامیتری را میگذراندیم، تا اینکه سفرهای شمال و جشنهای عروسی و خرید و دورهمیها دوباره شروع شد. 😢
دوباره موج شدیدتری از سری اول، شیوع این بیماری در کشور رواج یافت.😷
روزانه نزدیک به دویست تا سیصد نفر فوتی و کرونایی بود که از تلوزیون اعلام میکردند. در یکی از شهرها فقط در یک عروسی حدود سیصد نفر کرونا گرفته بودند. پدر و مادر عروس و داماد به سبب بیماری کرونا فوت شده بودند و وضعیت عروس و داماد نیز وخیم بود. 😔
🤔اما چرا مردم رعایت نمیکنند⁉️
تازه داشت خیالمان راحت میشد! حداقل پروتکلها را رعایت میکردید❗️
🏴کم کم به ماه محرم نزدیک میشدیم.
📲 موج شبهات مثل موج کرونا در فضای مجازی در حال گسترش بود. خسته از کار به خانه برگشتم و گوشی را در دست گرفتم تا ببینم اوضاع چطور است.
🤳اینستا و توییتر و هر فضایی رو که چک میکردم کمپینهای نه به عزاداری امام حسین (ع) را میدیدم و از آن طرف هم یک عده به دنبال پاسخ به شبهات و حرفهای این گروهها.😐
#محرم
#امام_حسین(ع)
#کرونا
📍این داستان جذاب ...
♨️#ادامه_دارد....
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج
╭┅─────────┅╮
🌺 @fanose_shab
╰┅─────────┅╯
📜| #همای_رحمت
🎬| قسمت 9⃣2⃣
📌📍| لینک قسمت بیست و هشتم:
https://eitaa.com/fanose_shab/3630
گروهها و پیجهای فضای مجازی را چک میکردم و عکسها و هشتکها و کمپینهای نه به عزاداری امام حسین (ع) را میدیدم و اعصابم بهم میریخت.😤
یک نفر یک متن نسبتا طولانی نوشته بود و گفته بود که، {ما این همه تو خونه نشستیم، عروسی و عزاهامون تعطیل شد،}😒
(به اینجای حرفش که رسیدم تعجب کردم و پیش خودم گفتم: واقعا عروسی و عزا تعطیل شد⁉️ پس این آمار کروناییهای موج دوم اگر از عروسیها نبوده پس از کجا بود⁉️😳
👈ادامه حرفش: {عید نوروز و سفر و چیزای دیگه رو کنار گذاشتیم،}😳
(واقعا⁉️😳
سفرهاشون تعطیل شد⁉️
خیلی حرف خنده داری زد❗️
پس اون همه ماشین تو جاده شمال فتوشاپ بود⁉️
یادم به این ماجرای زمان شاه افتاد که مادرم تعریف میکرد و میگفت: اون زمان مردم که بیرون میریختن و مرگ بر شاه میگفتن، تو تلویزیون وزرای شاه اعلام میکردن کسی بیرون نیومده و شعار نداده همهاش نواره❗️😏
بعد مردم هم همین رو شعار کردن و میگفتن «ازهاری بیچاره اینم میگی نواره⁉️ نوار که پا نداره⁉️»
حالا شده ماجرای اینها میگوییم مسافرت نروید و توی خانه بمانید بعد میگویند ما که بیرون نبودیم❗️
ماجرا برعکس شده بهداشت میگوید بیرون بودید اونها میگویند: نه ما که نبودیم🙄
بیشتر شبیه به جک شده!😏
👈ادامه حرفش: {کاسبیهامون کساد شد که این آمار کورنا بیاد پایین، اما الان که پای کاسبی خودشون رسیده کاسه گدایی دست گرفتن و میگن امام حسین (ع)😏
میگن دهه بگیریم و هیئت راه بندازیم، اونوقت آمار بره بالا و روز به روز بخاطر این اوضاع، کاسبی و کار ما کسادتر بشه و اجناس گرونتر و ما هم گرفتارتر.😞
جمع کنید این بساط رو یک سال عزاداری نکنید! چی میشه⁉️
برای یکی که 1400 سال پیش کشته شده. اینا دست بردار نیستن. 😏
اونوقت ما برای کوروش کبیر یه سر میریم پاسارگاد ببین چه به سر ما میارن😏
انقدر از حرفهای بی سر و ته این آدم عصبی شده بودم که میخواستم یک جواب . . . 😶
بدهم اما پشیمان شدم و گوشی را خاموش کردم و خوابیدم.😴
#زرتشتیان
#محرم
#امام_حسین (ع)
#کرونا
📍این داستان جذاب ...
