eitaa logo
فراکسب💳 کسب درامد آنلاین در خانه با گوشی از ایتا روبیکا زایی فرا و کانال 👇lهمین حالا🟢تأیید ویژه🔴l
8.7هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
206 ویدیو
10 فایل
✓هو الرزاق ✓ کانال « آموزشی برای کسب درامد در خانه » ☆ توضیحات بیشتر در هر کانال سنجاق شده + سایر کانالهای اختصاصی تیم @mehrdin 🆔 مدیر @faramodir ‌ ‌ ‌ ▪️‌تیم مهردین _ mehrdin ▪️‌زمان تاسیس کانال: ۱۰ مرداد ۱۳۹۷ ‌▪️مدیریت: مهرداد دین محمدی
مشاهده در ایتا
دانلود
☂☂ ☂ ☂ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💞 جيغ کشيدم :گمشو فقط ماشين رو از جا کند و رفت. روي زمين نشستم و به گريه افتادم گوشيم داشت زنگ ميخورد جواب دادم بدون اينکه بفهمم کيه - نفس خوبي؟ - بنيامين - من طاهرم گريه کردم - گريه نکن من ميدونم چي شده بهبود احمق زنگ زد بهم گفتم: اگه بنيامين بفهمه گريم شدت گرفت - خيلي خب. گريه نکن فقط از جات تکون نخور بيام دنبالت گفتم هوا داره تاريک ميشه - نيم ساعته اونجاام کنار درختي نشستم و به اطرافم نگاه کردم جاده فرعي بود کسي هم تو اطراف نبود هوا داشت تاريک ميشد . شدت درد و حال خرابم و اتفاق‌هاي اخير حسابي ضعيفم کرده بود. فقط تونستم گريه کنم سرم رو روي پاهام گذاشتم و با صداي بلند گريه کردم نميدونم کي نيم ساعت گذشت باصداي کشيده شدن لاستيک ماشين روي زمين به خودم اومدم. از جا پريدم و به سمت ماشين دويدم انقدر ترسيده بودم که اصلا حواسم نبود به جاي مازراتي طاهر پرشياي بنيامين جلوي رومه پاهام با ديدنش به زمين چسبيد. ازکجا فهميده بود بنيامين!! نکنه فکراي بد راجع بهم بکنه؟! واي خدا حالا چطور بهش ثابت کنم که خوابم برده بود. با وحشت نگاهش مي کردم و هزار جور حس از برداشت بنيامين نسبت به خودم به مغزم خطور ميکرد که جلوم ايستاد و سيلي محکمش که توي صورتم نشست ... درمانده روي زمين نشستم و گريه کردم ازم فاصله گرفت و کلافه دستي به موهاش کشيد و پرسيد : الان حق دارم بدونم که زنم اينجا چه غلطي ميکنه؟ ... رفتن به پارت اول👇 https://eitaa.com/dehkadehroman/26080 ☂ ☂ ☂☂ ☂☂ ☂☂☂☂
☂☂ ☂ ☂ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💞 نتونستم جواب بدم که دادزد: با توام نفس براي چي سوار ماشين اون مرديکه شدي حرف بزن با اينکه واقعا حرف زدن از يادم رفته بود به زور لب باز کردم و بريده بريده علت عجله سوار شدنم رو به ماشين بهبود گفتم تازه يکم اروم شد و به سمتم که گريه ميکردم و مثل بيد ميلرزيدم اومد در آغوشم کشيد و گفت به خدا اگه دستش بهت مي خورد هم تو رو ميکشتم هم اون آشغالو هم خودم رو گوشيش زنگ خورد حصار دستش دورم شل شد از درد دلم روي زمين نشستم گوشي رو جواب داد -آره پيداش کردم ... بهش بگو دستم بهش برسه ميکشمش... تو چرا داداش دمتم گرم خبرم کردي... باشه ...