ا ﷽ ا
💠 #می_آیم تا گواهی دهم به امانتداریتان
🔹أشْهَدُ أَنَّكَ أَمِينُ اللَّهِ وَ ابْنُ أَمِينِهِ
🔹عشْتَ سَعِيداًوَ مَضَيْتَ حَمِيداً
🔹و مُتَّ فَقِيداً مَظْلُوماً شَهِيداً
🔸 گواهی می دهم كه همانا تو امین خدا و پسر امین خدایی،
🔸 سعادتمندانه زندگی كردی و ستایش شده عمر را گذراندی
🔸 و بی یاور، مظلوم و شهید از دنیا رفتی.
📗بخشی از زیارتنامه اربعین
#زیارتنامه
#اربعین
#زیارت_اربعین
ا ﷽ ا
🔰زیارت اربعین
✋السَّلامُ عَلَى وَلِیِّ اللَّهِ وَ حَبِیبِهِ السَّلامُ عَلَى خَلِیلِ اللَّهِ وَ نَجِیبِهِ السَّلامُ عَلَى صَفِیِّ اللَّهِ وَ ابْنِ صَفِیِّهِ السَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ الْمَظْلُومِ الشَّهِیدِ السَّلامُ عَلَى أَسِیرِ الْکُرُبَاتِ وَ قَتِیلِ الْعَبَرَاتِ اللَّهُمَّ إِنِّی أَشْهَدُ أَنَّهُ وَلِیُّکَ وَ ابْنُ وَلِیِّکَ وَ صَفِیُّکَ وَ ابْنُ صَفِیِّکَ الْفَائِزُ بِکَرَامَتِکَ أَکْرَمْتَهُ بِالشَّهَادَةِ وَ حَبَوْتَهُ بِالسَّعَادَةِ وَ اجْتَبَیْتَهُ بِطِیبِ الْوِلادَةِ وَ جَعَلْتَهُ سَیِّدا مِنَ السَّادَةِ وَ قَائِدا مِنَ الْقَادَةِ وَ ذَائِدا مِنَ الذَّادَةِ وَ أَعْطَیْتَهُ مَوَارِیثَ الْأَنْبِیَاءِ وَ جَعَلْتَهُ حُجَّةً عَلَى خَلْقِکَ مِنَ الْأَوْصِیَاءِ فَأَعْذَرَ فِی الدُّعَاءِ وَ مَنَحَ النُّصْحَ وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیکَ لِیَسْتَنْقِذَ عِبَادَکَ مِنَ الْجَهَالَةِ وَ حَیْرَةِ الضَّلالَةِ وَ قَدْ تَوَازَرَ عَلَیْهِ مَنْ غَرَّتْهُ الدُّنْیَا وَ بَاعَ حَظَّهُ بِالْأَرْذَلِ الْأَدْنَى وَ شَرَى آخِرَتَهُ بِالثَّمَنِ الْأَوْکَسِ وَ تَغَطْرَسَ وَ تَرَدَّى فِی هَوَاهُ وَ أَسْخَطَکَ وَ أَسْخَطَ نَبِیَّکَ
🍃وَ أَطَاعَ مِنْ عِبَادِکَ أَهْلَ الشِّقَاقِ وَ النِّفَاقِ وَ حَمَلَةَ الْأَوْزَارِ الْمُسْتَوْجِبِینَ النَّارَ [لِلنَّارِ] فَجَاهَدَهُمْ فِیکَ صَابِرا مُحْتَسِبا حَتَّى سُفِکَ فِی طَاعَتِکَ دَمُهُ وَ اسْتُبِیحَ حَرِیمُهُ اللَّهُمَّ فَالْعَنْهُمْ لَعْنا وَبِیلا وَ عَذِّبْهُمْ عَذَابا أَلِیما السَّلامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ سَیِّدِ الْأَوْصِیَاءِ أَشْهَدُ أَنَّکَ أَمِینُ اللَّهِ وَ ابْنُ أَمِینِهِ عِشْتَ سَعِیدا وَ مَضَیْتَ حَمِیدا وَ مُتَّ فَقِیدا مَظْلُوما شَهِیدا وَ أَشْهَدُ أَنَّ اللَّهَ مُنْجِزٌ مَا