♨️#ادامه_دارد....
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج
╭┅─────────┅╮
🌺 @fanose_shab
╰┅─────────┅╯
📜| #همای_رحمت
🎬| قسمت 0⃣3⃣
📌📍| لینک قسمت بیست و نهم:
https://eitaa.com/fanose_shab/3663
نمیدانم حدودا چند ساعت خوابیده بودم که مادرم آمد و من را بیدار کرد.😴
مادر: حمید جان پسرم پاشو حاج آقا اومده جلو در کارِت داره 🙂
سریع بلند شدم و دست و صورتم را شستم و رفتم جلوی در🏃
حاج آقا:
سلام آقا حمید خوبی؟ ببخشید مثل اینکه خواب بودی! شرمنده😥
دستی به نشانه شرمندگی به پیشانی خود کشید و سرش را پایین انداخت
-نه حاجی این چه حرفیه⁉️
شما امر کنید، من مرده هم باشم زنده میشم و میام تا ببینم چیکارم داری؟! خواب که دیگه جای خودش داره😊
دستم را روی شانهاش گذاشتم و گفتم:
خب امرتون چیه تا ما اطاعت کنیم. 😊
در حالی که لبخند روی لب داشت گفت:
حمید جان میخوایم مسجد رو پرچم سیاه ببندیم و برای دهه آماده کنیم 🏴
یه کم تعجب کردم، خب بالاخره کرونا و عدم تجمع و فضای مسجد❗️😳
در همین افکار بودم که حاجی گفت:
چیزی شده⁉️
به چی فکر میکنی⁉️
دست بجنبان که دیره
گفتم: حاجی مگه نمیگن نباید تجمع کرد و تو فضای بسته بود و ازین دست چیزایی که میگن⁉️
حاج آقا:
درسته حمید جان تمام اینها رو میدونیم ما حواسمون به پروتکلها هست 😉
شما هم تشریف بیار تا شب نشده یکی دو تا از پرچمهارو بزنیم تا برات بگم قراره چکار کنیم.😊
به همراه حاجی به سمت مسجد راه افتادیم. همان دوستانی که در کار بستهبندی و تولید ماسک همکاری داشتند در مسجد بودند اما همه با ماسک بودند و یک اسپری الکل هم برای ضدعفونی گذاشته بودند. 😷
بعد از اینکه سلام علیک کردیم به دستور حاجی با فاصله نشستیم و بعد از صلوات و دعای سلامتی امام زمان (عج) حاجی شروع کرد به صحبت:👇
"بسم الله الرحمن الرحیم"
دوستان همان طور که میدونید به ایام محرم نزدیک میشیم و میخوایم ان شاءالله امسال کاری کنیم کارستون و متفاوت از سالهای قبل و باشکوهتر از قبل این ایام رو برگزار کنیم.
👌 هرکسی پای کار هست بگه یا علی✋
#امام_حسین (ع)
#زرتشتیان
#محرم
#کرونا
📍این داستان جذاب ...
♨️#ادامه_دارد....