نه فعلا. جلوي روم زانو زد و گفت درد داري ؟ باتکون سر گفتم :خيلي زير بازوم رو گرفت و بلندم کرد: خيس خالي شدي کمکم کرد داخل ماشين نشستم يه قرص مسکن با يه بطري آب بهم داد. پالتوش رو روي بدنم کشيد و گفت بخواب -بنيامين من... ... رفتن به پارت اول👇 https://eitaa.com/dehkadehroman/26080 ☂ ☂ ☂☂ ☂☂ ☂☂☂☂
I ♥️ U می گویند عشق خدا ❣ به همه یکسان است ❣ ولی من می گویم ❣ مرا بیشتر از همه دوست دارد ❣ وگرنه به همه ❣ یکی مثل #تو میداد😍😘💕❣💕 🍂🏡 @dehkadehroman ─━━━━⊱👒⊰━━━━─
🍁 تــــو تمـام مــنی ❣ تمــام پــیدا و پنهــانم ...❣ تمـــام داشـته و نداشـــته ام ...❣ تنهایت نخـــواهم گـذاشت ...❣ تــا آن ســـوی ابدیـــت ..😘💕❣💕 🍂🏡 @dehkadehroman ─━━━━⊱👒⊰━━━━─
🍁🍁🍁 🧚‍♀ _چیو بگی؟ ایدا چرا اینقدر نامفهوم صحبت میکنی داری منو میترسونی _نه نیازی به ترسیدن نداره فقط..فقط موضوع اینه که من مدتهاست به ماهان علاقه مندم... خدا میدونه تا این حرفو زد چقدر عرق ریخت ولی اتفاقی که ازش میترسیدم افتاده بود ایدا دلبسته بود اونم به یک مرد. سعی کردم غم توی صدامو باشنیدن این حرف مخفی کنم و روش بی تفاوتی رو پیش بگیرم به همین خاطر بالحن سردی گفتم _خب این به من چه ربطی داره؟ایدا که منتظر چنین برخوردی بود التماس وار گفت_هستی خواهش میکنم سعی نکن با کم محلی بهم بفهمونی که ازم ناراحتی. هر کار دیگه ای که میخوای میتونی انجام بدی فقط کم محلی نکن میدونی که طاقت ناراحتیتو ندارم _به نظرت باید برام مهم باشه که طاقت ناراحتیمو نداری؟ _این چه حرفیه منظورت چیه؟ _هیچی...مهم نیست. _اتفاقا خیلی مهمه _خیله خب ولی تو قبلش بگو اگه بگم از اینکه بخوای با فریمانی ازدواج کنی ناراحتم و ازدواجت به معنیه جداییمونه اونم برای همیشه کدوممونو انتخاب میکنی منو یا فریمانی؟ ایدا در فکر فرو رفت...بعد از چند دقیقه لبخند غمناکی زد و گفت:من ماهانو دوست دارم وقتی میگم دوست دارم به معنی این نیست که با یه نگاه دل بستم، من وقتی بگم یکیو دوست دارم یعنی حاضرم جونمو براش بدم... _پس فریمانیو انتخاب میکنی...اصلا چرا اینقدر خودتو عذاب میدی بگو عاشق شدی..تمام.هرچند که عشق اصلا وجود نداره _تو چرا نمیذاری من حرف بزنم.