Mohammad Tavasoli farfani - غزل 167.m4a
2.67M
سلام
💐شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است
آفرین بر نفس دلکش و لطف سخنش💐
دیوان حافظ
غزل: یکصد و شصت و هفت
ستارهای بدرخشید و ماهِ مجلس شد
دل رمیدهٔ ما را رفیق و مونس شد
نگارِ من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئلهآموزِ صد مُدَرِّس شد
به بویِ او دلِ بیمارِ عاشقان چو صبا
فدایِ عارضِ نسرین و چشمِ نرگس شد
به صدرِ مَصطَبهام مینِشانَد اکنون دوست
گدایِ شهر نِگَه کُن که میرِ مجلس شد
خیالِ آبِ خِضِر بست و جامِ اسکندر
به جرعهنوشیِ سلطان ابوالفَوارِس شد
طربسرایِ محبت کنون شود مَعمور
که طاقِ اَبرویِ یارِ مَنَش مهندس شد
لب از تَرَشُّحِ مِی پاک کن برایِ خدا
که خاطرم به هزاران گُنَه مُوَسوِس شد
کرشمهٔ تو شرابی به عاشقان پیمود
که عِلم بیخبر افتاد و عقل بیحس شد
چو زر عزیزِ وجود است نظمِ من، آری
قبولِ دولتیان کیمیایِ این مس شد
ز راهِ میکده یاران عِنان بگردانید
چرا که حافظ از این راه رفت و مفلس شد
#حافظ
#حافظ_خوانی
#محمد توسلی فارفانی
Mohammad Tavasoli farfani - غزل 39.m4a
2.11M
سلام
💐شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است
آفرین بر نفس دلکش و لطف سخنش💐
دیوان حافظ
غزل: سی و نهم
باغِ مرا چه حاجتِ سرو و صنوبر است؟
شمشادِ خانهپرورِ ما از که کمتر است؟
ای نازنینپسر، تو چه مذهب گرفتهای؟
کِت خونِ ما حلالتر از شیرِ مادر است
چون نقشِ غم ز دور ببینی شراب خواه
تشخیص کردهایم و مداوا مقرّر است
از آستانِ پیرِ مغان سر چرا کشیم؟
دولت در آن سرا و گشایش در آن در است
یک قصّه بیش نیست غمِ عشق، وین عجب
کز هر زبان که میشنوم نامکرّر است
دی وعده داد وصلم و در سر شراب داشت
امروز تا چه گوید و بازش چه در سر است
شیراز و آبِ رکنی و این بادِ خوش نسیم
عیبش مکن که خالِ رُخِ هفت کشور است
فرق است از آبِ خضر که ظلمات جای او است
تا آبِ ما که منبعش الله اکبر است
ما آبرویِ فقر و قناعت نمیبریم
با پادشه بگوی که روزی مقدّر است
حافظ چه طُرفه شاخ نباتیست کِلکِ تو
کِش میوه دلپذیرتر از شهد و شکّر است
#حافظ
#حافظ_خوانی
#محمد توسلی فارفانی
#فارفان سیتی
Mohammad Tavasoli farfani - غزل۴۰.m4a
2.26M
سلام
💐شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است
آفرین بر نفس دلکش و لطف سخنش💐
دیوان حافظ
غزل: چهلم
اَلمِنَّةُ لِلَّه که درِ میکده باز است
زان رو که مرا بر در او روی نیاز است
خُمها همه در جوش و خروشند ز مستی
وان می که در آن جاست حقیقت نه مجاز است
از وی همه مستی و غرور است و تکبر
وز ما همه بیچارگی و عجز و نیاز است
رازی که بَرِ غیر نگفتیم و نگوییم
با دوست بگوییم که او محرم راز است
شرحِ شِکَنِ زلفِ خَم اندر خَم جانان
کوته نتوان کرد که این قصه دراز است
بارِ دلِ مجنون و خَمِ طُرِّهٔ لیلی
رخسارهٔ محمود و کفِ پایِ ایاز است
بردوختهام دیده چو باز از همه عالم
تا دیدهٔ من بر رُخِ زیبایِ تو باز است
در کعبهٔ کوی تو هر آن کس که بیاید
