eitaa logo
فراکسب💳 کسب درامد آنلاین در خانه با گوشی از ایتا روبیکا زایی فرا و کانال 👇lهمین حالا🟢تأیید ویژه🔴l
8.7هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
206 ویدیو
10 فایل
✓هو الرزاق ✓ کانال « آموزشی برای کسب درامد در خانه » ☆ توضیحات بیشتر در هر کانال سنجاق شده + سایر کانالهای اختصاصی تیم @mehrdin 🆔 مدیر @faramodir ‌ ‌ ‌ ▪️‌تیم مهردین _ mehrdin ▪️‌زمان تاسیس کانال: ۱۰ مرداد ۱۳۹۷ ‌▪️مدیریت: مهرداد دین محمدی
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹🔸🔹🔸 💎 کیفم رو اماده کردم و به سمت دخترا چرخیدم :سفارش نمی کنم پس مراقب خودتون باشیدا :چشم مامان جون کشتی مارو برو دیگه . برو تا با لگد پرتت نکردم بیرون بوسیدمشون و ازخونه اومدم بیرون و سوار ماشین شدم. احساس سبکی می کردم داشتم میرفتم تابرای همیشه شر امیر رو از سرم کم کنم و این عالی بود بهتر از عالی بود . اهنگ شادی برای خودم پلی کردم و راه افتادم طبق قولی که داده بودم ساعت سه بود که رسیدم به جاده و مهداد رو دیدم که تو ماشینش منتظر نشسته. بابوقی که زدم متوجه شد و استارت زد گوشیمو از کیفم برداشتم و شماره شایان رو گرفتم دعا دعا می کردم سر عملی جایی نباشه که صدای تلفش رو نشنوه . دعام مستجاب شد و بعد دو بوق جواب داد :بله؟ :سلام شایان شهرزادم . :عه خوبی اصلا به صفحه گوشی نگاه نکردم . :من خوبم ....باید باهات حرف بزنم من بیمارستانم چطور؟ :منم دارم برمی گردم تهران می تونی ساعت شش بیای کافه رز؟ :باشه اما چی شده ؟ :بیا میفهمی حرف هام زیاده پشت تلفن نمی تونم بگم ... رفتن به پارت اول👇👇👇👇 https://eitaa.com/dehkadehroman/8686 🔹🔸🔹🔸🔹🔸
🍁🍁🍁 💘 ـ با شما دوتا خانومام چی توی سرتون میگذره؟ یالا رو کنید و الا من میدونم و شما... با یه لبخند به علی نگاه کردم گفتم: ـ هیچی فقط خندیدم.... علی در حالیکه ماشین رو روشن میکرد گفت: ـ خدا کنه... تا راه افتاد دست بردم و سیستم ماشینش رو روشن کردم.... صدای یه آهنگ ملایم و بی کلام توی فضای ماشین پیچید.... چشمای سولماز برق زد... چشمکی به سولماز زدم و با شیطتنی که به صدام دادم به علی گفتم: ـ جناب تابور بیگ آهنگ شادتر از این ندارین بزارین؟ حوصلمون سر رفت بابا.... علی که تا ته ماجرا رو خونده بود برگشت و یه نگاه به من و یه نگاه به سولماز که با نیش باز داشت نگاش میکرد ، انداخت و گفت: ـ که آهنگ شاد میخواین ؟ دِ..پدر صلواتی من اگه از برق چشمات نفهمم توی سرت چی میگذره که دیگه بابات نیستم.... صدای سولماز که حالا می تونست راحتتر از قبل حرف بزنه رو شنیدم ـ علی جون...بانو گفت به خودت فحش نده...زشته... علی سرخوشانه خندید و گفت: ـ ای به چشم....میخوای ماشینو بزاری روی سرت دیگه؟.آره سولماز خانوم؟ سولماز با سر تایید کرد... علی دست برد و چند تا آهنگ رو رد کرد و یه اهنگ شاد فارسی گذاشت و با صدای بلندی شروع کرد به خوندن و پشت فرمون بشکن زدن..... صحنه ی جالب بود...اصلا یه درصدم نمیتونستم علی رو این ریختی ببینم... اون قدر منو سولماز از دست علی و حرکتاش خندیدیم که به گریه افتاده بودیم... بعد از نیم ساعت علی ماشین رو پارک کرد.. یه جایی بود که میشد گفت شبیه پارک ساحلیه...ولی خیلی خلوت... علی ماشین رو خاموش کرد... منم دیدم که حال سولماز خوب شده ماسکو از روی صورتش برداشتم و کمکش کردم که پیاده شه... علی به سرعت از ماشین پیاده شدو سمت من اومد... سولماز رو بغل کرد ـ مهرا بی زحمت اون کت سولمازم همراهت بیار... ـ باشه... کت رو ازعقب صندلی برداشتم و همراه علی وارد کافه ای که در نزدیکی ساحل بود شدم... به محض ورودمون چند نفری که اونجا توی کافه نشسته بودن تمامشون به سمت ما برگشتن... باید همین کارو میکردن...! توی این ده روزی که اینجا بودم به شهرت علی پی برده بودم...! ... رفتن به پارت اول👇👇👇👇 https://eitaa.com/dehkadehroman/11703 🍁🍁🍁🍁