وَعَدَکَ وَ مُهْلِکٌ مَنْ خَذَلَکَ وَ مُعَذِّبٌ مَنْ قَتَلَکَ وَ أَشْهَدُ أَنَّکَ وَفَیْتَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ جَاهَدْتَ فِی سَبِیلِهِ حَتَّى أَتَاکَ الْیَقِینُ فَلَعَنَ اللَّهُ مَنْ قَتَلَکَ وَ لَعَنَ اللَّهُ مَنْ ظَلَمَکَ وَ لَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً سَمِعَتْ بِذَلِکَ فَرَضِیَتْ بِهِ
🍃اللَّهُمَّ إِنِّی أُشْهِدُکَ أَنِّی وَلِیٌّ لِمَنْ وَالاهُ وَ عَدُوٌّ لِمَنْ عَادَاهُ بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَشْهَدُ أَنَّکَ کُنْتَ نُورا فِی الْأَصْلابِ الشَّامِخَةِ وَ الْأَرْحَامِ الْمُطَهَّرَةِ [الطَّاهِرَةِ] لَمْ تُنَجِّسْکَ الْجَاهِلِیَّةُ بِأَنْجَاسِهَا وَ لَمْ تُلْبِسْکَ الْمُدْلَهِمَّاتُ مِنْ ثِیَابِهَا وَ أَشْهَدُ أَنَّکَ مِنْ دَعَائِمِ الدِّینِ وَ أَرْکَانِ الْمُسْلِمِینَ وَ مَعْقِلِ الْمُؤْمِنِینَ وَ أَشْهَدُ أَنَّکَ الْإِمَامُ الْبَرُّ التَّقِیُّ الرَّضِیُّ الزَّکِیُّ الْهَادِی الْمَهْدِیُّ وَ أَشْهَدُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ مِنْ وُلْدِکَ کَلِمَةُ التَّقْوَى وَ أَعْلامُ الْهُدَى وَ الْعُرْوَةُ الْوُثْقَى وَ الْحُجَّةُ عَلَى أَهْلِ الدُّنْیَا وَ أَشْهَدُ أَنِّی بِکُمْ مُؤْمِنٌ وَ بِإِیَابِکُمْ مُوقِنٌ بِشَرَائِعِ دِینِی وَ خَوَاتِیمِ عَمَلِی وَ قَلْبِی لِقَلْبِکُمْ سِلْمٌ وَ أَمْرِی لِأَمْرِکُمْ مُتَّبِعٌ وَ نُصْرَتِی لَکُمْ مُعَدَّةٌ حَتَّى یَأْذَنَ اللَّهُ لَکُمْ فَمَعَکُمْ مَعَکُمْ لا مَعَ عَدُوِّکُمْ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ عَلَى أَرْوَاحِکُمْ وَ أَجْسَادِکُمْ [أَجْسَامِکُمْ] وَ شَاهِدِکُمْ وَ غَائِبِکُمْ وَ ظَاهِرِکُمْ وَ بَاطِنِکُمْ آمِینَ رَبَّ الْعَالَمِینَ.
#اربعین
#زیارت_اربعین
حضرت #امام_حسین ﷺ
#دلنوشته_اربعینی
#اربعین۱۴۴۷
سلام
فرموده بودید از سفر اربعین دلنوشته بنویسیم آنهایی که رفتن لحظه به لحظه اش غیر از زیبایی چیزی ندیدن ..
به نظر من دلنوشته برای ما جا مانده هاست
که هر لحضه با دیدن تصاویر دلمان سوی حرم رفت و آمد ...
امسال جا ماندم…
جا ماندم از جادهای که قدم به قدمش عطر کربلا داشت.
جا ماندم از سلامهای نجف تا کربلا، از اشکهای روی خاک، از "یا حسین" گفتنهای بیوقفه.
از اهلًا و سهلًا بزُوّار الحسین ع
تَفَضل،تَفَضل زائر،..
