eitaa logo
کانال فارفان سیتی🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌴🌴
3.2هزار دنبال‌کننده
18.1هزار عکس
11.9هزار ویدیو
57 فایل
🍀🌻کانالی شاد، متفاوت از کانال ها همراه با طرح معما اهداء جوایز#تبلیغات وخبرهای شرق اصفهان.ورزنه🌻🍀 📎 ارتباط با ادمین ها @jlili9027 @IDMG13551355 eitaa.com/farfancity
مشاهده در ایتا
دانلود
مِثّی (تَر) کووِه پیشیمُنو * معادل فارسی: مانند سگ پشیمان است. * کاربرد: هرگاه کسی به خاطر طمع ورزی و آرزوی سود بیشتر، آنچه را هم که داشته باشد از دست بدهد، این مثل را می‌گویند. * ریشه: سگی بود که هر روز خودش را به دکان قصابی می‌رساند و آن قدر انتظار می‌کشید تا قصاب دلش به حال او بسوزد و تکه گوشتی با استخوانی جلو او بیندازد. سگ خیلی دلش می‌خواست غذای بیشتری داشته باشد امّا غذای بیشتر و بهتری به دست نمی‌آورد . یک روز سگ که جلو دکان قصابی منتظر نشسته بود، با خودش گفت: «این هم شد زندگی، این همه باید انتظار بکشم تا قصاب دلش به حالم بسوزد و تکه استخوانی برایم پرت کند. آن هم چه استخوانی! نه کور می‌کند و نه شفا می‌دهد. نه آن قدر استخوان به من می‌دهد که درست و حسابی سیر شوم. نه یکباره با ساطورش دنبالم می‌کند که دل از آن تکه استخوان هم بکنم و بروم دنبال کار و زندگی خودم.» با این حرف خواست خیال خودش را راحت کند و باز هم انتظار بکشد تا تکه استخوانی به او بدهند امّا فکر کار و زندگی دیگر و تازه، یک لحظه هم امانش نمی‌داد پیش خودش گفت: «کاش بروم سگ پلیس بشوم سگ‌های پلیس زندگی راحتی دارند.» بعد فکر کرد که برود سگ گله بشود لااقل می‌دانست که چوپان‌ها به سگ‌های گله به خوبی می‌رسند و آب و غذای آن‌ها را فراهم می‌کنند. توی این فکرها بود که قصاب مثل هر روز تکه استخوانی را جلو پایش انداخت. سگ استخوان را به دندان گرفت و سلانه سلانه از دکان قصاب دور شد. یا این که گرسنه‌اش بود، حال و حوصله‌ی غذا خوردن نداشت همه‌اش به این فکر می‌کرد که چطور زندگیش را تغییر دهد همانطور که می‌رفت، با خود گفت: «فکر می‌کنم، اگر سگ گله بشوم، وضعم خیلی خوب بشود کاش دو سه تا استخوان دیگر هم داشتم و آن‌ها را توشه‌ی راهم می‌کردم اگر این طور می‌شد، می‌توانستم راه بیفتم به طرف روستاهای اطراف، یکی یکی استخوان‌هایم را بخورم و بروم تا به یک گله برسم امّا حیف که این یک تکه استخوان آن قدر به من جان نمی‌دهد که حتی بتوانم یک روز هم دوام بیاورم.» سگ بیچاره بدون توجه به اطرافیانش راه می‌رفت و فکر می‌کرد در حالی که هنوز استخوان را به دهان داشت، ناگهان متوجه شد که از شهر خارج شده است و به رود خانه‌ای رسیده است که در آخر شهر قرار گرفته است. با خودش می‌گفت: «من که با شکم گرسنه تا اینجا آمده‌ام، حتما می‌توانم با خوردن این استخوان کمی جان بگیرم و بقیه‌ی راه را هم بروم» سگ با این فکر به طرف رودخانه رفت. پلی روی رودخانه بود سگ به روی پل رفت تا خودش را به آن طرف برساند و بعد هم برود تا به گله‌ای از گله‌های روستاهای اطراف برسد. همین طور که سگ از روی پل می‌گذشت، ناگهان چشمش به یک سگ دیگر افتاد آن سگ هم استخوانی به دهان داشت و از توی آب به سگی که روی پل بود چشم دوخته بود سگ با خودش گفت: «بهتر است به این سگ حمله کنم و استخوانش را از او بگیرم اگر دوتا استخوان داشته باشم خیلی خوب است و راحت‌تر می‌توانم سفر درازی را طی کنم.» با این فکر، سگ ناگهان خودش را داخل آب انداخت تا استخوان سگی را که توی آب بود، از او بگیرد. توی آب سگ دیگری نبود عکس همان سگ روی پل بود که توی آب افتاده بود. سگ که خودش را به آب زد، تازه متوجه شد که سگ دیگری در کار