هدایت شده از دفاع مقدس
شهید مهدی باکری.mp3
13.36M
. قصه های: #فرماندهان
#شهید_مهدی_باکری
(دوران شهرداری و خدمت به مردم)
🌿 #مهدی_باکری به پیرزن گفت:
#مادر جان وسایل هاتون رو بردیم پشت بوم، کار دیگه ای اگه دارین بگین انجام بدیم...
ا▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
خاطره ای دیگر از شهید باکری👇👇
#تو_حق_نداری_از_این_نانها_بخوری !
🌷یک روز مهدی آمد و گفت شب میهمان داریم، جلسه با بچههای لشکر در خانه ماست. جگر خریده بود و گفت دُرست کن. گفتم نان نداریم و من هم نمیتوانم بروم در صف نانوایی بایستم، شب زود بیا و نان بخر. طبق معمول آنقدر دیر آمد که همهجا بسته بود. زنگ زد لشکر بچهها نان آوردند. تا برای شام من خواستم مقداری از آن را بخورم، کشید عقب و گفت تو حق نداری از این نانها بخوری، مردم اینها را برای رزمندهها فرستادند، به شوخی گفتم ای بابا من هم زن رزمنده هستم، خندید و گفت نه نباید بخوری. آخر سر من تکه نانهایی که ته سفره باقی مانده بود خوردم.
🌹خاطره اى به ياد فرمانده مفقود الاثر شهيد مهندس مهدى باكرى
راوی: همسر گرامی شهید باکری
کانال دفاع مقدس