eitaa logo
جبهه فرهنگی، چهارمحال و بختیاری
4.7هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
407 ویدیو
345 فایل
🌷ستاد مردمی جبهه فرهنگی اجتماعی انقلاب اسلامی استان چهارمحال و بختیاری 🌹«محتوای #عملیات_فرهنگی و #اطلاع_رسانی» ⭕️ارتباط با ادمین @Admin_chb
مشاهده در ایتا
دانلود
یادداشت | اربعین | دکتر امید امیدی مجموعه یاداشت های نخبگان و فعالان فرهنگی استان چهارمحال و بختیاری یادداشت دهم به قلم: فعال فرهنگی و استاد دانشگاه ..................................................... بسم الله الرحمن الرحیم 🏴السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک ✅سفرنامه اربعین قسمت اول همیشه قبل از رسیدن اتفاقات یا مناسبت های مذهبی، از ماه رجب تا رمضان، محرم، اربعین، فاطمیه و ایام شهادت ها دلشوره غریبی در دلم می افتد! خیلی با خودم کلنجار می روم که این دلشوره چیست؟! به این نتیجه میرسم که به صورت خودکار نگران میشوم که نکند نتوانم از این فرصت که خدا به بنده ه گانش میدهد استفاده کنم و آخرین فرصتم باشد و عذاب وجدان بگیرم! هنوز بیست روز به اربعین مانده و دلشوره اربعین بدجور در دلم افتاده بود! امسال خیلی هوا گرمه! کرونا هم برعکس پارسال زیاد جدی نیست! پس خیلی شلوغ تره اما خوب باز هم کرونا هست! چندتا کار مهم هم همان روزهای اربعین در ایران دارم و ممکن است فرصت ها از دستم برود! قرار بود با خواهرم، خانواده دایی ام و یکی دیگه از پسر دایی هام راهی سفر عراق بشویم. برای اولین بار میخواستیم با ماشین شخصی برویم. من یکی از راننده های گروه بودم. اگر قطعی نمیرفتم برای گروه دردسر میشد! این رفتن نرفتن ها دلشوره ام را بیشتر میکرد! کم کم به روزهای موعد سفر میرسیدیم. دینارها را تهیه کرده بودند و من هم یک صد دلاری برای اینکار قبلا کنار گذاشته بودم. قرار بود عصر یکشنبه، ساعت 4 راه بیفتیم. هنوز دلشوره دست از سرم بر نداشته بود. یک شب قبل از خواب نشستم لبه تخت و کلاهم را قاضی کردم! « ببین! این سفر وظیفه است، خودت هم میدانی. یک نقطه به سیاهی این جمعیت اضافه کنی در ظهور اثر گذاشتی. عشق و علاقه و محبت و ... سر جای خودش. وظیفه ات را باید انجام بدی.» عجیب بود. چند دقیقه ای با این مضمون ها با خودم کلنجار رفتم. سر عقل آمدم. فردای این شب بهم زنگ زدند. گفتند خیمه سقا را در جاده سلامت بیا و برپا کن! یا خدا! این دیگر چی بود مثل خمپاره خورد وسط تصمیم من. الان چی؟ دوباره بروم و نروم افتاد روی زبانم! یک روز کامل خیلی بالا پایین کردم. بالاخره قید خیمه سقا را زدم! میروم عراق! قبل از سفر، ذهنم را از همه چیز پاک کردم. همه وابستگی ها را رها کردم. سیمکارتی که غالبا ازش تماس داشتم را خاموش کردم.کوله ام را بستم. صبح یکشنبه تا ظهر خوابیدم تا عصر یکشنبه بتونم یک سر رانندگی کنم تا مرز خسروی. راه افتادیم و من برای اولین بار یک مسافت طولانی را رانندگی کردم. صبح فردا رسیدیم پارکینگ های خسروی. ماشین را در پارکینگ ارتش گذاشتیم. خیلی عجله ای سوار ماشین یک کُرد شدیم. یک کیلومتر رفت و گفت از اینجا به بعد باید پیاده بروید. 20 کیلومتر!! خیلی عجیب بود. یک چهارم نجف تا کربلا را باید قبل از مرز پیاده روی کنیم. راننده گفت از بیراهه میبرم ولی کرایه اش بدید! قبول کردیم. از جاهایی رفت که حقیقتاً ترسیده بودیم. یاد کموله ها و دموکرات ها افتادیم! خیلی جاده خاکی عجیبی بود. ما را رساند دم مرز. این سختی اول که اصلا حس نکردیم. داییم گفت خود امام حسین زائرش را نمیذاره اذیت کنند! در مرز خیلی شلوغ بود. پسردایی ام مشکل سربازی و خروج کشور پیدا کرد. دوباره رفت آخر صف. ما از گیت رد شدیم. دو سه دقیقه بعد به ما رسید. - چطوری اومدی؟ حل شد! عجیب بود. این هم مشکل دوم! لب مرز یک تویوتای خیلی خوب گیر آوردیم. با کولر دائم روشن رفتیم تا نجف. راننده باز هم کرد عراقی بود. سختی این مسیر هم نفهمیدیم اصلا. شب توی نجف جای خواب پیدا نکردیم. از شدت شلوغی زیارت هم نشد بریم. قیدش را زدیم و گفتیم میزنیم به جاده! خیلی خسته بودیم. با یک تاکسی داشتیم میرفتیم سمت مسجد سهله که توی مسیر کسی ماشین را نگه داشت. به زور ما را برد مبیت! دو دستگاه خونه در اختیارمون قرار گرفت. جاتون خالی خوابیدیم تا صبح! با شام و صبحانه! این سختی هم حل کرد برایمان! خلاصه زدیم به جاده طریق العلما! حدود یک کیلومتر رفتیم اما جمعیتی توی مسیر نمیدیدیم! فهمیدیم اشتباه اومدیم. ظهر که شد سرخود رفتیم داخل یکی از ویلاهای اطراف فرات. شدت گرما، تشنگی و خستگی و گرسنگی مان خیلی زیاد بود. نگهبان ویلا متعرض ما نشد! پسردایی را فرستادیم چندتا ویلا عقب تر برامون خرما و انجیر بگیره بتونیم جای ناهار بخوریم. 🔊کانون گفتمان سازی جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان چهارمحال و بختیاری 💠 اجتماع فعالان فرهنگی و اجتماعی چهارمحال و بختیاری https://eitaa.com/farhangchb
✅ سفرنامه اربعین قسمت دوم نگهبان جوان ویلا، ویلا را رها کرد به امان خدا و رفت برایمان خوراک کباب خرید و بدون یک کلمه آورد گذاشت وسط شش تا از پا افتاده که افتاده بودند وسط ویلا! دوباره رفت دوغ و آب سرد هم آورد. یا خدا! چند ثانیه قبلش من گفته بودم امام حسین زائران خودش را گرسنه و تشنه رها نمیکند! این از کجا اومد؟! جاتون خالی انقدر ناهار خوب و سنگینی بود که نای راه رفتن دیگه نداشتیم! نگهبان ویلا با اشاره گفت استخر را تازه آب کردم. استفاده کنید. همینو کم داشتیم! خلاصه یک استراحتگاه لاکچری عجیب گیر آورده بودیم. بعد از این جریان راه افتادیم و دو کیلومتر جلوتر تازه به مسیر اصلی رسیدیم. سختی ها یکی بعد از دیگری حل میشدند. انگار یک سفر تفریحی بود. روز چهارم از پیاده روی رسیدیم کربلا. ظهر مستقیم رفتیم منزل عبدالجبار، مثل هر سال! و شب رفتیم حرم. باز هم قسمت نشد وارد حرم بشیم. این زیارت هم نصیب مون نشد! فردا شب رفتیم سمت کاظمین. یک صبح تا ظهر هم کاظمین بودیم و تلافی دو زیارت از دست رفته نجف و کربلا را در کاظمین کردیم و در نهایت برگشتیم مرز خسروی! وارد ایران شدیم با یک بغل مهر و محبت اباعبدالله. ماشین را به سختی در پارکینگ پیدا کردیم و همون شب اومدیم سمت کرمانشاه. و در آخر شهرکرد. فکر میکردم چرا با اینکه محکم برای ادای وظیفه رفته بودم، زیارت نجف و کربلا نصیبم نشد! به سرم این افتاد که زیارت اربعین هم باید از سر انجام وظیفه باشه و هم پر از احساس محبت و علاقه به اهل بیت علیهم السلام. هر دو باید با هم بهانه این سفر باشه. خیلی ها پارسال تا مرز و حتی سمت عراق رفتند اما برگشتند. باید وابستگی ها را رها کرد. با حس انجام وظیفه و با عشق و محبت و شوق سمت کربلا رفت. تمام عواملی که یک سرباز پا رکاب مهدی صاحب الزمان میتونه داشته باشه تا به هدف اصلی یعنی ولایت پذیری برسه. و دلشوره ای که ادامه دارد.... 🔊کانون گفتمان سازی جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان چهارمحال و بختیاری 💠 اجتماع فعالان فرهنگی و اجتماعی چهارمحال و بختیاری https://eitaa.com/farhangchb