حق با توئه عاشق شدم ولی مطمئنا حاضر نیستم بین تو و اون یکیو انتخاب کنم. _همین حرفت برای من یعنی پایان همه چیز...ایدا فروریخت. قشنگ میشد اثار ترس رو در چهره اش دید. ازش چشم گرفتم نه نمیتونم...این چیزایی که تحویلش دادم همش مزخرفه من نمیتونم بدون اون یه لحظه هم نمیتونم نفس بکشم. حتی نمیتونم بهش فکر کنم.برای اولین بار غرورمو سرکوب کردم. در بین یه بغض سخت لبخندی به لب نشوندم و گفتم:یعنی پایان دوره ی خوش مجردی یعنی ایدایه دیوونه ی ما داره ازدواج میکنه اونم با کی با یه نفر دیوونه تر از خودش. واقعا قدرشو بدون همین که حاضر شده باهات ازدواج کنه خیلی مردی کرده...کم کم اثار خنده در چهره ی ایدا نمایان شد. با خوشحالی گفت:یعنی تو مشکلی نداری؟ _من سر پیازم یا ته پیاز تو کسی هستی که باید راضی باشه نه من _هستی میدونی که اگه بگی نه دیگه حتی اسمشم نمیارم...در دل پوزخندی زدم و گفتم:تو که همین الان بین من و اون اونو انتخاب کردی...ولی این جمله رو به زبون نیاوردم. پرسیدم:پیشنهاد رفتن به خارج از کشورت که دیگه الکی بود نه میخواستی منو خر کنی _راستش این پیشنهاد من نیست ماهان گفته هرجور که شده باید برای ادامه ی تحصیل بریم خارج از کشور. میگه میخوام از همین الان مستقل زندگی کنم _تو که قبول نکردی؟ _هنوز جواب قطعیو بهش ندادم گفتم هرچی هستی بگه ولی به نظر من پیشنهاد بدی نیست _هه پیشنهاد بدی نیست اینکه مادرتو اینجا تنها بذاری و بری پیشنهاد بدی نیست.اینکه از من میخوای از تنها بازمانده های زندگیم جدا زندگی کنم چیز بدی نیست. ایدا خودتو پیدا کن. ... رفتن به پارت اول👇👇👇👇 https://eitaa.com/dehkadehroman/33193 🍁🍁🍁🍁
I ♥️ U ولی خدایی ❣ قبول داری هیچکی اندازه من ❣ ذوق مرگ قیافه ی خنگت نمیشه 💕❣💕 🍂🏡 @dehkadehroman ─━━━━⊱👒⊰━━━━─
.͜. 💟 رمان‌های موجود در دهــ🏡ـکده رمــــان😍👇 1⃣ رمان برو به پارت اول👇 https://eitaa.com/dehkadehroman/5 2⃣ رمان برو به پارت اول👇 https://eitaa.com/dehkadehroman/1952 3⃣ رمان برو به پارت اول👇 https://eitaa.com/dehkadehroman/3586 4⃣ رمان برو به پارت اول👇 https://eitaa.com/dehkadehroman/6054 5⃣ رمان برو به پارت اول👇 https://eitaa.com/dehkadehroman/8686 6⃣ رمان 💘 برو به پارت اول👇 https://eitaa.com/dehkadehroman/11703 7⃣ رمان 💍 برو به پارت اول👇 https://eitaa.com/dehkadehroman/15992 8⃣ رمان 💞 (در حال درج) برو به پارت اول👇 https://eitaa.com/dehkadehroman/26080 9⃣ رمان‌ِجدید🧚‍♀(در حال درج) برو به پارت اول👇 https://eitaa.com/dehkadehroman/33193 .......
