📜| #همای_رحمت
🎬| قسمت 2⃣2⃣
📌📍| لینک قسمت بیست و یکم:
https://eitaa.com/fanose_shab/3503
اما خدا که انقدر مهربان است چرا پدرم را از من گرفت. غم توی قلبم شعله کشید و دوباره از خدا گله داشتم. خدایا چرا این کار را با ما کردی😢
بعد از نماز سفره افطار پهن شد، همه چیز مثل هر شب ساده و بدون تجمل بود. کنار حاج آقا نشستم ...
و گفتم:
حاجی من یک سؤال داشتم😓
گفت:
آخه الان روده کوچیکه داره روده بزرگه رو میخوره 😅
- حاجی، سوالم طولانی نیست. راستش، میخواستم بپرسم، میخواستم بدونم که
در حال مِن مِن بودم؛ نمیدانستم چطور سوالم را بپرسم😥
حاجی گفت: حمید جان چیزی شده⁉️
بگو! راحت باش.
هرچی باشه من در خدمتم
-راستش میخواستم بدونم اگر کار بازاریابی را انجام بدهم هزینهای هم به من تعلق میگیرد⁉️
لبخند روی لبهای حاجی محو نمیشد. در همان حال گفت:
آره، حتما هزینهای بابت این زحمت شما، به شما داده میشه.😊
بالاخره داری کار میکنی.
نباید رایگان باشه که!!😉 سوالت همین بود⁉️
-آره😥
دستش را روی شانهام گذاشت و با دست دیگرش به سفره اشاره کرد و گفت:
حالا بفرما افطاری، قبول باشه. نوش جان.😋
-کجا بسته بندی نهایی میشه⁉️
حاج آقا: مسجد
-مسجد؟
حاج آقا: آره. بخاطر همین یکی دوباره که رد میشدی دیدی در مسجد بازه بسته بندی نهایی اونجا انجام میشه. امشب بستهها آماده است میای بریم⁉️
-آره از خدامه میام😃
#کرونا
#همیاری
#مسجد
#شفا
📍این داستان جذاب ...
♨️#ادامه_دارد....
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج
╭┅─────────┅╮
🌺 @fanose_shab
╰┅─────────┅╯
📜| #همای_رحمت
🎬| قسمت 3⃣2⃣
📌📍| لینک قسمت بیست و دوم:
https://eitaa.com/fanose_shab/3509
به منطقهای از شهر رسیدیم، که اصلا تا به حال به آنجا نرفته بودم. خدای من چه خانههای قدیمی و فرسودهای، تک به تک درب خانهها را میزدند و بستههای آماده شده را به مردم میدادند. تازه فهمیدم که من خیلی ناشکر بودم.😔
چقدر خانوادهها هستند که وضع مالی بدتری نسبت به ما دارند. در دلم خدا را شکر کردم و برای اینکه چنین توفیقی نصیبم شده بود و من هم در این امر خیر شریک شدهام خوشحال بودم.😊
خسته اما خوشحال از کاری که انجام داد بودم به خانه رفتم. مادرم بیدار بود و سحری درست میکرد.
-سلام مامان 😊
مادر: سلام پسرم اومدی؟ پیش حاج آقا بودی❓
-آره بستههای کمک غذایی رو بردیم به مردم دادیم خیلی خوب بود و هم ناراحت شدم که کسانی هستند که وضع مالی بدتری نسبت به ما دارن. من فکر میکردم فقط ما وضع خوبی نداریم.😔
مادر: منکه همیشه میگم مامان خدارو شکر کن. هیچ وقت هیچ چیزی تو این دنیا بی حکمت نیست.😊
مادرم سواد زیادی نداشت اما همیشه حرفهای حکیمانه میزد.👌
✅-مامان سحر هم منو بیدار کن. شب بخیر😴
وقتی این حرف را زدم مادرم چشمانش برق زد و معلوم بود از اینکه من هم میخواهم روزه بگیرم خوشحال شده است.
خودم هم حس خاصی داشتم انگار تازه به سن تکلیف رسیدهام و برای اولین بار است که روزه میگیرم.😍
صبح فردا بعد از اینکه مادرم و سمیرا را به خانه ننه سلطان بردم و با حاجی صحبت کردم. سوار ماشین حمل ماسک شدم و به چند شرکت و مغازه و داروخانه سر زدم و سفارشهای خوبی را هم گرفتم. خسته اما راضی از کار به خانه ننه سلطان برگشتم.🚛
ننه سلطان در حیاط بود و داشت شلنگ آب را در باغچهها میگذاشت.
-سلام ننه خداقوت 😊
ننه سلطان: سلام پسرم شما هم خداقوت، چه خبر همه چی خوب پیش میره❓
-آره خدارو شکر چندتا سفارش گرفتم.😊👌
#شبهه
#امامزاده
#همیاری
#کرونا
#شفا
📍این داستان جذاب ...
♨️#ادامه_دارد....