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج
╭┅─────────┅╮
🌺 @fanose_shab
╰┅─────────┅╯
📜| #همای_رحمت
🎬| قسمت 1⃣3⃣
📌📍| لینک قسمت سی و ام:
https://eitaa.com/fanose_shab/3669
داشتم به افرادی که در صف نانوایی بودند نگاه میکردم که چشمم به یک پسره افتاد سینهاش را بیرون داده بود و ماسک هم نزده بود و با گوشی خودش سرگرم بود.📱
یکدفعه انگار مطلبی دیده بود و توی جو چیزی که خوانده بود با صدای بلند گفت:
*یعنی چی دهه محرم⁉️
آخه عرب پرستی تا کی⁉️
حالا که دیگه کرونا هم هست و هیئت و دهه گرفتن چه صیغهایه⁉️
بین جمعیتی که تو صف بودند همهمه شد و مردم هر کسی چیزی میگفت. یکی طرفداری میکرد و یکی ایراد میگرفت و ناراحت شده بود.😠
من بعد از اینکه سعی کردم همه را ساکت کنم...
گفتم: برادرِ من، شما هیئت تشریف بیاری کرونا میگیری؟! اما الان بدون ماسک اینجا و بدون رعایت فاصله کرونا نمیگیری⁉️
همه شروع کردند به خندیدن و ایول گفتن.
پسره که دید خیلی ضایع شده گفت: نه دیگه نشد، سینه و بازو رو ببین💪
اشاره کرد به قفسه سینهاش و بازوهاشو بالا آورد و ادامه داد: تبر نمیزنه اونوقت یه ویروس کوچیک میخواد منو از پا در بیاره⁉️
گفتم: خب پس اگر این بر و بازو رو تبر نمیزنه و کرونا بهش کارساز نیست پس توی هیئت هم بهش کارساز نیست نگران چی هستی⁉️
البته داداشِ من، احتیاط شرط عقل هست.
شما ماسک رو بزن.😷
فرعون با اون فرعون بودنش یه پشه از پا درآوردش.😉
همه شروع به دست زدن کردند.
پسره که دید اوضاع به نفعش نیست از صف خارج شد و به سمت ماشینش رفت.🚶
من که نوبتم شده بود سریع کارت را کشیدم و نان را گرفتم و رفتم به سمت پسره به شانهاش زدم
و گفتم:
داداشم بدون نون نرو بفرما این نون شما، اما ماسک بزن برای سلامتی خودته.😷
در حالی که انگار شرمنده شده بود دستی به شانهام زد و به حالت لوتیها گفت:
با وجود اینکه این قد و هیکل ریزه میزه رو داری، زبونت حسابی درازه،😏
مارو با خاک یکسان کردی.
#محرم
#کرونا
#اسلام
📍این داستان جذاب ...
♨️#ادامه_دارد....
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج
╭┅─────────┅╮
🌺 @fanose_shab
╰┅─────────┅╯
📜| #همای_رحمت
🎬| قسمت 2⃣3⃣
📌📍| لینک قسمت سی و یکم:
https://eitaa.com/fanose_shab/3680
نان را با اصرار به او دادم و برگشتم آخر صف...
اما کسانی که در صف بودند گفتند چون مرام نشون دادی الان برو اول صف و نون بگیر و برو.😊
خودمم فکر نمیکردم از من این رفتار سر بزند فکر کنم بخاطر رفاقت با حاج آقا باشه.😉
این شعر واقعا راسته که میگه:
کمال همنشین در من اثر کرد
وگرنه من همان خاکم که بودم
بعد از اینکه این همه ماجرا را سپری کردم و نان گرفتم. به خانه رفتم، مادرم چایی دم کرده بود و بساط صبحانه را آماده کرده بود.
☕️ این مدتی که کرونا آمده بود و ما خانه نشین شده بودیم فضای خانه هم بیحال و بدون انگیزه شده بود؛😞
اما این مدت کوتاه که با حاج آقا آشنا شده بودیم، هوای خانه که هیچ، هوای خودمان هم عوض شده بود.😊 حتی بهتر از قبل از دوران کرونا، انگیزه پیدا کرده بودیم.