از قبلهٔ ابروی تو در عینِ نماز است
ای مجلسیان، سوزِ دلِ حافظِ مسکین
از شمع بپرسید که در سوز و گداز است
#حافظ
#حافظ_خوانی
#محمد توسلی فارفانی
Mohammad Tavasoli farfani - غزل ۴۱.m4a
1.68M
سلام
💐شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است
آفرین بر نفس دلکش و لطف سخنش💐
دیوان حافظ
غزل: چهل یکم
اگر چه باده فرح بخش و باد گلبیز است
به بانگ چنگ مخور می که محتسب تیز است
صراحیای و حریفی گرت به چنگ افتد
به عقل نوش که ایام فتنه انگیز است
در آستین مرقع پیاله پنهان کن
که همچو چشم صراحی زمانه خونریز است
به آب دیده بشوییم خرقهها از می
که موسم ورع و روزگار پرهیز است
مجوی عیش خوش از دور باژگون سپهر
که صاف این سر خم جمله دُردی آمیز است
سپهرِ بر شده پرویزنیست خون افشان
که ریزهاش سر کسری و تاجِ پرویز است
عراق و فارس گرفتی به شعر خوش حافظ
بیا که نوبت بغداد و وقت تبریز است
#حافظ
#حافظ_خوانی
#محمد توسلی فارفانی
# فارفان سیتی
Mohammad Tavasoli farfani - غزل ۴۲.m4a
1.41M
سلام
💐شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است
آفرین بر نفس دلکش و لطف سخنش💐
دیوان حافظ
غزل:چهل دوم
حالِ دل با تو گفتنم هوس است
خبرِ دل شِنُفتَنَم هوس است
طمعِ خام بین که قصهٔ فاش
از رقیبان نهفتنم هوس است
شبِ قدری چنین عزیزِ شریف
با تو تا روز خُفتنم هوس است
وه که دُردانهای چنین نازک
در شبِ تار سُفتنم هوس است
ای صبا امشبم مدد فرمای
که سحرگه شکفتنم هوس است
از برای شرف به نوُکِ مژه
خاکِ راهِ تو رفتنم هوس است
همچو حافظ به رغمِ مدعیان
شعرِ رندانه گفتنم هوس است
#حافظ
#حافظ_خوانی
#محمد توسلی فارفانی
# فارفانی سیتی
Mohammad Tavasoli farfani - غزل ۴۳.m4a
1.76M
سلام
💐شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است
آفرین بر نفس دلکش و لطف سخنش💐
دیوان حافظ
غزل:چهل و سوم
صحنِ بُستان ذوق بخش و صحبتِ یاران خوش است
وقت گل خوش باد کز وی وقتِ میخواران خوش است
از صبا هر دم مشامِ جانِ ما خوش میشود
آری آری طیبِ انفاسِ هواداران خوش است
ناگشوده گل نقاب، آهنگِ رحلت ساز کرد
ناله کن بلبل که گلبانگِ دل افکاران خوش است
مرغِ خوشخوان را بشارت باد کاندر راهِ عشق
دوست را با نالهٔ شبهای بیداران خوش است
نیست در بازارِ عالَم خوشدلی ور زان که هست
شیوهٔ رندی و خوش باشیِ عیاران خوش است
از زبانِ سوسنِ آزادهام آمد به گوش
کاندر این دیرِ کهن، کارِ سبکباران خوش است
حافظا! تَرکِ جهان گفتن طریقِ خوشدلیست
تا نپنداری که احوالِ جهان داران خوش است
#حافظ
#حافظ_خوانی
#محمد توسلی فارفانی
# فارفان سیتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸ای صبـا گـر بگذری
🌸🍃بر کوی مهرافشانِ دوسـت
🍃🌸یـار مـا را گـو سـلامی
🌸🍃دل همیشه یـادِ اوست
#حافظ
🍃🌸ســـلام صبحتـون زیبـا
🌸🍃امروزتون پر از اتفاقات
🍃🌸 خـوب و بـی نظیر
Mohammad Tavasoli farfani - غزل ۴۴.m4a
1.36M
سلام
💐شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است
