هنرستان صدر
منطقه ۱۰تهران
#روایت
بفرستید برای دوستان و آشنایان که واقعیت های درست رو با رسانه های غربی مقایسه کنن...
@farai_shomali
#روایت
یک دقیقه وقت بزار
کانال هم معرفی کنید ممنون 🌹🌹
@faraji_shomali
امشب را در کنار جنگ زدههای لبنانی میخوابم، به امید آنکه اندکی از آوارگی آنها و شرایط ساختشان را درک کنم!!
اما من فقط ظاهراً در کنارشانم و بین ما دنیاها فاصله است
خانواده من در امنترین جای دنیا آرمیده اند
ذهنم از سلامت و امنیت آنها در آرامش است
اما
اینها هریک عزیزی از دست داده اند
از سایر عزیزانشان بی خبرند
و دشمن صهیونیستی خانه و کاشانه اشان ویران کرده است
چطور میشود من و اینها یکی باشیم!؟
چطور می شود حال اینهارو درک کرد!؟
#روایت
#سوریه
#دمشق
#لبنان
@faraji_shomali
کانال محمد فرجی
پیرهن سبزه 💚» در آغوش پدر
مهمان آقا بودیم در حسینیه امام خمینی
غرق در نور جمالش بودم و مست از باده کلامش
میگفت و من مثل پر کاهی در نسیم سحرانگیز کلامش، آرام آرام به عرش میرفتم
از طمأنینه کلامش و از امیدش به آینده فهمیدم که فردا روشن است و جای هیچ ناامیدی نیست
فهمیدم که پدر داشتن چه مزه شیرینی دارد
فهمیدم که پشت و پناه داشتن چقدر لذت بخش و دلگرم کننده است
دلم قرص شد که تکیه ام به کوه است، کوهی که پایش روی زمین است و سرش در عرش الهی
غرق او بودم
آخر مجلس شلوغ شد
با نگاهم و بعد با دست و زبان از همان فاصله دور تمنای تبرکی کردم
میدانستم و باور داشتم که یک نخ عبایش، به زندگیم برکت می دهد.
در لحظه ای، با مرادم، با رهبرم ، با همه عشق امیدم چشم در چشم شدم!
گویی ارتباط قلبی ام کار خودش را کرد!
ناگهان حضرت آقا انگشتری که در دست داشتند را از انگشت مبارکشان در آوردند.
صداها بلند شد
همه در آرزوی آن هدیه بودند
همه
اما اتفاقی شگفت افتاد!
اتفاقی که ناگهان قلبم را فروریخت!
در آن هیاهوی عظیم، ناگهان آقا فرمودند:
« پیرهن سبزه،💚 به اون پیرهن سبزه بگید بیاد جلو »
دنیا مال من شد!
فکرش را بکن ، آقا تورا صدا کند ، انتخاب کند، ببیند و برایت تبرکی آماده کند
نفسم بند آمده بود
من همان ذره ای بودم که به لطف یار به سرچشمه خورشید میرفتم
نفهمیدم چطور خودم را به ایشان رساندم
دست مبارکشان را بوسیدم
دستشان را روی سرم گذاشتم ، همه آرامش دنیا به قلبم سرازیر شد
اشک امانم نمی داد
به هزار زبان تشکر کردم و هزار بار دستانشان را غرق بوسه کردم.
اندکی بعد
نماز و افطار بود
خودم را به سفره ایشان رساندم
عرض ادب کردم و گزارش دادم که چند سفر برای خدمت به رزمندگان لبنان، کمک های مردمی را به آن دیار بردم
عرض کردم که طلاهای با برکت شما مردم گره گشای روزهای سخت خانواده مجاهدان لبنان شدهبود
حضرت آقا عنایت خاص کردند
از خداوند برای شماها که سخاوتمندانه کمک کرده بودید، طلب برکت کردند
و چه دعایی از این بهتر
دلم غرق روشنی شد که دعای مستجابی از نایب امام زمان برایتان آوردم
عجب شبی بود
به خودم جرات دادم و تمنای دیگری کردم
عرض کردم
آقا جان!
در همه این کارهای جهادی، همسرم جهادگر اصلی است و سه فرزندم را تیمار میکند تا من به اینکارها برسم ، اگر ممکن است برای او هم تبرکی بدهید
آقا عنایت کردند و انگشتر عقیق سرخی را از جیبشان لطف کردند
من هنوز مست باده عنایات امشبم
خوشبخت ترین شب عمرم بود
شبی که مورد عنایت پیر و مرادم بودم
شبی که
سایه او گشتم و او برد به خورشید مرا...
#روایت
@faraji_shomali