تَفضَل مٖی بارِدٔ
شمردن عمود و نام بردن ملتمسین دعا...
اما دلم جا نماند…
دلم هر لحظه میان زائران بود، با همان کفشهای خاکی، با همان لبهای تشنه.
امسال سلامم را از دور فرستادم.
السلام علیک یا اباعبدالله…
میدانم صدایم به ارباب بی کفنم رسیده..
میدانم اشک ما جا مانده ها هم در این مسیر حساب شده است...
یا حسین ع! قبولم کن… حتی اگر جا مانده باشم.
1⃣ خانم رضایی
🆔 @farhanghian_online
#دلنوشته
#اربعین۱۴۴۷
در مسیر اربعین، وقتی پاهایم روی خاک داغ مینشست، چیزی جز خستگی باید حس میکردم، اما نه… هر قدم، سبکتر میشدم. انگار دل، خودش مرا میبرد.
عراقیها با لبخندی بیریا، با چای و خرما، با نگاهی پر از مهربانی، دستم را گرفتند و به من آموختند که این راه فقط جادهای به سوی حرم نیست؛ جادهای است به سوی انسانیت.
زیبایی مسیر در پرچمهای لرزان، در کودکی که لیوان آب به دستم داد، و در دعای پیرمردی بود که عربی آرامشبخشی بر زبان داشت.
اینجا فهمیدم که اربعین فقط سفر نیست، امتحانی است از دلها؛ و خوشا به حال آنان که در این مسیر، دلشان همسفر حسین میشود.
2⃣ محمدامین عباسپور
🆔 @farhanghian_online
❇️زائران عزیز حضرت سید الشهدا علیه السلام !
سلام علیکم
زیارت قبول
#دلنوشته
#اربعین۱۴۴۷
✍می خواهیم برای ما و همراهان حاضر در این گروه و کانال
🔹از حال و هوای خودتان در مشایه بگویید
🔸از خاطرات شیرین
🔹از دیدنی های جالب
🔸از پذیرایی کودکان
🔹از برخورد خوب مردم عراق
🔸از حس زیبای زیارت
🔹از حضور در فضای ملکوتی حرم ها
و
مگذارید غبارِ گذرِ زمان
بر عاشقانه های شما بنشیند....
روایت کنید اربعین را
به ۵ اثر خوب
۵ هدیه ۲۰۰ هزار تومانی تقدیم می گردد....
💠 ما را در کانال فرهنگیان آنلاین
دنبال کنید.
🆔 @farhanghian_online
#دلنوشته
#اربعین۱۴۴۷
سلام
زیارت قبول کربلایی
صل الله علیک یا اباعبدالله
اللهم عجل لولیک الفرج به حق زینب کبری (س)
در مسیر پیاده روی اربعین، وقتی کف پاهایم پر از تاول شده بود و گاهی باعث توقف در مسیر میشد یاد اسیران کربلا بخصوص سه ساله ی امام حسین(ع) از خاطرم بیرون نمی رفت، که چطور داغدار با غم از دست دادن عزیزانشان ، گرسنه و تشنه در بیابان کوی به کوی برده شدند و زجر کشیدند.
حال آنکه این مسیر انقدر پر از برکت و فراوانی نعمت هست که اصلا گرسنگی و تشنگی احساس نمیکنی و از شوق رسیدن به مقصود فقط می روی تا به دیدار یار برسی.
از مهمان نوازی دوستان عراقی نیز هرچه بگوییم کم گفتیم ،از غذاها و نوشیدنی های دلچسب که برای اولین بار بود می خوردیم،از شربت های لیمو عمانی که مزه ی بهشت می داد. از کمک های خالصانه که حتی در شستشوی لباس هم بیریا کمک زائر میکردن. پیرمردی را دیدم که فقط با یک بادبزن در مسیر زائران را خنک میکرد تا خدمتی به زوار آقا کرده باشد.
از کودکان کوچک عراقی که انقدر در این مسیر ذکر لبیک یا حسین میگفتن که صدایشان گرفته بود.
