بیستو چهار سال پیش که من چهارده سالَم بود در مدرسه کمی دنبال درس و بیشتر دنبال بازی و شیطنت بودم یعنی همینکه منتظره صدای زنگ آخر هستی تهش پیداست تو وجودت چخبره، زنگ میخوره و جوری که نفر اول از درب کلاس که هیچ ،سالن هم که هیچ ،درب حیاط مدرسه عینهو «اوسین بولت»(سریعترین دونده دنیا) خارج میشوم و حتی از برادرانم هم زودتر به درب منزل میرسم درب منزل ما همیشه باز بود مهمانان همیشه یه یالله میکردن میرفتن داخل چون خواهر نداشتیم نیازی به یالله گفتنم نبود مادرم که همیشهی خدا با روسری وچادر بود .... خلاصه کتاب هارو پرت کردم رو ایوون که جوری کِش دور کتاب باز شد و پخش حیاط شد کفشم هم جوری برگردون زدم که میرفت تو باغچه وقت نکردم جمع کنم رسیدم به درب اتاق حال اخباره ساعت چهارده مجری خبر قاسم افشار ظاهرا خبر اصلی را گفته بود و همه اهل خانه ناراحت از خبر ترور شهید صیاد شیرازی بودن و من وارد اتاق شدم ،آرام نه عین باز شکاری وارد خانه شدم و با سرو صدای بلند که انگارسه سال رنگ خانه را ندیدم همیشه همینطور پرانرژی وارد میشدم مهم نبود مهمان داشتیم یا نه مهم این بود که زودتر کنار خانواده باشم و با هم نهاری بخوریم بعد برم تو کوچه یا لب دریا ماهیگیری کنم، پریدم داخل اتاق حال با سرو صدایی که همه رو متوجه کنم من آمدم اما هیچکس خوشحال نشد همه عصبانی شدن از خوشحالی من و ناخودآگاه دیدم برادر بزرگترم به سمت حمله ور شد، تو صورتش خشم عجیبی بود از ناراحتی شهادت صیاد و با تمام قوا من را گرفتم و خواست پَرتم کند در اتاق خواب که سَرم میخورد به چهارچوب درب اتاق و از هوش میروم و در اتاق دراز به دراز میفتم بعد از چند دقیقه دیدن صدای گریه ام حتی نمیاید مادرم بلند شد سمت من که دید نه واقعا بیهوش افتادم همه خانواده یکهو وارد خانه شدن حتی همسایه های فامیل جز برادرم که رفته بود پشت خانه زار زار گریه میکرد برای این اتفاقی که افتاد، من را به بیمارستان بردن و بهوش آمدم دیدم روی تخت بیمارستان افتادم ...خواستم بگم شهید صیاد من در روز شهادتت از هوش رفتم و به گفته های خودت که در وصیت نامه نوشتی خدایا رفتن دست توست،من نمیدانم چه موقع خواهم رفت ولی میدانم که از تو باید بخواهم مرا در رکاب امام زمانم قرار دهی و آن قدر با دشمنان قسم خورده دینت بجنگم تا به فیض شهادت برسم، حالا تو که تو دراغوشه خدایی و با چهره خونین خدارا ملاقات کرده ای همین هارا برای من بخواه، پایم جای پای تو باشد،راهم راه تو باشد و سرانجامم سرانجام تو باشد ...
#سالگرد
#صیاد_شیرازی
#خاطرات_واقعی
3.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بی نام و نشان !
باخدا معامله کرده بود؛
نامی از سید مرتضی آوینی نبــود
در انتهایِ روایت فتح . . .
+گمنام یعنی دنبال نگاه خدا باشی نه خلق خدا
#سالگرد