شنیدی میگن تازگیا یه کانالی ساخته شده هر کی رفته داخلش زنده برنگشته😱 بیا اگه از شدت خنده زنده موندی جایزه داری😂😂 👇👇👇👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/1830158346Cbf91171e86 شبهاتو با جوکــ‌های ناب بگذرون🤣☝️ اصلنم مثبت 18 نداره😜
I ♥️ U عشقم کوتاه مینویسم ❣ اما تو بلند بخوان ❣ به بلندای احساسم ❣ 😍😘💕❣💕 🍂🏡 @dehkadehroman ─━━━━⊱👒⊰━━━━─
☂☂ ☂ ☂ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💞 -هيچي نگو الان اصلا اعصاب ندارم بگير بخواب دلم شکست البته حق داشت پشت فرمون نشست و حرکت کرد. قرص داشت اثر ميکرد منم خوابم گرفته بود که گفت ديگه هيچ وقت تو ماشين هيچکس نگير بخواب خونه خالت نيست که تا ميشيني ميگيري ميخوابي از بلندي صداش گريه‌م گرفت. نرم ترگفت :خيلي خب حالا پالتوش رو بالاتر کشيد و خيلي گذرا صورتم رو با پشت دستش لمس کرد و گفت بخواب بي اختيار گفتم بخوابم ؟ -من بدزدمتم عيبي نداره .خير سرم زنمي. راحت بگير بخواب زير لب غر ميزد معلوم بود عصبيه سرعتشم زيادي بالا بود ولي با روشن کردن بخاري و تنظيمش روي بدنم توسط بنيامين خوابم گرفت - نفس... نفس پاشو چشمهام رو باز کردم - هوا سرده لباسات خيسه پاشو بريم تو خونه -من بايد برم داروخونه پاکتي دستم داد و گفت پياده شو ... رفتن به پارت اول👇 https://eitaa.com/dehkadehroman/26080 ☂ ☂ ☂☂ ☂☂ ☂☂☂☂
☂☂ ☂ ☂ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💞 چقدر خجالت کشيدم از اينکه اينقدر سر به هوا بودم . با اسانسور رفتيم طبقه سوم. در واحدش رو باز کرد براي اولين بار پا به آپارتماني گذاشتم که قرار بود خونه بختم باشه که خودم خرابش کردم... بادست راه رو برام باز کرد داخل شدم -برو يه دوش آب گرم بگير ميرم از پايين برات لباس بيارم . نميترسي که ؟ حواسش به همه چي بود نگاه ازم گرفت و گفت: زود برميگردم اتاقي رو نشونم داد و گفت حمام تو اون اتاقه از سردي صدا و نگاهش بغضم گرفت واسه اينکه اشک هام رو نبينه رفتم سمت اتاقي که نشونم داده بود. داخل حمام شدم. آب گرم رو باز کردم و زير دوش آب يک دل سير گريه کردم تا آروم شدم. تقه اي به در حمام خورد نفس لباسات رو گذاشتم پشت در لباسامو پوشيدم و رفتم بيرون آپارتمان شيک و قشنگي بود ولي تقريبا خالي از اسباب و اثاثيه بود ؛ يه سينما خانواده با یه دست مبل... آشپزخانه هم به جز يخچال و چند تا تيکه ظرف چيز ديگه اي نبود - تو خونه چيزي براي خوردن نيست زنگ زدم غذا بيارن نگاه از آشپزخانه گرفتم و گفتم گشنم نيست تلويزيون را روشن کرد و همزمان گفت نشنيدم دو مرتبه گوشيش زنگ خورد بله... آره خوبه... راستي طاهر دلم نميخواد کسي... آره... نه خداحافظ . تماس رو قطع کرد و عصبي نگاهم کرد و گفت چيزي هست که بهم نگفته باشي - چي؟ ... رفتن به پارت اول👇 https://eitaa.com/dehkadehroman/26080 ☂ ☂ ☂☂ ☂☂ ☂☂☂☂
I ♥️ U من برای تو❣ تو برای من ❣ ما برای هم❣ چقدر قشنگ است❣ این عشق من و تو 😍😘💕❣💕 🍂🏡 @dehkadehroman ─━━━━⊱👒⊰━━━━─
