eitaa logo
فراکسب💳 کسب درامد آنلاین در خانه با گوشی از ایتا روبیکا زایی فرا و کانال 👇lهمین حالا🟢تأیید ویژه🔴l
8.7هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
206 ویدیو
10 فایل
✓هو الرزاق ✓ کانال « آموزشی برای کسب درامد در خانه » ☆ توضیحات بیشتر در هر کانال سنجاق شده + سایر کانالهای اختصاصی تیم @mehrdin 🆔 مدیر @faramodir ‌ ‌ ‌ ▪️‌تیم مهردین _ mehrdin ▪️‌زمان تاسیس کانال: ۱۰ مرداد ۱۳۹۷ ‌▪️مدیریت: مهرداد دین محمدی
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁 گويند كه عشاق جهان عقل ندارند❣ يعنى تو خرى❣ من به مراتب ز تو خرتر😍😘💕❣💕 🍂🏡 @dehkadehroman ─━━━━⊱👒⊰━━━━─
I ♥️ U " اللّهُم ارزقنا "❣ همانکه میدانی ...❣ همون که دلم پیشش گیره ...💕❣💕 🍂🏡 @dehkadehroman ─━━━━⊱👒⊰━━━━─
🍁🍁🍁 🧚‍♀ _میدونم قربونت برم میدونم خدا خودش تاوان اشکای هممونو ازش میگیره مطمئن باش. به اصرار ایدا منو ایدا رفتیم خونه ی اونا. هرچند داداش طاها مخالف سرسخت این ماجرا بود و معتقد بود زندگی توی اون خونه برای وضعییت ایدا درست نیست ولی ایدا هیچ جوره زیربار نرفت. میگفت میخواد تنها باشه تا خودشو پیدا کنه منم به زور پیشش موندم وگرنه اولش نمیذاشت. روزها پشت سر هم میگذرن از روز مرگ خاله ده روز میگذره و ایدا هیچ تغییری نکرده. من کارم اینه که صبح تا شب و شب تا صبح مراقبش باشم تا کار احمقانه ای نکنه. توی این ده روز حال ایدا بدتر شده ولی بهتر نه هرچقدر بهش اصرار میکنم به روانشناس مراجعه کنه زیر بار نمیره. برخلاف خواسته ی باطنیم چشمام روی هم قرار گرفتن و خواب مهمون چشمام شد میترسیدم بخوابم و ایدا دست به کار ناخوشایندی بزنه ولی دیگه دست خودم نبود بعد از ده روز بیخوابی نتونستم جلوی خودمو بگیرم و روی کاناپه به خواب عمیقی فرورفتم. با صدای داداش چشامو باز کردم کی خوابم برده بود؟ هوا روشن شده بود به ساعت نگاه کردم ده رو نشون میداد. این یعنی دیشب تا صبح خوابم برده و نفهمیدم. با سوال داداش به خودم اومدم _هستی جان با شمام میگم ایدا کوش؟ _توی اتاقش خوابه حتما _نه من که نگاه کردم توی اتاقش نبود.. ... رفتن به پارت اول👇👇👇👇 https://eitaa.com/dehkadehroman/33193 🍁🍁🍁🍁
I ♥️ U "دوستَت‌ دٰارَم" ❣ بیشتَراَز هَمہِ ی‌ِ ❣ بینَهٰایَت‌ْهٰای‌ دُنیٰا😍😘💕❣💕 🍂🏡 @dehkadehroman ─━━━━⊱👒⊰━━━━─
.͜. 💟 رمان‌های موجود در دهــ🏡ـکده رمــــان😍👇 1⃣ رمان برو به پارت اول👇 https://eitaa.com/dehkadehroman/5 2⃣ رمان برو به پارت اول👇 https://eitaa.com/dehkadehroman/1952 3⃣ رمان برو به پارت اول👇 https://eitaa.com/dehkadehroman/3586 4⃣ رمان برو به پارت اول👇 https://eitaa.com/dehkadehroman/6054 5⃣ رمان برو به پارت اول👇 https://eitaa.com/dehkadehroman/8686 6⃣ رمان 💘 برو به پارت اول👇 https://eitaa.com/dehkadehroman/11703 7⃣ رمان 💍 برو به پارت اول👇 https://eitaa.com/dehkadehroman/15992 8⃣ رمان 💞 برو به پارت اول👇 https://eitaa.com/dehkadehroman/26080 9⃣ رمان‌ِجدید🧚‍♀(در حال درج) برو به پارت اول👇 https://eitaa.com/dehkadehroman/33193 .......