هرآنچه که همیشه در تلویزیون می دیدم ،امسال برایم معنا شد.
خاطره های مسیر شیرین و ماندگار و پر از حس خوب هست.اصلا مگر میشود زائر امام حسین (ع) و کربلا باشی و بهت بد بگذره!!
همه چیز در این راه به عنایت آقا اباعبدالله بهترین بود.
دلم تنگ است .....
برای شش گوشه ی اباعبدالله، برای ضریح طلایی رنگ ابالفضل العباس(ع) ، برای بین الحرمین، برای پنکه و مه پاش حرم، برای صدای مائ بارد زائر، برای صداهای لب مرز با لحن عراقی کربلا کربلا ، برای..........
انشاالله رزق و روزی سال آینده مون باشه و لیاقت دوباره دعوت شدن رو داشته باشیم. التماس دعا 🙏
3⃣ امیرعلی اسمعیل زاده
🆔 @farhanghian_online
#دلنوشته
#اربعین۱۴۴۷
از حوالی اسدآباد تا کرمانشاه و ایلام و پایانههای مرزی، شهرها همه بوی حسین(ع) گرفته. خیابانها، تابلوها، موکبها، اهالی، همه و همه گویی کاسه پر آب گلسرخی در دست و قرآن به دستی دیگر، به آب دیده بدرقهگوی زائرانایرانیاند بهسوی سرزمین عراق... انگار که این روزها مرز میزبانی، از خاک عراق تا کرمانشاه و همدان پیشروی کرده و درحال گسترش در تمام ایران است.
سفر اولم بود و خواستم ثانیه به ثانیه اش را زندگی کنم.پس شروع به نگاشتن کردم.
سفر را از سامرا آغاز کردیم.لحظه مشرف شدن به حرم امامین عسکری، رو به ضریح کردم و سلام امام زمان(عج)را از جمکران برای پدر و مادر ایشان بردم و اذن آغاز سفرم را از این زیارتگاه گرفتم.
به کاظمین که رفتیم غربت و تنهایی اهل بیت، تنم را لرزاند.به امام جواد رو زدم و گفتم؛ آقا جان میدانی ما هر وقت به گره ای در زندگی میخوریم پدرتان را به شما قسم میدهیم؟امام رضا(ع) بی واسطه گره از کارمان می گشاید.مارو حلال کن آقا جان.
به قلب نجف رفتم.بوسه ای بر آستانه عتبه امیرالمومنین می زنم و نوای سوزناک زیارت عاشورای دسته جمعی ای که در فضا پیچیده را بر قلبم مهر می کنم.دستم را روی قلبم می گذارم و امام علی(ع)با صدای محزون و بغض آلود صدا می کنم و می روم... می روم به این امید که روزی دست بر شانه ام بگذارد و پاسخم را بدهد تا دوباره روی انگور های ضریحش دست بکشم و سر بر آغوشش بگذارم.
به مسجد سهله که رسیدم هوا را طولانی تر نفس می کشیدم، محتاط تر قدم برمیداشتم، با دقت بیشتری جزئیات را به خاطر می سپردم. یعنی روزی مولایمان اینجا نفس کشیده است؟از همانجا این فکر در سرم ریشه کرد.
قدم های پیاده روی را که بر می داشتم، بر روی خاک که دست میکشیدم، دور دست را که نگاه می کردم....در همه اینها حضور صاحب الزمان را احساس میکردم. خدایا شکرت!چه سعادتی، چه سعادتی!
تصمیمان را گرفتیم.مسیر را از طریق العلما آغاز کردیم.نمی دانم چطور بگویم؟همه چیز فراتر از حد تصورم بود!
طبیعت بکر و بی نظیرش و مردمانی مهربان و خونگرم، به ایستایی و برکت نخلهایشان و به عمق و پویایی فرات...