🍁 only yoυ can gιve мeanιng тo мy lιғe... فقـط تویـي ك میتونـي ❣ بہ زنـدگيِ مـن معنـا بـدي😍😘💕❣💕 🍂🏡 @dehkadehroman ─━━━━⊱👒⊰━━━━─
🍁🍁🍁 🧚‍♀ اینکه میخوای ازدواج کنی برام غیر منتظره بود ولی خوشحال شدم. ولی اینکه بخوای از همین الان به خاطر حرف کسی که تازه وارد زندگیت شده همه چیزتو رها کنی رو اصلا نمیتونم قبول کنم. _هستی میدونی که اینقدر برام مهم و باارزشی که به هیچ عنوان کاری نکنم دلت بشکنه ولی به خدا راه دیگه ای نیست _پس حرفای اون روزت که ازم قول گرفتی هیچوقت تنهات نذارم به همین خاطر بود؟_اره _ایدا یه درصد فکر کن که من موافقت کنم و راضی باشم که با تو بیام ولی به این فکر کردی که مامان تو و داداش طاها به هیچ وجه راضی به انجام این کار نمیشن. اصلا چطوری میخوای این موضوعو به خاله بگی _مامان خیلی وقته در جریانه...داداش طاها و مارالم در جریانن فقط باید به تو میگفتیم _یعنی خاله و داداش طاها موافقت کردن؟ _اره ولی هردوشون یه شرط گذاشتن که در اون صورت اجازه میدن بریم. اگه دوست داری بشنوی بهت بگم..سرم رو بین دستام گرفتم و با کلافگی گفتم:نه تا همینجا برای امشب کافیه دیگه بقیه اشو بذار برای بعد... از روی صندلی بلند شدم و به سمت مهرسا که تازه از روی یه وسیله پیاده شده بود رفتم _خاله جون من اصلا حالم خوب نیست تو با خاله ایدا بمونین تا هروقت دلتون خواست بازی کنین من با تاکسی میرم خونه باشه عزیزم _مگه چی شده؟ _هیچی فدات بشم فقط سرم خیلی درد میکنه اگه تو دوست داری میمونم _نه خاله جون منم یکجوری شدم بیا هممون با هم بریم _نه عزیزم تو بمون بازی کن _نه خاله منم یه جوری شدم بیا هممون با هم بریم یه شب دگه میایم... ... رفتن به پارت اول👇👇👇👇 https://eitaa.com/dehkadehroman/33193 🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁 🧚‍♀ دیگه اصرار نکردم هر سه به سمت ماشین رفتیم. میدونستم مهرسا فقط به خاطر من چنین حرفی زد اما اینقدر حالم بد بود که چیزی نگم... **** از همون شب عصبانیت و بداخلاقیای بیش از حد من دوباره شروع شد. دیگه خیلی کم با کسی حرف میزدم و بیشتر اوقات رو به فکر کردن میگذروندم. شنیدن خبر ازدواج کسی که برام همه کس بود به اندازه ی کافی یه شوک بزرگ بود اینقدر بزرگ که به بقیه ی چیزا فکر نکنم. در این سه روز سه روزی که برام به اندازه ی سه سال گذشت. سه روزی که فقط به فکر کردن گذشت و از این فکر کردن تنها یه نتیجه گرفتم اینکه غیر ممکنه بتونم یه دقیقه هم توی هوایی نفس بکشم که ایدا توش نیست. ناخواسته و کاملا اجباری داشتم خودم رو برای استقبال از تصمیم ایدا اماده میکردم. در این مدت اینقدر با بداخلاقیام همه رو کلافه کردم که حسابی همه ازم عصبانین ولی به روم نمیارن. واقعیت این بود که ایدا عاشق شده بود هرچند من هیچ اعتقادی به عشق ندارم و معتقدم عشق متعلق به داستان هایی مثل فرهاد و شیرین یا لیلی و مجنونه ولی در هرصورت مهم این بود که ایدا اسم این احساسش به ماهان رو عشق گذاشته پس مطمئنا اینقدر