هدایت شده از 
🔵 سلام- کارمندی هستم 37 ساله با بیش از 14 سال سابقه کاری. از شغلم راضی نبوده و حقوقم جوابگوی مخارج ماهانه نبود. ⏳💵 مدت ها به دنبال ایجاد شغل دوم در کنار شغل اصلی بودم. ولی اصلا نمی دونستم که چگونه و از کجا باید شروع کنم و چه شغلی مناسب منه؟ تا اینکه با آموزش های حرفه ای کسب و کار آشنا شدم. 💰💶 سرانجام کسب و کار مجازی راه انداختم و در منزل و با همین گوشیم دارم کسب درآمد می کنم و از کارم لذت می برم. ⭕️ به جای اینکه مثل من بعد از امتحان کردن کلی شغل مختلف راه رو پیدا کنین، همین اول با استفاده از مطالب و آموزش ها آگاهانه وارد شغلتون بشین 🚀💯💵 اگه شما هم به دنبال تحقق رؤیای خودتون یعنی شغلی مناسب هستین و میخواین پول خوب در بیارین وارد کانال بشین و صوت آموزشی رو هم دریافت کنین👇 https://eitaa.com/joinchat/423428189Cda623cd5b3
I ♥️ U هر صبح💞 عشق با نگاهت طلوع می کند و من چشم باز می کنم دوباره در کوچه های شهر بوی زندگی می آید...💋 🍂🏡 @dehkadehroman ─━━━━⊱👒⊰━━━━─
🍁🍁🍁 🧚‍♀ با تعجب از جام بلند شدم و به سمت اتاقش رفتم تا ببینم واقعا گفته ی داداش حقیقت داره یا نه. با دیدن رختخواب خالی و مرتبش ترس تمام وجودمو گرفت. حمام، توالت ، اشپزخونه و همه جاهارو زیرو رو کردم ولی ایدا نبود. داداش طاها با دیدن هراس من گفت: هستی حتما رفته یکم قدم بزنه... به دنبال این گفته ی داداش دوباره به داخل اتاق برگشتم و داخل کمد رو زیرو رو کردم ولی نه اثری از چمدونش بود نه شناسنامه و مدارکش.. یعنی کجا رفته بود؟ به همراه داداش سوار ماشین شدیم توی مسیر دائما شمارشو میگرفتم ولی خاموش بود. به تمام جاهایی که به ذهنمون میرسید از جمله مزار، پارک نزدیک خونشون، خونه ی دوستاش و هر جایی که امکان بود اونجا باشه رو گشتیم ولی نبود. رد ترس و نگرانی توی چشای داداشم بوجود اومده بود. نزدیک به یازده ساعت دنبالش گشتیم و سایر جاهارو مثل بیمارستانها (که البته داداش به تنهایی اینکارو کرد چون من به اندازه ی کافی استرس داشتم و با دیدن فضای بیمارستان ناخوداگاه میزدم زیر گریه) و کلانتریها رو هم سرزدیم ولی انگار اب شده بود رفته بود تو زمین. ساعت حوالی یازده بود که به خونه برگشتیم ولی هممون داشتیم از نگرانی میمردیم. با قدمهایی بلند سالن رو طی میکردم و منتظر بودیم تا دوست داداش طاها که توی کلانتری کار میکرد خبری بهمون بده. چون قرار بود عکس ایدا رو به تمام شهرستانهای اطراف پخش کنن. و الان همون شخص قراره به داداش خبر نهایی رو بده. ... رفتن به پارت اول👇👇👇👇 https://eitaa.com/dehkadehroman/33193 🍁🍁🍁🍁
I ♥️ U عشق اینجوریه که :❣ کارات ناراحتم میکنه ❣ ولی چون تویی عیبی نداره 💕❣💕 🍂🏡 @dehkadehroman ─━━━━⊱👒⊰━━━━─