از شلوغی و صدای مداحی و موکب های فراوان خبری نبود.اما هیچ چیز کم نداشت!همه چیز عمیق بود. رود فرات با ما هم قدم شده بود و من فکر میکردم و فکر میکردم و فکر میکردم... که حتی قطره ای از این رود عظیم، سهم گلوی آقای ما نبود؟
(تشنه آب فراتم ای اجل مهلت بده، تا بگیرم در بغل خاک شهید کربلا)نمیدانم تا چه مدت این نوا را با اشک زمزمه کردم...
پای سایهسار نخلی بلند با خود می اندیشیدم که چه عالمان و مردمانی برای این مسیر جان فدا کرده اند تا اکنون و در این لحظه، من در امنیت کامل به زیارت حرم امام حسین(ع)بروم.
یاد سخن شهید آوینی افتادم که میگفت:(آنها نمیدانند که برای ما کربلا بیش از آنکه یک شهر باشد یه اُفق است، یک منظر معنوی است که آن را به تعداد شهدایمان فتح کرده ایم).
پس از گذراندن حدودا یک سوم راه، مسیر را به مشایه تغییر دادیم.
عمود های آخر را نمی دانستم چطور میگذرانم...دلم بی تاب و مشوش بود و انگار روی پاهای خودم بند نبودم.می رفتم و می رفتم که هجوم جمعیتی را در مسیر جلوتر دیدم و ناگهان چشمم به گنبد زرینی افتاد.در یک لحظه تمام دنیا برایم ایستاد. فقط من بودم و گنبدی که دیگر از هجوم اشک ها پیش رویم کدر شده بود...
پا به بهشتِ زمین گذاشته بودم و تمام"التماس دعا"هایی که با ظرافت در کوله پشتی جا خوش کرده بودند را به خانه شان روانه کردم.زیارت عاشورا را با آداب اصلیش خواندم و چند نیشگون ریز از خودم گرفتم که مبادا خواب باشم اما بیدار بودم و به گمانم هیچوقت انقدر بیدار نبودم.
آن روز ها کربلا را با تمام خستگی هایش زندگی کردم.دلم را پیش ضریح شش گوشه امام حسین(ع)جا گذاشتم تا همچون کبوتر های صحنش به سویش پر بکشد.
غم محزون کربلا پریشانم کرده بود ولی پناهی داشتم که انگار قبل از تجربه آن بی پناه ترین بودم.
زمزمه های میان جمعیت، نوای زیارت عاشورا، "حَرِک زائِر"گفتن های خُدام، عبادت های میان شلوغی...همه اینها قلبم را لمس کرده اند و نمی دانم چطور بگویم که زندگی را بعد از آن سخت به یاد می آورم.
(در کوچههای صحن تو فهمید چشم من
زیباتر از تمام جهان کربلای توست).
از کربلا که گذشتم، چگونه بگویم؟سخت است در وطن احساس غربت کنی و خانه را جای دیگری بجویی.
اربعین تمام شد، اما قصه عشق حسین هیچوقت تمام نمیشود...
•نگارنده:یگانه اسماعیلی•
4⃣
#دلنوشته
#اربعین۱۴۴۷
این روزها، در حالی که خورشید گرمای بی امانش را بر سرزمین زاهدان می پاشد، دل بیقرارم مرا به سوی کربلا می خواند. این فراخوان، تنها یک سفر جسمانی نیست؛ بلکه سفری است با چشم دل به سوی آستان حضرت اباعبدالله الحسین(ع). از زاهدان آغاز می کنم، شهری که در مرز ایران و پاکستان قرار دارد و خود، میزبان زائران پاکستانی عاشق حسین(ع) است .
هر ساله شاهد اشک های شوق زائران پاکستانی هستیم ، اگرچه امسال به دلیل شرایط امنیتی در منطقه شیعیان پاکستانی توفیق حضور در سفر معنوی اربعین حسینی را نداشتند، اما من به نیابت از همه ی دوستداران اهل بیت علیهم السلام رهسپار سرزمینی شدم که روزها و ماه ها چشم انتظار چنین لحظاتی بودم، آری امسال در حالی عازم این سفر معنوی شدم که ملت و رزمندگانمان در جنگ ۱۲ روزه اسرائیل و آمریکا را شکست دادند و بار این سفر برای تبیین این جهاد بزرگ هم بر دوشم سنگینی می کرد و حس غرور و افتخار به ما میداد، تا از قهرمانان وطنم همچون شهیدان حاجی زاده ، باقری، سلامی، رشید و بیش از ۱۲۰۰ شهید وطنم ایران برای زائران اربعین حسینی بگویم، از زاهدان بسوی مرز خسروی، دروازه عشق، قدیمی ترین مرز ایران با عراق، که در گذشته این مسیر قدمگاه شهیدانمان بوده است حرکت کردیم.