✨⭐️✨⭐️ ✨⭐️✨ ✨⭐️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌✨ 💍 حرفش با بغض تموم شد. دستشو ول کرد و سرشو با دستاش گرفت و قدم به قدم با چشمای خیس از گریه عقب عقب رفت و پشت بهش ایستاد.. یه جایی تو قلبش از دیدن چشمای گریون و پشیمون امین سوخت. نه !!! نباید گریه می کرد. اون آخرین مردی بود که دلش میخواست ضعفشو ببینه. با احتیاط چند قدم به طرفش برداشت دستشو بالا برد دست بزاره رو شونه ش امین متوجه حضورش شد برگشت و به سرعت خودشو عقب کشید و با تلخی اضافه کرد: -دست به من نزن!!! اخماش تو هم گره خورد دست خشک شده تو هواشو پایین انداخت و عقب گرد کرد و به سمت اتاقش رفت و در و محکم پشت سرش بست. خواب از سرش پریده بود دوش گرفت و لباسشو عوض کرد و درو با کمترین صدای ممکن باز کرد و بیرون رفت. هیچ سرو صدایی نمیومد. بجز چراغ های اپن همه چراغ ها خاموش بودن. با دلشوره نگاهی به نشیمن خونه ش کرد.رفته بود؟؟ از روی اپن کنترل برق لوستر و زیاد کرد صدای دورگه و گرفته ی امین مخاطب قرار داد: -کورم کردی خاموش کن این لعنتی ها رو!! نفسی از سر آسودگی کشید پس نرفته بود!! دوباره نور و لوستر ها رو کم کرد و پا توی آشپزخونه گذاشت و مستقیم به طرف یخچال رفت و لیوان شیری برای خودش ریخت و پشت میز دو نفره ی آشپزخونه ی جمع و جورش نشست و به سفیدی شیر توی لیوانش خیره شد. -وسایل مورد نیازتو جمع کن برای فردا بلیط گرفتم! با تعجب نگاهشو از لیوان شیرش به اخم های در هم امین رسوند. با گیجی پرسید: -داری میری؟؟ ابروهای امین بی اختیار بالا رفتند و دوباره به همون حالت اخم آلود قبل برگشتن با جدیت تو چشماش زل زد و شمرده تکرار کرد: -به فعل جمع جمله دقت کن...گفتم میریم!!! من و تو !! دوباره نگاهش رو به لیوان شیرش داد آهی کشید و آروم گفت: ... رفتن به پارت اول👇 https://eitaa.com/dehkadehroman/15993 ✨ ✨⭐️ِ ✨⭐️✨ ✨⭐️✨⭐️
☂☂ ☂ ☂ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💞 چقدر خجالت کشيدم از اينکه اينقدر سر به هوا بودم . با اسانسور رفتيم طبقه سوم. در واحدش رو باز کرد براي اولين بار پا به آپارتماني گذاشتم که قرار بود خونه بختم باشه که خودم خرابش کردم... بادست راه رو برام باز کرد داخل شدم -برو يه دوش آب گرم بگير ميرم از پايين برات لباس بيارم . نميترسي که ؟ حواسش به همه چي بود نگاه ازم گرفت و گفت: زود برميگردم اتاقي رو نشونم داد و گفت حمام تو اون اتاقه از سردي صدا و نگاهش بغضم گرفت واسه اينکه اشک هام رو نبينه رفتم سمت اتاقي که نشونم داده بود. داخل حمام شدم. آب گرم رو باز کردم و زير دوش آب يک دل سير گريه کردم تا آروم شدم. تقه اي به در حمام خورد نفس لباسات رو گذاشتم پشت در لباسامو پوشيدم و رفتم بيرون آپارتمان شيک و قشنگي بود ولي تقريبا خالي از اسباب و اثاثيه بود ؛ يه سينما خانواده با یه دست مبل... آشپزخانه هم به جز يخچال و چند تا تيکه ظرف چيز ديگه اي نبود - تو خونه چيزي براي خوردن نيست زنگ زدم غذا بيارن نگاه از آشپزخانه گرفتم و گفتم گشنم نيست تلويزيون را روشن کرد و همزمان گفت نشنيدم دو مرتبه گوشيش زنگ خورد بله... آره خوبه... راستي طاهر دلم نميخواد کسي... آره... نه خداحافظ . تماس رو قطع کرد و عصبي نگاهم کرد و گفت چيزي هست که بهم نگفته باشي - چي؟ ... رفتن به پارت اول👇 https://eitaa.com/dehkadehroman/26080 ☂ ☂ ☂☂ ☂☂ ☂☂☂☂