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج
╭┅─────────┅╮
🌺 @fanose_shab
╰┅─────────┅╯
📜| #همای_رحمت
🎬| قسمت 4⃣2⃣
📌📍| لینک قسمت بیست و سوم:
https://eitaa.com/fanose_shab/3538
در حالی که داشتم با ننه سلطان صحبت می کردم حاجی به ما نزدیک شد و دستش را به شانه ام زد و گفت: شیری یا روباه⁉️
در حالی که با خوشحالی کاغذ سفارشهایی را که گرفته بودم به حاجی میدادم، گفتم:
شیرم حاجی چند تا سفارش گرفتم. 😃
بعد از نماز به اتاق بالایی رفتیم تا استراحت کنیم اما حاجی میدانست که من منتظر جواب سوالاتم هستم بنابراین بعد از اینکه دوتا متکا آورد کنارم دراز کشید و نفسش را بیرون داد و گفت:
خب حمید جان سوال بعدی این بود که چرا امام زادهها مردم را نجات نمیدهند
و چرا شفایی نیست و حتی تعجب کردی از بسته شدن دربهای حرمها درسته❓
-آره
حاج آقا:
اول اینکه شفا اصلش دست خداست نه امام و امام زاده، این بزرگواران وسیله و واسطه هستند نه عامل اصلی و مستقیم.😊
-خب اگر اینجور هست پس ما مستقیم از خدا میخوایم چه کاریه بیایم به واسطه بگیم بعد اون واسطه واسه ما کاری رو انجام بده❓ تازه اونم اگر انجام بده!😒
حاج آقا:
احسنت سوالات خوبی می پرسی. اما...
چند لحظه سکوت، کمی جابجا شد و گفت: اما جواب دارد.
ببین حمید جان، شما فرض کن فردی بیمار است و برای درمان پیش پزشک میرود این پزشک وسیله است و خداوند هست که شفا میده😊
-اینو قبول ندارم.
بالاخره پزشکی که مریض رو خوب میکنه با دارو و دواست خالی خالی شفا نمیده. اما ما از امام و امامزاده توقع معجزه داریم.😏
حاج آقا:
خب بذار یک جور دیگه برات بگم، همین پزشک هم که گفتیم بقول خودت با واسطه انجام میده درسته❓
با واسطه دارو❓
-درسته!
حاج آقا:
پس پزشک با واسطه دارو بیمار رو خوب میکنه، ما هم حاجت، نیاز و رفع بیماریهامون رو با واسطه امام و امامزادهها میخواهیم. همانطور که ممکنه دارو عمل نکنه و پزشک نتونه مریض رو خوب کنه (چون ممکنه این دارو، الان نباید برای این مریض تجویز میشد و داروی دیگهای براش لازمه تا خوب بشه) همینم در مورد امام و امامزادهها صدق میکنه. ممکنه ما الان چیزی میخوایم اما اون چیز الان به صلاح ما نیست. پس به نتیجه مطلوب خودمون نمیرسیم چون خدا نمیخواد و میدونه الان صلاح ما در این خواسته نیست.😊
#شفا
#امامزاده
#الکل
#عبادت
📍این داستان جذاب ...
♨️#ادامه_دارد....
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج
╭┅─────────┅╮
🌺 @fanose_shab
╰┅─────────┅╯
📜| #همای_رحمت
🎬| قسمت 6⃣2⃣
📌📍| لینک قسمت بیست و پنجم:
https://eitaa.com/fanose_shab/3566
دستش را روی شانهام گذاشت و گفت:
وقتی گناه ما مانع از استجابت دعای ما میشه، که قطعاً ما خواسته یا ناخواسته گناهانی میکنیم😢
این مانع رو ایجاد میشه، میریم سراغ کسانی که میدونیم معصوم بودن و نزد خدا آبرو دارن و ازشون کمک میخوایم تا دعای ما به اجابت برسه.😊
-خب ما از کجا بدونیم چه کارهایی گناهه⁉️
حاج آقا:
آفرین سؤال خوبیه.👌
کتاب گناهان کبیره، نوشته شهید دستغیب رو بخون کتاب خیلی خوبیه ...
آخ آخ ساعت 5 شد بستههارو تکمیل نکردیم. پاشو بریم که امشب هم باید بریم برای توزیع، دیر شد.😱
برادرا بیدار بشید که دیر شد اصلاً حواسم نبود و شروع به بیدار کردن اطرافیان کرد. 😴
بعد از اتمام کار بستهها را برای ضدعفونی کامل بردیم مسجد، آنجا یک عده بودن که ماسک و سایر بستههای حمایتی را ضدعفونی میکردند و بعد با کلی تدابیر نظافت و بهداشت این بستهها را بدست مردم میرساندند.👌
روزها به سرعت میگذشت و کارها زیاد شده بود و من گاهی از صبح تا نزدیک غروب بیرون از تولیدی مشغول کار بازاریابی بودم. خدارو شکر کارم جور شده بود و مادر و خواهرم هم دستمزد خوبی میگرفتند.
اجاره خانهای که نگران بودیم تأمین شده بود و با خیال راحت پساندازی هم جمع کردیم.😌
شبهای قدر، چه شبهای دلنشینی بود سالها بود طعم این شبها را از یاد برده بودم. همه چیز برایم تازگی داشت و دوران کودکی و پدرم برایم تداعی میشد. 😢
حاج آقا:
حمید جان احساس میکنم این شبها جور دیگهای هستی.
التماس دعا.
مثل اینکه قلب پاک تو بیشتر به خدا وصل شده. ما رو هم دعا کن.📿
-حاجی یه سؤال بپرسم⁉️
حاج آقا: بفرما خیلی وقت بود درگیر بودی و وقت نمیشد سؤال بپرسی☺️
-من هنوز 8 سالم تمام نشده بود که پدرم فوت کرد و جلوی چشمانم پدرم رو توی قبر گذاشتند و همون لحظه بود که انگار قلب و ایمان من هم، همان زمان به همراه پدرم خاک شد. از خدا متنفر بودم چون پدرم را از من گرفته بود. هنوز هم بعد این سالها باز میگم چرا خدا پدرم رو از ما گرفت؟😔
حاج آقا:
چی شد که پدرت فوت کرد؟
#امامزاده
#شفا
#حاجت
#اسلام
📍این داستان جذاب ...
♨️#ادامه_دارد....
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج
╭┅─────────┅╮
🌺 @fanose_shab
╰┅─────────┅╯