در مرز خسروی، گویی در زمان سفر می کنم. اینجا مکانی آشنا و غریب است؛ نزدیک به کربلای حسین و عاشورای خونین. هر قدمی که برمیداری، تو را به عطر بالهای بهشتی و رنج حضرت زینب(س) نزدیکتر می کند .
و چه زیباست آغاز سفر با ذکر و دعای فرج و سلامتی امام عصر عج از سامرا خانه ی پدری امام زمان عج که در اوج غربت و تنهایی قلب هر زائری را بدرد می آورد🥺
و بعد از آن به زیارت کاظمین رفتیم زیارت جواد الائمه ضامن رسیدنم به سرزمین کربلا 😭 و چه زیبا بود در آغوش گرفتن ضریح زیبا و چشم نوازش و آرام گرفتن روح و جانم. و پس از آن به خانه ی پدریمان رفتیم. نجف! حرم مطهر امیرالمومنین جایی که هر ساله وعده ی قرار من و همسرم و فرزندانم بود ایوان طلا 🥺 و افسوس که امسال چقدررر جای خالی همسر و فرزندانم احساس میشد در کنار مرقد حضرت پدر 😢از پدر اجازه ی زیارت مرقد مطهر پسرش را گرفتم و با پای پیاده به سوی این سرزمین رهسپار شدم.
با وجود گرد و غبار و گرمای سوزان، هیچ چیزی نمی تواند مانع عشقم به مولایم حسین ع شود. و چه زیبا گفته اند: «وقتی نام "زائر" بر تو گذاشته می شود، دیگر چیزی به جز زیارت حسین(ع) را نمی توانی در سر داشته باشی» .
و اما رسیدن به کربلا🥺
وقتی به کربلا رسیدیم، از دور گلدسته ی حرم حضرت عباس(ع) را دیدیم در میان آن شلوغی و ازدحام قلبمان از شدت شوق به تپش افتاد نفسمان در سینه حبس شد و با اشک شوق و دستی بر روی سینه ادای احترام و ادب کردیم. قدم زدن در بین الحرمین و دیدن گنبد طلایی حرم ارباب آرزوی آخر و رسیدن به تمام عشق و هستی ام بود من برای چندمین بار در مقابل ضریح اربابم حسین ع بودم و زیارت نامه میخواندم اما بغضی غریب گلویم را میفشرد و حس دلتنگی ام را به رخ میکشید. «تجربه یکبار این سفر، باعث می شود در سالهای بعد عاشقتر باشی و دلت بیشتر برای اربعین تنگ شود» . و من آن دلتنگ و دیوانه ی اربابم حسین ع بودم🥺
از زاهدان تا کربلا، هر قدم، نشانه ای از عشق و ایثار است. این دلنوشته را با جمله زیبایی به پایان میبرم: «ارادت به امام حسین(ع)، سفری است به سرزمین عشق و ایثار که پایان ندارد» .
و چه سخت بود دل کندن از دیار عشق و راهی شدن به وطن 🥺😢
دلنوشته لیلا کیخا از دیار استقامت و شهید پروری سیستان
5⃣
#دلنوشته
#اربعین۱۴۴۷
#دلنوشته
#اربعین۱۴۴۷
لبیک یا حسین (ع)
#اربعین
...پای دل درمیان است و دیگر هیچ ...