وسیع هست و در قلبش پیشروی کرده که نتونم در برابرش از خودم مقاومت نشون بدم تازه هیچوقت اینقدر خودخواه نبودم که بخوام وسط دونفرقرار بگیرم. سعی میکنم اصلا به روی خودم نیارم ولی نمیشه هضم این ماجرا واقعا برام سخته. ایدا خیلی راحت زیر قول و قرارمون زده بود ما به هم قول دادیم که تا زمانیکه کاملا مستقل نشدیم به فرعیات فکر نکنیم ولی ایدا خیلی زود خام دنیایی شده بود که نامرد بودنش مدتهاست به من ثابت شده.. ... رفتن به پارت اول👇👇👇👇 https://eitaa.com/dehkadehroman/33193 🍁🍁🍁🍁
I ♥️ U тнe wнole world нaѕ a вag lιĸe тнιѕ... مگہ ڪلِ ایـن دنیـا ❣ چنتـا مثـلِ "تـو" داره :)😘😍💕❣💕 🍂🏡 @dehkadehroman ─━━━━⊱👒⊰━━━━─
.͜. 💟 رمان‌های موجود در دهــ🏡ـکده رمــــان😍👇 1⃣ رمان برو به پارت اول👇 https://eitaa.com/dehkadehroman/5 2⃣ رمان برو به پارت اول👇 https://eitaa.com/dehkadehroman/1952 3⃣ رمان برو به پارت اول👇 https://eitaa.com/dehkadehroman/3586 4⃣ رمان برو به پارت اول👇 https://eitaa.com/dehkadehroman/6054 5⃣ رمان برو به پارت اول👇 https://eitaa.com/dehkadehroman/8686 6⃣ رمان 💘 برو به پارت اول👇 https://eitaa.com/dehkadehroman/11703 7⃣ رمان 💍 برو به پارت اول👇 https://eitaa.com/dehkadehroman/15992 8⃣ رمان 💞 (در حال درج) برو به پارت اول👇 https://eitaa.com/dehkadehroman/26080 9⃣ رمان‌ِجدید🧚‍♀(در حال درج) برو به پارت اول👇 https://eitaa.com/dehkadehroman/33193 .......
I ♥️ U دیونه بودن خوبه ،❣ ولی واسه خاطر تو ❣ دیونه شدن ناب تره😍😘💕❣💕 🍂🏡 @dehkadehroman ─━━━━⊱👒⊰━━━━─
🍁 I ᴊᴜsᴛ ʙʀᴇᴀᴛʜᴇ ɪɴ ʏᴏᴜʀ ᴀɪʀ فقط ❣ بہ هوای تونفس میڪشم😍😘💕❣💕 🍂🏡 @dehkadehroman ─━━━━⊱👒⊰━━━━─
☂☂ ☂ ☂ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💞 -اگه طاهر خودش تهران بود خبرم نميکرد بيام دنبالت وخودش مي اومد ازم مخفيش ميکردي؟ سرم رو پايين انداختم و گفتم متاسفم ترسيدم که عصباني بشي -اگه بترسي که بکشمت هم نبايد چيزي رو ازم پنهان کني ميفهمي؟ -اون شب... اون شب ته باغ با طاهر راجع به سلاله حرف ميزدم ترسيدم بهت بگم سلاله رو دعوا کني -تو مگه نميدونستي از اين کار ها خوشم نمياد واسه چي خودتو قاطي کردي زنگ رو زدن غذا آورده بودن به زور چند قاشق خوردم و بلند شدم گفتم من ميرم پايين بخوابم عصبي نگاهم کرد گفت شجاع شدي؟!! برو تو اتاق من بخواب صبح ميبرمت خونه عزيز رفتم سمت اتاقش همه لوازمش رو از خونه عزيز اينا آورده بود اينجا تو اتاقش روي تختش دراز کشيدم و باز اشکام روي گونه هام جاري شد دلم پر بود از اينکه اين همه باهام سرد بود دلم پر بود از اينکه سرم داد ميزد دلم پر بود از اينکه ديگه نگاهش باهام حرف نمي زند ديگه دستاش مال من نبود ديگه محبتش مال من نبود ديگه عاشقم نبود دلم پر بود از خودم که شکستمش که باعث شدم که بخواد بشکنتم ... رفتن به پارت اول👇 https://eitaa.com/dehkadehroman/26080 ☂ ☂ ☂☂ ☂☂ ☂☂☂☂