I ♥️ U خوشبختی یعنی ❣ اون چیزی رو که داری دوست داشته باشی❣ مثلا من کنار تو خوشبختم عشقم ...❣ همین که کنارمی ❣ و حال دلم با تو خوبه ❣ خودش خوشبختیه 💕❣💕 🍂🏡 @dehkadehroman ─━━━━⊱👒⊰━━━━─
🍁🍁🍁 🧚‍♀ با بلند شدن صدای تلفن همه ساکت شدیم و به مکالمه گوش سپردیم _سلام طاها جان _سلام سعید چی شد خبری پیدا کردی یانه؟ _عکسش رو به همه جا منتقل کردیم ولی نه توی بیمارستانا بوده نه توی کلانتری ها و نه...نه توی پزشکی قانونی. با وجود این که داشتم از نگرانی میمردم ولی از شنیدن این خبر خوشحال شدمو خدا رو شکر کردم. این که اون شب تا صبح چه به ما گذشت رو هیچکس نمیتونه درک کنه ولی همین که هوا روشن شد سوئیچ ماشینو برداشتم و از خونه زدم بیرون. فقط یه جا باقی مونده بود که فقط من از وجودش خبر داشتم. و اون مکان درست همونجایی بود که ایدا گفت باید بین من و اون به طور یک راز بمونه به قول من جایی که زمین و اسمون به هم میرسیدن. با تمام سرعتی که ممکن بود خودمو به اون مکان رسوندم...ماشینو نگه داشتم و ازش پیاده شدم. اشک چشامو احاطه کرد چقدر اولین باری که اومدیم اینجا ایدا خوشحال بود. از دور حس کردم یه چیزی روی نیمکتیه که کمی جلوتر از من قرار داره با قدمهایی بلند خودمو بهش رسوندم. یه پاکت که روش یه سنگ قرار داشت. که فکر میکنم دلیلش این بود که باد نتونه کاغذو جا به جا کنه. پاکتو برداشتم و درش رو باز کردم. بوی عطر ایدا با باز شدن در پاکت در فضا پیچید. داخل پاکت یه نامه بود به همراه یه عکس که با ایدا توی کانادا کناردریا گرفته بودیم. چقدر لبخندای دوتامون توی این عکس واقعی بود. به همراه چند گلبرگ خشکیده ی گل رز قرمز. نامه رو باز کردم و از پشت حصار اشک مشغول خوندنش شدم. ... رفتن به پارت اول👇👇👇👇 https://eitaa.com/dehkadehroman/33193 🍁🍁🍁🍁
شنیدی میگن تازگیا یه کانالی ساخته شده هر کی رفته داخلش زنده برنگشته😱 بیا اگه از شدت خنده زنده موندی جایزه داری😂😂 👇👇👇👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/1830158346Cbf91171e86
شبهاتو با جوکــ‌های ناب بگذرون🤣☝️ اصلنم مثبت 18 نداره😜
.͜. 💟 رمان‌های موجود در دهــ🏡ـکده رمــــان😍👇 1⃣ رمان برو به پارت اول👇 https://eitaa.com/dehkadehroman/5 2⃣ رمان برو به پارت اول👇 https://eitaa.com/dehkadehroman/1952 3⃣ رمان برو به پارت اول👇 https://eitaa.com/dehkadehroman/3586 4⃣ رمان برو به پارت اول👇 https://eitaa.com/dehkadehroman/6054 5⃣ رمان برو به پارت اول👇 https://eitaa.com/dehkadehroman/8686 6⃣ رمان 💘 برو به پارت اول👇 https://eitaa.com/dehkadehroman/11703 7⃣ رمان 💍 برو به پارت اول👇 https://eitaa.com/dehkadehroman/15992 8⃣ رمان 💞 برو به پارت اول👇 https://eitaa.com/dehkadehroman/26080 9⃣ رمان‌ِجدید🧚‍♀(در حال درج) برو به پارت اول👇 https://eitaa.com/dehkadehroman/33193 .......