نیست. می‌خواست دست و پا بزند و خودش را دوباره به روی پل برگرداند که جریان آب رود به او این اجازه را نداد آب رودخانه به سرعت می‌رفت و سگ را با خودش می‌برد، سگ بیچاره خیلی تقلا کرد که خودش را نجات دهد بالاخره توانست در نقطه‌ای دور افتاده از آب رودخانه بیرون آید. موج آب او را با خودش به جایی که برایش ناشناخته بود، برده بود. سگ خسته و گرسنه از آب بیرون آمد. ناگهان متوجه شد که هنگام دست و پا زدن، استخوانش را هم در آب رها کرده و از دست داده است سگ بیچاره در آن لحظه، هم گرسنه بود، هم خسته و هم خیلی پشیمان. حکایت دوم: روزی روزگاری، سگ تنبل و بیكاری در دهی زندگی می‌كرد. این سگ بیكار همیشه گرسنه بود و هیچ وقت یك وعده‌ی سیر غذا نمی‌‌خورد، چون باید كسی دلش برای او می‌سوخت تا تكه گوشتی یا استخوانی برایش بیندازد. یا یكی از زن‌های همسایه اضافه‌ی غذای شب گذشته را كه می‌خواست دور بریزد جلو سگ می‌گذاشت. بعد از چندین سال سگ از این وضعیت خسته شد. عزمش را جزم كرد و خواست به دنبال كاری برود تا غذای ثابتی داشته باشد. با خود گفت: می‌توانم سگ پلیس شوم؟ نه اگر سگ پلیس شوم شب و نیمه شب ممكنه به مأموریت اعزام شوم و باید از خوابم بزنم، نه این كار را نمی‌‌توانم انجام بدهم. ارسالی زارعی👉👉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کفش آقای خامنه‌ای را باید بوسید 🔸پس از فجایع سال گذشته آشوب‌گران در کشور، مردم می‌گویند باید کفش آقای خامنه‌ای را بوسید.
✅ سرویسهای روز چهارشنبه ۲۱ تیر 🔴 سرویسهای ورزنه به اصفهان 🔴 ۵:۱۵ صبح 👈 منصور عبدالهی ۶:۰۰ صبح 👈 جمشید دری ۷:۰۰ صبح 👈 محمد غفاری ۱۰:۰۰ صبح 👈 محمد عباسی ۱۴:۰۰ عصر 👈 محمود سربی 🔴 سرویسهای اصفهان به ورزنه 🔴 ۸:۳۰ صبح 👈 منصور عبدالهی ۱۲:۰۰ ظهر 👈 جمشید دری ۱۳:۳۰ عصر 👈 محمد غفاری ۱۵:۳۰ عصر 👈  محمد عباسی ۱۸:۰۰ عصر 👈 محمود سربی ♻️ شماره تلفن دفتر ورزنه ۰۳۱ ۴۶۴۸ ۳۹۴۰ ۰۳۱ ۵۸۱۰ ۰۶۵۰ ♻️ شماره تلفن دفتر اصفهان ۰۳۱ ۳۵۲۴ ۱۰۰۱ ۰۳۱ ۳۵۲۴ ۱۰۰۲
Mohammad Tavasoli farfani - غزل ۳۷.m4a
2.78M
سلام 💐شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است آفرین بر نفس دلکش و لطف سخنش💐 دیوان حافظ غزل: سی و هفتم بیا که قصرِ اَمَل سخت سست بنیادست بیار باده که بنیادِ عمر بر بادست غلامِ همتِ آنم که زیرِ چرخِ کبود ز هر چه رنگِ تعلق پذیرد آزادست چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب سروشِ عالَمِ غیبم چه مژده‌ها دادست که ای بلندنظر شاهبازِ سِدره نشین نشیمن تو نه این کُنجِ محنت آبادست تو را ز کنگرهٔ عرش می‌زنند صفیر ندانمت که در این دامگه چه افتادست نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر که این حدیث، ز پیرِ طریقتم یادست غمِ جهان مخور و پندِ من مَبَر از یاد که این لطیفهٔ عشقم ز رهروی یادست رضا به داده بده، وز جبین گره بگشای که بر من و تو دَرِ اختیار نگشادست مجو درستیِ عهد از جهانِ سست نهاد که این عجوز، عروس هزاردامادست نشان عهد و وفا نیست در تبسمِ گل بنال بلبل بی دل که جای فریادست حسد چه می‌بری ای سست نظم بر حافظ؟ قبولِ خاطر و لطفِ سخن خدادادست توسلی فارفانی # فارفان سیتی
کلاسهای اوقات فراغت نو + جوانه های تابستانی (نسل فیروزه ای) 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 برگزاری کلاس آموزش نظامی (تیر اندازی با تپانچه بادی) ویژه همه رده سنی سه شنبه مورخ ۱۴۰۲/۴/۲۰ در محل زمین فوتبال چمن مصنوعی روستای فارفان ......🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷...... پایگاه بسیج فجر فارفان حوزه امام جعفر صادق ع ناحیه سپاه شهرستان ورزنه