I ♥️ U خوشبختی یعنی تو❣ تنها دلیل نفس کشیدنم باشی 😍😘💕❣💕 🍂🏡 @dehkadehroman ─━━━━⊱👒⊰━━━━─
I ♥️ U تمام گوشه های جهان را هم بگردی ❣ جگر گوشه ام تویی😍😘💕❣💕 🍂🏡 @dehkadehroman ─━━━━⊱👒⊰━━━━─
🍁🍁🍁 🧚‍♀ الان که دارم به این موضوع فکر میکنم داخل اتاقم نشستم و ایدا توی سالن پیش ماراله. بعد از شب شهربازی دیگه همو ندیدیم جز امروز. به بهانه ی حمام توی اتاقم موندم. دیدن ایدا یه واقعیتیو برام یاداور میشه که با یاداوریش احساس ضعف میکنم. احساسی که مدتهاست از خودم دور کردم. دیدن ایدا برام یاداور میشه که زندگی یه بار دیگه در دوراهی قرارم داد. دوراهی که انتهای هردوش نامعلومه. یه راهش این بود که قبول کنم با ایدا برم به کشوری که هیچ شناختی از خودش و مردمش ندارم دومین این که خیلی راحت بزنم زیر همه ی حرفام و از همراهی با ایدا ممانعت کنم. از اونجایی که دومین راه غیر ممکنه و نمیتونم بدون ایدا دووم بیارم میمونه یه راه که میدونم با پاگذاشتن درونش به مشکلات زیادی برمیخورم ولی مجبور به قبول کردنش بودم. از جام بلند شدم و به حمام رفتم.تصمیم گرفتم فعلا راجع به این موضوع فکرنکنم. چون تازه حمام بودم نیم ساعته اومدم بیرون و یه تونیک ساده پوشیدم با شلوار دمپای مشکی. تیپم داخل خونه معمولا همینطوری بود. داداش طاها از شلختگی خیلی بدش میومد به همین خاطردر هرشرایط چه من چه مارال ومهرسا باید مرتب در خونه ظاهر میشدیم. موهامو که بلندیش تقریبا به کمرم میرسید با یه کلیپس بالای سرم جمع کردم و راهی سالن شدم. داداش طاها،مارال،ایدا و خاله شیوا همه دور هم نشسته بودن. نمای خونه وقتی از در وارد میشدی به این صورت بود که به دوقسمت تقسیم میشد قسمتی برای پذیرایی از افرادی که زیاد باهاشون صمیمی نیستیم و قسمتی هم برای نشیمن گاه خصوصی افراد خونه که طوری طراحی شده بود که از طریق پنجره حیاط خونه رو که به بهشتی کوچک شباهت داشت به نمایش میذاشت. اتاق ها هم که در طبقه ی بالا قرار داشت که بعد از پشت سرگذاشتن چند پله بهشون میرسیدیم. کلا عاشق نمای این خونه بودم. بعد از فوت مامان و بابا، داداش طاها میخواست وسایلمو منتقل کنه خونه ی خودشون اما با اصرار من که نمیتونم از این خونه دل بکنم اونا هم ساکن همینجا شدن. ایدا متوجه حضورم شد و با شادی گفت:علیک سلام خانوم ستاره ی سهیل شدین دیگه کم در جمع حضور پیدا میکنین _مشکل من نیست شما هنوز به شوهر نرسیدی بی معرفت شدی...میدونستم در بین جمع فقط دونفر به نیش کلامم پی میبرن داداش طاها و ایدا برای همین سعی کردم اصلا به روی خودم نیارم. با لبخند به سمت خاله رفتم و کنارش نشستم _سلام خاله جون خودم امروز خورشید از شرق طلوع کرده یا غرب که شما به ما سرزدین _سلام عزیز دل خاله این چه حرفیه من که هرروز مزاحمتون میشم _وا پس چرا من نمیبینمتون؟ _دست پیشو گرفتی که پس نیوفتی.