آفرین بر نفس دلکش و لطف سخنش💐
دیوان حافظ
غزل: 44
کنون که بر کف گل جام باده صاف است
به صد هزار زبان بلبلش در اوصاف است
بخواه دفتر اشعار و راه صحرا گیر
چه وقت مدرسه و بحث کشف کشاف است
فقیه مدرسه دی مست بود و فتوی داد
که می حرام ولی به ز مال اوقاف است
به درد و صاف تو را حکم نیست خوش درکش
که هر چه ساقی ما کرد عین الطاف است
ببر ز خلق و چو عنقا قیاس کار بگیر
که صیت گوشه نشینان ز قاف تا قاف است
حدیث مدعیان و خیال همکاران
همان حکایت زردوز و بوریاباف است
خموش حافظ و این نکتههای چون زر سرخ
نگاه دار که قلاب شهر صراف است
#حافظ
#حافظ_خوانی
#محمد توسلی فارفانی
#فارفان سیتی
Mohammad Tavasoli farfani - غزل ۴۵ 2024-03-26 04_45.m4a
1.86M
سلام
💐شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است
آفرین بر نفس دلکش و لطف سخنش💐
دیوان حافظ
غزل: 45
در این زمانه رفیقی که خالی از خِلَل است
صُراحیِ میِ ناب و سَفینهٔ غزل است
جَریده رو که گذرگاهِ عافیت، تنگ است
پیاله گیر که عُمرِ عزیز بیبَدَل است
نه من ز بیعملی در جهان مَلولَم و بس
مَلالتِ عُلما هم ز علمِ بیعمل است
به چشمِ عقل در این رهگذارِ پرآشوب
جهان و کارِ جهان بیثُبات و بیمحل است
بگیر طُرِّهٔ مهچهرهای و قِصّه مخوان
که سعد و نَحس ز تأثیر زهره و زُحَل است
دلم امید فراوان به وصلِ رویِ تو داشت
ولی اجل به رَهِ عمر، رهزنِ اَمَل است
به هیچ دُور نخواهند یافت هشیارش
چنین که حافظ ما مستِ بادهٔ ازل است
#حافظ
#حافظ_خوانی
#محمد توسلی فارفانی
#فارفان سیتی
Mohammad Tavasoli farfani - غزل ۴۶ 2024-03-28 05_21.m4a
2.55M
سلام
💐شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است
آفرین بر نفس دلکش و لطف سخنش💐
دیوان حافظ
غزل: 46
گل در بَر و می در کف و معشوق به کام است
سلطانِ جهانم به چنین روز غلام است
گو شمع میارید در این جمع که امشب
در مجلسِ ما ماهِ رخِ دوست تمام است
در مذهبِ ما باده حلال است ولیکن
بیروی تو ای سرو گُلاندام، حرام است
گوشَم همه بر قولِ نی و نغمهٔ چنگ است
چشمم همه بر لَعلِ لب و گردشِ جام است
در مجلسِ ما عِطر مَیامیز که ما را
هر لحظه ز گیسوی تو خوش بوی مَشام است
از چاشنیِ قند مگو هیچ و زِ شِکَّر
زان رو که مرا از لبِ شیرینِ تو کام است
تا گنجِ غمت در دلِ ویرانه، مُقیم است
همواره مرا کویِ خرابات مُقام است
از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است
وز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است
مِیخواره و سرگشته و رندیم و نَظَرباز
وان کس که چو ما نیست در این شهر کدام است؟
با مُحتسبم عیب مگویید که او نیز
پیوسته چو ما در طلبِ عیشِ مدام است
حافظ منشین بیمِی و معشوق زمانی
کهایّامِ گل و یاسمن و عیدِ صیام است
#حافظ
#حافظ_خوانی
#محمد توسلی فارفانی
#حکایت
#داستانک
روایتی هست که میگویند:
خواجه شمسالدین محمد؛ شاگرد نانوایی بود. عاشق دختر یکی از اربابان شهر شد. که دختری بود زیبارو بنام شاخ نبات.