بعد از صبحانه به مسجد رفتم؛ ساعت حدود هشت بود و به محض اینکه جلوی درب مسجد رسیدم،
حاج آقا صدایم کرد:
حاج آقا:
به به سلام حمید جان قبول باشه، خداقوت.
-سلام حاج آقا خداقوت
حاجی در حال وصل کردن پرچم سیاههای مسجد بود و بلندگوها را چک میکرد. در حالی که حاجی داشت با سیم ها و بلندگوها ور میرفت به طرف او رفتم و گفتم: حاجی یه پیشنهاد داشتم. 🙄
حاج آقا:
امر بفرمایید ما گوش به فرمانیم.
-حاجی بیاید امسال یه تکههای کوچیک پارچه مشکی به شکل پرچم درست کنیم و درب تمام خونههای محله نصب کنیم. البته اگر صاحبخونه راضی باشه 🏴
#کرونا
#محرم
#هیئت
📍این داستان جذاب ...
♨️#ادامه_دارد....
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج
╭┅─────────┅╮
🌺 @fanose_shab
╰┅─────────┅╯
📜| #همای_رحمت
🎬| قسمت 3⃣3⃣
📌📍| لینک قسمت سی و دوم:
https://eitaa.com/fanose_shab/3689
حاج آقا یک لحظه مکث کرد و گفت:
احسنت حمید جان...
گل گفتی.👌
چه پیشنهاد عالیی دادی😃
حدودای عصر بود که حاجی را دیدم که یک پلاستیک دستش است و به سمت خانه ننه سلطان میرود.
- حاج آقا فضولی نباشه! این پلاستیک چیه⁉️
حاج آقا:
این پلاستیک پیشنهاد شماست.😉
-پیشنهاد من⁉️
حاج آقا:
آره دیگه خودت گفتی درب همه خونههای محله پرچم مشکی بزنیم👌
رفتم پارچه خریدم بدم خانمها پرچم بدوزند.🏴
به خانه ننه سلطان رفتیم حاجی بعد از سفارش پرچم به سمت مسجد رفت و سیمهای بلندگو را تا خانه ننه هدایت کرد. دو روز به اول محرم مانده بود و همه چیز برای مراسم آماده شده بود.👌
پرچمهای مشکی را که به خانههای توی محله میدادیم همه استقبال میکردند و تقریبا تمام خانهها یک پرچم سیاه جلوی درب خود داشت.🏴
چقدر محرم امسال متفاوت شده بود
شب، بعد از نماز مغرب حاجی تمام همکاران این همیاری را جمع کرد و یک جلسه برای شروع دهه محرم برگزار کرد.📝
حاج آقا:
رفقا ما یکسری تمهیدات برای رعایت بهداشت و پروتکلها باید انجام بدهیم. بخاطر همین من اعضا رو تقسیم کردم که هر کسی در جلسه، چه کاری انجام دهد.😊
حاج آقا یکی را برای درب ورودی مسجد و دادن ماسک و زدن الکل بدست گذاشت و یک نفر را مسئول دود کردن اسپند و یکی برای راهنمایی مهمانها برای نشستن روی صندلیها و اینکه کسی صندلیها را جابجا نکند و خلاصه هر کسی مسئولیتی داشت.😌
بعد از تقسیم بندی مسئولیتها به خانه رفتیم و برای فردا شب که شب جمعه بود و دعای کمیل و جلسه اول هیئت، خودمان را آماده کنیم.🙂
در اتاقم دراز کشیده بودم و به سقف خیره شدم. به این فکر میکردم که بعضیا میگفتند:
مردم برای پلوی امام حسین (ع) میان برای نذری، کسی واسه امام حسین (ع) به این جلسات نمیاد. آیا امسال که خبری از نذری نیست حتی یک استکان چایی، بازم مردم برای روضه میان⁉️
#محرم
#امام_حسین (ع)
#نذری
#کرونا
📍این داستان جذاب ...
