📜| #همای_رحمت
🎬| قسمت 3⃣3⃣
📌📍| لینک قسمت سی و دوم:
https://eitaa.com/fanose_shab/3689
حاج آقا یک لحظه مکث کرد و گفت:
احسنت حمید جان...
گل گفتی.👌
چه پیشنهاد عالیی دادی😃
حدودای عصر بود که حاجی را دیدم که یک پلاستیک دستش است و به سمت خانه ننه سلطان میرود.
- حاج آقا فضولی نباشه! این پلاستیک چیه⁉️
حاج آقا:
این پلاستیک پیشنهاد شماست.😉
-پیشنهاد من⁉️
حاج آقا:
آره دیگه خودت گفتی درب همه خونههای محله پرچم مشکی بزنیم👌
رفتم پارچه خریدم بدم خانمها پرچم بدوزند.🏴
به خانه ننه سلطان رفتیم حاجی بعد از سفارش پرچم به سمت مسجد رفت و سیمهای بلندگو را تا خانه ننه هدایت کرد. دو روز به اول محرم مانده بود و همه چیز برای مراسم آماده شده بود.👌
پرچمهای مشکی را که به خانههای توی محله میدادیم همه استقبال میکردند و تقریبا تمام خانهها یک پرچم سیاه جلوی درب خود داشت.🏴
چقدر محرم امسال متفاوت شده بود
شب، بعد از نماز مغرب حاجی تمام همکاران این همیاری را جمع کرد و یک جلسه برای شروع دهه محرم برگزار کرد.📝
حاج آقا:
رفقا ما یکسری تمهیدات برای رعایت بهداشت و پروتکلها باید انجام بدهیم. بخاطر همین من اعضا رو تقسیم کردم که هر کسی در جلسه، چه کاری انجام دهد.😊
حاج آقا یکی را برای درب ورودی مسجد و دادن ماسک و زدن الکل بدست گذاشت و یک نفر را مسئول دود کردن اسپند و یکی برای راهنمایی مهمانها برای نشستن روی صندلیها و اینکه کسی صندلیها را جابجا نکند و خلاصه هر کسی مسئولیتی داشت.😌
بعد از تقسیم بندی مسئولیتها به خانه رفتیم و برای فردا شب که شب جمعه بود و دعای کمیل و جلسه اول هیئت، خودمان را آماده کنیم.🙂
در اتاقم دراز کشیده بودم و به سقف خیره شدم. به این فکر میکردم که بعضیا میگفتند:
مردم برای پلوی امام حسین (ع) میان برای نذری، کسی واسه امام حسین (ع) به این جلسات نمیاد. آیا امسال که خبری از نذری نیست حتی یک استکان چایی، بازم مردم برای روضه میان⁉️
#محرم
#امام_حسین (ع)
#نذری
#کرونا
📍این داستان جذاب ...
♨️#ادامه_دارد....
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج
╭┅─────────┅╮
🌺 @fanose_shab
╰┅─────────┅╯
📜| #همای_رحمت
🎬| قسمت 4⃣3⃣
📌📍| لینک قسمت سی و سوم:
https://eitaa.com/fanose_shab/3695
شبهای محرم میگذشت و هر شب باشکوهتر از شبهای گذشته...
تا اینکه صبح روز ششم محرم حاجی گفت:
از امروز کار تعطیل هست.
نذری پزون داریم.
- حاجی توی این وضعیت کرونا⁉️
خطر نداره⁉️😳
حاج آقا:
امسال نذرهامون فرق داره
بزرگواران!
یه زحمت بکشید ترازو و کیسههای پلاستیک و همه چیز آماده اینجا گذاشته شده...
حدود 110 بسته جدا، تهیه کنید که قراره به عنوان نذری برای افراد خاص ببریم جدا کنید...
و بقیه هم هر تعداد شد آماده کنید که مثل شبهای گذشته البته با این تفاوت که این شبها بستهها نذری است، بین مردم پخش کنیم.😊
رفتم کنار حاجی و گفتم:
حاجی فضولی نباشه❗️ میتونم بپرسم اون 110 نفر خاص کی هست⁉️
حاج آقا: نه نمیتونی بپرسی...😜
آماده شدیم برای مراسم.😞
بعد از اتمام مراسم حاجی من را صدا کرد ...
و گفت:
حمید جان بعد از اینکه وسایل را جمع کردی تشریف بیار که امشب میخوایم نذری ببریم. 😊
سریع وسایل را جمع کردم و ضدعفونیها را انجام دادیم و رفتم تا با حاجی و به همراه ماشین حمل نذریها حرکت کنیم برای پخش نذری.🏃
به یک محله رسیدیم به نظرم محله فقیر نشین یا حداقل کسانی که مشکل مالی داشته باشند، نبود.
حاجی که متوجه نگاه متعجب من بود، زیرکانه با چشمانش من را زیر نظر داشت و من مانده بودم سوال کنم یا نه⁉️
میترسیدم مثل صبح من را ضایعم کند.
یک چیزی شبیه به کاغذ یا شاید هم کاغذ است که حاجی دست گرفته و در بستهها قرار میدهد!
گاهی حاجی خیلی مشکوک است. با خودم کلنجار می رفتم که بپرسم یا نه⁉️🤔
حسابی کنجکاو شده بودم و معنی این کارهای حاجی را متوجه نمیشدم، سکوت کردم تا ببینم بالاخره چه اتفاقی خواهد افتاد.👀
بالاخره درب یکی از خانهها را زد.