معرفیِ یه چنل خآص^^: •دوره هاۍ خودسازے و ترڪ‌گنآه😍 •یحتمِل تلنگرانــه♥️ •چریڪ‌نویس انقلابۍ🕶⚡️ ••• https://eitaa.com/joinchat/2678128683C101120b75f ✌️🏻
I ♥️ U هیچ وقت‌ نگو نمی تونم ! پاشو نفس عمیق بکش☺️🍂 لبخند بزن‌ و پیش برو اگه برای اون‌چیزی که ‌میخای بدست بیاری بجنگی دیر یا زود به اذن خدا بهش می رسی 🍂🌸 🍂🏡 @dehkadehroman ─━━━━⊱👒⊰━━━━─
𖤐⃟♥️••Your existence has been pinned to my life ‌‌‌‌‌وُجُودِتٓ سَنجٓاقْ شُدِهِـ بِ زِندِگیٓم😘😍❤️ 🍂🏡 @dehkadehroman ─━━━━⊱👒⊰━━━━─
🍁 𖤐⃟♥️•• yoυre мy never endιng тнoυgнт تو فڪرِ بے پايانِ منے😍😘❤️ 🍂🏡 @dehkadehroman ─━━━━⊱👒⊰━━━━─
" "....❣ قشنگ ترین چیزی هستی ❣ که توی قلبم نگه میدارم ...💕❣💕 🍂🏡 @dehkadehroman ─━━━━⊱👒⊰━━━━─
🍁 𖤐⃟🕊••Comme c'est beau Penser à toi چه زیباست، اندیشیدن به تو...😘😍❤️ 🍂🏡 @dehkadehroman ─━━━━⊱👒⊰━━━━─
تعبیر عشق این است:❣ من بی تو ناتمامم....😍😘💕❣💕 🍂🏡 @dehkadehroman ─━━━━⊱👒⊰━━━━─
🍁🍁🍁 🧚‍♀ از طرف عاشقی تنها که بهای عشقش را با طعم تلخ و گزنده خیانت پرداخت. سلام خواهری خوبی؟ نمیدونم با چه حرفی باید شروع کنم شاید اول از هرچیز بخوام خودمو توجیه کنم بخاطر این تصمیمی که گرفتم. نمیدونم میتونی درکم کنی یا نه ولی اینروزا انگار سر راه گلوم یه سد بزرگ زدن که تا میخوام حرف بزنم فوران میکنه اینروزا انگاری قلبم تبدیل شده به اتشکده ای که همه حتی با نگاههاشون درست مثل اتش زیر خاکستر شعله‌ور ترش میکنن. دلم خیلی گرفته خیلی دوست دارم فریاد بزنم و بگم من دیگه به صفر رسیدم دست از سرم بردارین ولی این هیچ دردی رو ازم درمان نمیکنه. هرچقدرم که فریاد بزنم روزیو که ماهانو با یک دختر دیدم که لبخندی رو که مدتها از من دریغ کرده بود برای اون فراوون میزد رو نمیتونم فراموش کنم. هرچقدرم که فریاد بزنم روزیو که مادرم جلوی چشام جون داد نفسای اخرشو کشید و تا اخرین لحظه چشای نگرانشو به من دوخته بود نمیتونم فراموش کنم. من باید برم هستی باید برم تا فراموش بشم و فراموش کنم. گذشته‌مو فراموش کنم نمیدونم میتونی منو ببخشی یا نه ولی امیدوارم هیچوقت طعم شیرین عشقو بعد اون طعم تلخ خیانت رو نچشی هیچوقت. ... رفتن به پارت اول👇👇👇👇 https://eitaa.com/dehkadehroman/33193 🍁🍁🍁🍁