♨️#ادامه_دارد....
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج
╭┅─────────┅╮
🌺 @fanose_shab
╰┅─────────┅╯
📜| #همای_رحمت
🎬| قسمت 4⃣3⃣
📌📍| لینک قسمت سی و سوم:
https://eitaa.com/fanose_shab/3695
شبهای محرم میگذشت و هر شب باشکوهتر از شبهای گذشته...
تا اینکه صبح روز ششم محرم حاجی گفت:
از امروز کار تعطیل هست.
نذری پزون داریم.
- حاجی توی این وضعیت کرونا⁉️
خطر نداره⁉️😳
حاج آقا:
امسال نذرهامون فرق داره
بزرگواران!
یه زحمت بکشید ترازو و کیسههای پلاستیک و همه چیز آماده اینجا گذاشته شده...
حدود 110 بسته جدا، تهیه کنید که قراره به عنوان نذری برای افراد خاص ببریم جدا کنید...
و بقیه هم هر تعداد شد آماده کنید که مثل شبهای گذشته البته با این تفاوت که این شبها بستهها نذری است، بین مردم پخش کنیم.😊
رفتم کنار حاجی و گفتم:
حاجی فضولی نباشه❗️ میتونم بپرسم اون 110 نفر خاص کی هست⁉️
حاج آقا: نه نمیتونی بپرسی...😜
آماده شدیم برای مراسم.😞
بعد از اتمام مراسم حاجی من را صدا کرد ...
و گفت:
حمید جان بعد از اینکه وسایل را جمع کردی تشریف بیار که امشب میخوایم نذری ببریم. 😊
سریع وسایل را جمع کردم و ضدعفونیها را انجام دادیم و رفتم تا با حاجی و به همراه ماشین حمل نذریها حرکت کنیم برای پخش نذری.🏃
به یک محله رسیدیم به نظرم محله فقیر نشین یا حداقل کسانی که مشکل مالی داشته باشند، نبود.
حاجی که متوجه نگاه متعجب من بود، زیرکانه با چشمانش من را زیر نظر داشت و من مانده بودم سوال کنم یا نه⁉️
میترسیدم مثل صبح من را ضایعم کند.
یک چیزی شبیه به کاغذ یا شاید هم کاغذ است که حاجی دست گرفته و در بستهها قرار میدهد!
گاهی حاجی خیلی مشکوک است. با خودم کلنجار می رفتم که بپرسم یا نه⁉️🤔
حسابی کنجکاو شده بودم و معنی این کارهای حاجی را متوجه نمیشدم، سکوت کردم تا ببینم بالاخره چه اتفاقی خواهد افتاد.👀
بالاخره درب یکی از خانهها را زد.
#کرونا
#اسلام
#نذری
#محرم
📍این داستان جذاب ...
♨️#ادامه_دارد....
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج
╭┅─────────┅╮
🌺 @fanose_shab
╰┅─────────┅╯
📜| #همای_رحمت
🎬| قسمت 5⃣3⃣
📌📍| لینک قسمت سی و چهارم:
https://eitaa.com/fanose_shab/3703
خانم میان سالی در را باز کرد و در حالی که به سبب دیدن حاجی اشک در چشمانش حلقه زده و خیلی خوشحال بود،
گفت:
فکر میکردم امسال امام حسین (ع) ما را فراموش کرده است و نذری به ما نمیرسد.