#کرونا
#اسلام
#نذری
#محرم
📍این داستان جذاب ...
♨️#ادامه_دارد....
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج
╭┅─────────┅╮
🌺 @fanose_shab
╰┅─────────┅╯
📜| #همای_رحمت
🎬| قسمت 5⃣3⃣
📌📍| لینک قسمت سی و چهارم:
https://eitaa.com/fanose_shab/3703
خانم میان سالی در را باز کرد و در حالی که به سبب دیدن حاجی اشک در چشمانش حلقه زده و خیلی خوشحال بود،
گفت:
فکر میکردم امسال امام حسین (ع) ما را فراموش کرده است و نذری به ما نمیرسد.
هر سال شب اول میآمدید!☹️
حاج آقا:
شرمنده مادر، امسال یک مقدار کارها سنگین بود و این شد که دیر خدمت برسیم و شرمنده شما بشویم. 😓
در حالی که سرش پایین بود ادامه داد:
این ما هستیم که خطاکار هستیم و کارها باعث شد ما دیر بیایم وگرنه امام حسین (ع) همیشه برکت وجودش به همه میرسد. 😊
زن میانسال: بیا داخل پسرم 😊
حاج آقا:
نه ممنون مادر، یکی از رفقا همراهم هست امسال یه رفیق جدید آوردم و البته بعد از اتمام ماجرای کرونا قابل باشم خدمت میرسم، الان باید رعایت حال شما را داشته باشم. 😊
به طرف ماشین آمد یک بسته برداشت و به سمت منزل آن خانم رفت، بسته را بدستش داد و از یک پلاستیک دیگر که بستههای مشکی در آن بود یکی درآورد و داد دست آن خانم.
ایشون هم پلاستیک را باز کرد و دیدم که همان پرچمهای مشکی هست که توی محله خودمان سَر دَرِ خانهها نصب کردیم.🏴
ایشون هم در حالی که اشک میریخت پرچم را بوسید و داد به حاجی که سَر دَرِ خانه نصب کند.
خانه به خانه که میرفت اهل خانه خوشحال میشدند و به استقبالش میآمدند مانده بودم اینها چه خصوصیتی دارند که حاجی بصورت خاص برایشان نذری کنار گذاشت. 🤔
فقط توی این گفتگوها...
یک آقا به حاجی گفت:
حسین (ع) برای ما هم عزیز است.🤔
تعجب کردم مگر چه فرقی دارند! که میگوید برای ما هم⁉️
از آن محله به یک محله دیگر رفتیم آنجا هم به همین شکل بود و مردم وقتی حاجی را میدیدند ذوق زده میشدند و جالب اینجا بود نذریها را میبوسیدند! 🙄
در این محله چیز جالبی که دیدم یک کلیسا بود که در آن نزدیکی قرار داشت.
🤔یعنی اینها مسیحی هستند؟ پس آن محله قبلی هم مسلمان نبودند⁉️
#کرونا
#محرم
#نذری
📍این داستان جذاب ...
♨️#ادامه_دارد....
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج
╭┅─────────┅╮
🌺 @fanose_shab
╰┅─────────┅╯
📜| #همای_رحمت
🎬| قسمت 6⃣3⃣
📌📍| لینک قسمت سی و پنجم:
https://eitaa.com/fanose_shab/3709
با حاجی که سوار ماشین شدیم ....
دیگه طاقت نیاوردم...
و پرسیدم:
میشه ماجرای این دو تا محله را بگید⁉️
در حالی که لبخند روی لبهایش بود
گفت:
محله اول زرتشتی بودند و محله دوم مسیحی.
شاخ در آوردم، زرتشتی و مسیحی⁉️😳
-زرتشتی و مسیحی⁉️😳
چرا برای اونها نذری بردید⁉️
حاج آقا:
آقا حمید چی شده داداشِ من؟
اونها هم بندگان خدا هستن....
اتفاقا دیدی؟
همشون پرچم سیاه امام حسین (ع) رو زدن سر در خونههاشون؟
دیدی با چه ذوقی نذریها رو میگرفتن؟
❌هر سال که #نذری میاریم برنجها رو #خشک_میکنن و توی طول سال چند تا دونه از برنج نذری توی غذاشون میریزن برای تبرک.😍
-واقعا⁉️
من اصلا فکر نمی کردم اینها به امام حسین (ع) اعتقاد داشته باشند.
حاج آقا:
اتفاقا اعتقاد دارند و خیلی هم به این دهه احترام میذارن 😊
-چه جالب.🤔
از روزی که با شما آشنا شدم هر دفعه یک چیز جدید یاد میگیرم و میبینم.
برام جالب بود که چنین برخوردی از ادیان دیگه ببینم.
شبهای محرم چقدر زود در حال گذر بود و من به این نتیجه رسیدم که چقدر کرونا برای مردم درس بود اگر از این درسها عبرت بگیریم.🙄
شب نهم بود حاج کریم و چند نفر دیگه را دیدم که وارد مجلس روضه شدند و یک گوشه روی صندلیها نشستند.
#زرتشتیان
#اسلام
#امام_حسین (ع)
#کرونا
📍این داستان جذاب ...
♨️#ادامه_دارد....
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج
╭┅─────────┅╮
🌺 @fanose_shab
╰┅─────────┅╯