والا فکر میکردم اگه گله ای هم باشه باید از طرف من باشه مگه قرار نبود تو دانشگاهت که تموم شد زود به زود به من سربزنی. با این جریان جدیدم که قراره برین خارج همون یه هفته ای هم که میومدی پیش خاله ات منتفی میشه پس باید تاروزی که میخواین برین هرروز بیای پیشم.. _اوه خاله جون حالا کو تا اون موقع. بعدشم هنوز نه به داره نه به باره شاید اصلا نرفتیم ... رفتن به پارت اول👇👇👇👇 https://eitaa.com/dehkadehroman/33193 🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁 🧚‍♀ وا چی میگی خاله این دو تا جوون دارن خودشونو به اب و اتیش میزنن سریع یه مجلس جمع و جور بگیرن که بتونین تا شروع مجدد دانشگاهها برین اونطرف که خدایی نکرده هیچ کدوم از درستون هم عقب نیوفتین... با تردید به ایدا نگاهی انداختم و در همون حالت از خاله پرسیدم:مگه کی قراره مجلسشونو بگیرن خاله جون _ایشاا...اگه خدا بخواد و مشکلی پیش نیاد تا اخر همین ماه یه مجلس براتون میگیریم و همتون میرین دنبال سرنوشتتون.. اینقدر از شنیدن خبر مراسم نامزدی ایدا شوکه شدم که به بقیه ی کلام خاله توجهی نکردم به اینکه چرا فعل جمع به کار برده بود... غم بدی بر قلبم رخنه کرد ایدا چرا اینقدر تغییر کرده بود چرا بدون اینکه حتی یک کلمه به من حرفی بزنه داشت تدارک جشن نامزدیشو میدید یعنی اینقدر غریبه بودم. بایه عذر خواهی از جمع از جام بلند شدم و به اتاقم پناه اوردم. اشکام بعد از مدت طولانی روی صورتم فرود اومدن.بعد از مرگ مامان و بابا هیچوقت به هیچ دلیلی اشک نریختم ولی امروز واقعا دلم شکست. در باز شد و ایدا اومد داخل. به سمت پنجره رفتم و به حیاط چشم دوختم نمی خواستم هیچ کس اشکمو ببینه. ایدا از پشت دستشو روی شونه ام گذاشت و گفت: فکر کنم وقتشه خیلی چیزا رو بهت توضیح بدم.چیزایی که سه روز پیش میخواستم بهت بگم ولی گفتی احتیاج به زمان داری.نذاشتی من حرف بزنم و خودتو داغون کردی...منو به سمت خودش برگردوند و با دست اشکامو پاک کرد و ادامه داد: نبینم خواهری من اشک بریزه.هستی نگو که داری به این خاطراشک میریزی که من بهت بی توجهی کردم و بدون نظر خواهرم همه ی کارامو انجام دادم نگو که توی این همه سال نشناختیم و الان داری به این خاطر اشک میریزی. تو که میدونی همه چیزمی،دنیامی پس چرا بدون اینکه حرفامو بشنوی توی ذهنت یه طرفه به قاضی رفتی. ... رفتن به پارت اول👇👇👇👇 https://eitaa.com/dehkadehroman/33193 🍁🍁🍁🍁
.͜. 💟 رمان‌های موجود در دهــ🏡ـکده رمــــان😍👇 1⃣ رمان برو به پارت اول👇 https://eitaa.com/dehkadehroman/5 2⃣ رمان برو به پارت اول👇 https://eitaa.com/dehkadehroman/1952 3⃣ رمان برو به پارت اول👇 https://eitaa.com/dehkadehroman/3586 4⃣ رمان برو به پارت اول👇 https://eitaa.com/dehkadehroman/6054 5⃣ رمان برو به پارت اول👇 https://eitaa.com/dehkadehroman/8686 6⃣ رمان 💘 برو به پارت اول👇 https://eitaa.com/dehkadehroman/11703 7⃣ رمان 💍 برو به پارت اول👇 https://eitaa.com/dehkadehroman/15992 8⃣ رمان 💞 (در حال درج) برو به پارت اول👇 https://eitaa.com/dehkadehroman/26080 9⃣ رمان‌ِجدید🧚‍♀(در حال درج) برو به پارت اول👇 https://eitaa.com/dehkadehroman/33193 .......