هر سال شب اول میآمدید!☹️
حاج آقا:
شرمنده مادر، امسال یک مقدار کارها سنگین بود و این شد که دیر خدمت برسیم و شرمنده شما بشویم. 😓
در حالی که سرش پایین بود ادامه داد:
این ما هستیم که خطاکار هستیم و کارها باعث شد ما دیر بیایم وگرنه امام حسین (ع) همیشه برکت وجودش به همه میرسد. 😊
زن میانسال: بیا داخل پسرم 😊
حاج آقا:
نه ممنون مادر، یکی از رفقا همراهم هست امسال یه رفیق جدید آوردم و البته بعد از اتمام ماجرای کرونا قابل باشم خدمت میرسم، الان باید رعایت حال شما را داشته باشم. 😊
به طرف ماشین آمد یک بسته برداشت و به سمت منزل آن خانم رفت، بسته را بدستش داد و از یک پلاستیک دیگر که بستههای مشکی در آن بود یکی درآورد و داد دست آن خانم.
ایشون هم پلاستیک را باز کرد و دیدم که همان پرچمهای مشکی هست که توی محله خودمان سَر دَرِ خانهها نصب کردیم.🏴
ایشون هم در حالی که اشک میریخت پرچم را بوسید و داد به حاجی که سَر دَرِ خانه نصب کند.
خانه به خانه که میرفت اهل خانه خوشحال میشدند و به استقبالش میآمدند مانده بودم اینها چه خصوصیتی دارند که حاجی بصورت خاص برایشان نذری کنار گذاشت. 🤔
فقط توی این گفتگوها...
یک آقا به حاجی گفت:
حسین (ع) برای ما هم عزیز است.🤔
تعجب کردم مگر چه فرقی دارند! که میگوید برای ما هم⁉️
از آن محله به یک محله دیگر رفتیم آنجا هم به همین شکل بود و مردم وقتی حاجی را میدیدند ذوق زده میشدند و جالب اینجا بود نذریها را میبوسیدند! 🙄
در این محله چیز جالبی که دیدم یک کلیسا بود که در آن نزدیکی قرار داشت.
🤔یعنی اینها مسیحی هستند؟ پس آن محله قبلی هم مسلمان نبودند⁉️
#کرونا
#محرم
#نذری
📍این داستان جذاب ...
♨️#ادامه_دارد....
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج
╭┅─────────┅╮
🌺 @fanose_shab
╰┅─────────┅╯
📜| #همای_رحمت
🎬| قسمت 6⃣3⃣
📌📍| لینک قسمت سی و پنجم:
https://eitaa.com/fanose_shab/3709
با حاجی که سوار ماشین شدیم ....
دیگه طاقت نیاوردم...
و پرسیدم:
میشه ماجرای این دو تا محله را بگید⁉️
در حالی که لبخند روی لبهایش بود
گفت:
محله اول زرتشتی بودند و محله دوم مسیحی.
شاخ در آوردم، زرتشتی و مسیحی⁉️😳
-زرتشتی و مسیحی⁉️😳
چرا برای اونها نذری بردید⁉️
حاج آقا:
آقا حمید چی شده داداشِ من؟
اونها هم بندگان خدا هستن....
اتفاقا دیدی؟
همشون پرچم سیاه امام حسین (ع) رو زدن سر در خونههاشون؟
دیدی با چه ذوقی نذریها رو میگرفتن؟
❌هر سال که #نذری میاریم برنجها رو #خشک_میکنن و توی طول سال چند تا دونه از برنج نذری توی غذاشون میریزن برای تبرک.😍
-واقعا⁉️
من اصلا فکر نمی کردم اینها به امام حسین (ع) اعتقاد داشته باشند.
حاج آقا:
اتفاقا اعتقاد دارند و خیلی هم به این دهه احترام میذارن 😊
-چه جالب.🤔
از روزی که با شما آشنا شدم هر دفعه یک چیز جدید یاد میگیرم و میبینم.
برام جالب بود که چنین برخوردی از ادیان دیگه ببینم.
شبهای محرم چقدر زود در حال گذر بود و من به این نتیجه رسیدم که چقدر کرونا برای مردم درس بود اگر از این درسها عبرت بگیریم.🙄
شب نهم بود حاج کریم و چند نفر دیگه را دیدم که وارد مجلس روضه شدند و یک گوشه روی صندلیها نشستند.