در کنار نانوایی مکتبخانه ای قرار داشت که در آنجا قرآن آموزش داده میشد و شمسالدین در اوقات بیکاری پشت در کلاس مینشست و به قرآن خواندن آنان گوش میداد. تا اینکه روزی از شاخ نبات پیغامی شنید که در شهر پخش شد " من از میان خواستگارانم با کسی ازدواج میکنم که بتواند 100 درهم برایم بیاورد!"
100 درهم، پول زیادی بود که از عهده خیلی از مردم آن زمان بر نمیآمد که بتوانند این پول را فراهم کنند.
عده ای از خواستگاران شاخ نبات پشیمان شدند و عده ای دیگر نیز سخت تلاش کردند تا بتوانند این پول را فراهم کنند و او را که دختری زیبا و ثروتمندی بود به همسری گزینند .
در بین خواستگاران خواجه شمسالدین محمد نیز به مسجد محل رفت و با خدای خود عهد بست که اگر این 100 درهم را بتواند فراهم کند 40 شب به مسجد رود و تا صبح نیایش کند.
او کار خود را بیشتر کرد و شبها نیز به مسجد میرفت و راز و نیاز میکرد تا اینکه در شب چهلم توانست 100 درهم را فراهم کند و شب به خانه شاخ نبات رفت و اعلام کرد که توانسته است 100 درهم را فراهم کند و مایل است با شاخ نبات ازدواج کند.
شاخ نبات او را پذیرفت و پذیرایی گرمی از او کرد و اعلام کرد که از این لحظه خواجه شمسالدین شوهر من است.
شمسالدین با شاخ نبات راجع به نذری که با خدای خود کرده بود گفت و از او اجازه خواست تا به مسجد رود و آخرین شب را نیز با راز و نیاز بپردازد تا به عهد خود وفا کرده باشد.
اما شاخ نبات ممانعت کرد. خواجه شمسالدین با ناراحتی از خانه شاخ نبات خارج شد و به سمت مسجد رفت و شب چهلم را در آنجا سپری کرد. سحرگاه که از مسجد باز میگشت چند جوان مست خنجر به دست جلوی او را گرفتند و جامی به او دادند و گفتند بنوش او جواب داد من مرد خدایی هستم که تازه از نیایش با خدا فارغ شدهام، نمیتوانم این کار را انجام دهم
اما آنان خنجر را به سوی او گرفتند و گفتند اگر ننوشی تو را خواهیم کشت بنوش، خواجه شمسالدین اولین جرعه را نوشید آنان گفتند چه میبینی گفت: هیچ و گفتند: دگر بار بنوش، نوشید، گفتند: حال چه میبینی؟
گفت: حس میکنم از آینده باخبرم و گفتند : باز هم بنوش، نوشید، گفتند: چه میبینی؟ گفت :حس میکنم قرآن را از برم؛ و خواجه آن شب به خانه رفت و شروع کرد از حفظ قرآن خواندن و شعر گفتن و از آیندهی مردم گفتن و دیگر سراغی هم از شاخ نبات نگرفت!
تا اینکه آوازه او به گوش شاه رسید و شاه او را نزد خود طلبید و او از آن پس همدم شاه شد؛ و شاه لقب #لسان_الغیب و #حافظ را به او داد.
(لسانالغیب چون از آینده مردم میگفت و حافظ چون حافظ کل قرآن بود)
تا اینکه شاخ نبات آوازه او را شنید و فهمید و نزد شاه است و به دنبال او رفت اما...
حافظ او را نخواست و گفت: زنی که مرا از خدای خود دور کند به درد زندگی نمیخورد...
تا اینکه با وساطت شاه با هم ازدواج کردند.
این همه شهد و شکر کز سخنم میریزد
اجر صبریست کزآن شاخ نباتم دادند...
🕊
♥️⃟🌙