#زرتشتیان
#اسلام
#امام_حسین (ع)
#کرونا
📍این داستان جذاب ...
♨️#ادامه_دارد....
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج
╭┅─────────┅╮
🌺 @fanose_shab
╰┅─────────┅╯
📜| #همای_رحمت
🎬| قسمت 7⃣3⃣
❌#پایان
📌📍| لینک قسمت سی و ششم:
https://eitaa.com/fanose_shab/3728
پیرمرد نگاهی به حاجی کرد
و گفت:
این پسرمون نمیدونه اینجا محله زرتشتیهاست؟
و من زرتشتی هستم؟
بهش نگفتی؟
حاج آقا: راستش نه نگفتم.
می خواستم خودش این را بفهمد. 😉
پیرمرد: بگو ببینم چی میخواستی به این پسرمون بگی که آوردیش؟
چی میخواستی بهش ثابت کنی؟
حاج آقا: این آقا امیر گفت؛ غیر مسلمونا امام حسین (ع) را قبول ندارند.
آوردمش تا شما بهش درس بدید.
پیرمرد رو کرد به امیر و گفت:
مگه میشه کسی امام حسین (ع) رو قبول نداشته باشه؟
ما یکسال صبر میکنیم تا این حاج آقا مسعود برامون نذری امام حسین (ع) بیاره دونههای برنج رو خشک میکنیم و توی این یکسال برای تبرک استفاده میکنیم بعد حالا تو میگی قبول نداریم؟ 😳
امیر سرش پایین بود و حرفی نمیزد.
حاج آقا از پیرمرد تشکر کرد و بعد از خداحافظی، تعداد دیگری از بستهها را به چند خانه دادند و سوار ماشین شدیم که برگردیم. 🚙
صبح روز نهم بود و سفرهای شمال دوباره به راه افتاده بود جادهها شلوغ شده بود.
من هم که از کمپین نه به عزاداری دل پُری داشتم، این متن را نوشتم و با یک عکس از جادهی شلوغ چالوس، در فضای مجازی منتشر کردم:
📲 اگر تعداد کروناییها زیاد شد و آمار بالا رفت نگویید بخاطر دهه محرم بود؛ شمال خوش بگذره. این تصاویر شلوغی جاده شمال را یادگاری نگه دارید و خدای نکرده بعد از افزایش آمار، روزی سه بار نگاه کنید، برای التیام دردهایتان داروی عبرت آموزی است.
روز دهم فرا رسید و ظهر عاشورا مثل هر سال گرمتر از هر زمان انگار خورشید در این لحظه به زمین نزدیکتر است و او نیز از غم شهادت امام حسین (ع) درونش آتش میگیرد.
داشتیم عزاداری میکردیم که حاجی نوحهخوانی را تمام کرد و با آن صدای ملکوتیاش اذان گفت: الله اکبر الله اکبر . . . ✨
بعد از اذان برای اقامه نماز ایستاد، بعضیها گِلِه کردند: چرا نوحه رو تمام کردی نماز رو بعد میخوانیم.
حاجی بلندگو را بدست گرفت و گفت:
برادران و خواهران من، امام حسین (ع) شهید شد تا اسلام تا دین تا نماز را برپا دارد، روا نیست که از نماز اول وقت، آن هم در ظهر عاشورا غافل شویم.
حقِ خون حسین (ع) غفلت از نماز اول وقت نیست. ☝️
همه سریع به صف شدند و زیباترین نماز عمرم را تجربه کردم. 😇
یا حسین (ع) تو همای رحمتی هستی که سایهات بر سر همه هست و هرکسی میتواند از نور تو بهرهمند شود. فقط کافی است که بخواهد.
لبیک یا حسین (ع) ❤️
#زرتشتیان
#اسلام
#امام_حسین (ع)
📍این داستان جذاب ...
❌ به #پایان رسید.
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج
╭┅─────────┅╮
🌺 @fanose_shab
╰┅─────────┅╯