و من که انگار خواب میبینم انگار هنوز هم باور نمیکنم که سوار اتوبوسی شدم که راهی دیار عشق است . شهر و دیاری که هر روز هر شب آرزویش را داشتم .( کاش راهی مشایع شم کربلایی شم باهات همسایه شم) و این مداحی همدم تنهایی من در شب های تمام سال بود . سالیان سال است که هر شب میگم (اربعین اوضاعم چه جوریه حسین کار من امسال صبوریه حسین) انگار واقعا خواب بودم در این ده روز . تا وقتی برای بار دوم از مرز خسروی رد شدم و برگشتم به خاک وطن ،ذوق رسیدن به خاک مادری به خاکی که تمام وجودم برایش میتپد به ثانیه نگذشت که کور شد ، وقتی مهر ورود به کشور را در پاسپورتم چک کردم تازه بیدار شدم گوی غم عالم تمام وجودم را گرفت که چه خواب بودی تو از بهشت رانده شدی آدم ، به هوای کدام سیب برگشتی ؟؟؟
دلم تنگ شد برای وقتی که بعد از شش سال دوباره چشمم به اون دوتا گنبد طلایی زیبای کنار هم افتاد و دلم لرزید برای دق باب درب خانه ای امام جواد(ع) وگفتن أَنْتَ الْجَوَادُ وَ أَنَا الْبَخِیل وَ هَلْ یَرْحَمُ الْبَخِیلَ إِلا الْجَوَادُ؟
دلم تنگ شد برای مدائن و مزار سلمان فارسی که فخر ما ایرانیان است برای سلمان محمدی برای جابرابن عبدالله انصاری که روایت مادر را برایمان نقل کرد.
دلم تنگ شد برای سامرا و غربتش برای صبح دل انگیز و آسمان آبی اش.برای سردابی که بسته بود و نشد بروم. دلم تنگ شد برای سید محمد و صحن با صفایش .
دلم تنگ شد برای مسجد کوفه و سهله برای منبری که روزی کلام حق در انجا گویا و ناطق بوده ولی حق الله رو ناحق خواندن کوفی جماعت کور دل .
دلم تنگ شد برای خانه ی مهربان پدری ،که حس امنیت و آرامشش نگذاشت زیاد دل نگران جگر گوشه خواب رفته ام بشوم ته دلم گرم بود به پدر .
دلم تنگ شد برای شبی که به سمت کربلا حرکت کردیم از جاده عشق از کنار شط از کنار نخلستان .شبی که به هوای تو بی هوا دل به راه دادم با ذکر اللَّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجَ
دلم تنگ شد برای سپیده صبحی که از لابه لایی نخل ها سرک کشید و روز اغاز شد. از همان ابتدای روز هوا گرم بود و شرجی .
دلم تنگ شد برای دل نگرانی برای دخترک نحیفی که طاقت گرما را نداشت و بی تاب شد و من بند دلم پاره شد و جگرم سوخت برای کودکانی که به اسارت بردن در گرما و بی کسی. برای اون خانم غم دیده که تنها مانده و مصیبت کشیده و داغدار حال باید حواسش باشد کودکی جا نماند که تازیانه بخورد. کودکی خواب نماند که از ناقه بیفتد. کودکی تشنه نشود گرسنه نشود که سر پدر ببیند و چه ها که ندیدن و نشنیدن که در توان و طاقت ما نیست حتی فکر کردن به مصایبشان . گوی جان آدمی میخواهد از تن بدر شود.
دلم تنگ شد برای اون صبحی که مجبور شدم ماشین شوار شوم و همراه عزیزانم به کربلا بروم من هنوز ۲۰۰ تا عمود بیشتر راه نرفته بودم که باید به خاطر بیماری و خستگی بچه ها سوار میشدم و دلم ماند در لابه لای نخلستان و شط فرات .
دلم تنگ شد برای اون اضطراب و دل نگرانی که برای دخترک بیمارم داشتم که امانت بود دستم . و جگرم سوخت برای امانت برادری که روی دست خواهر در خرابه از دست رفت .
دلم تنگ شد برای شب تولدم که بهترین هدیه و کادوی تولد دنیا نصیبم شد وقتی که شب تولدم در بین الحرمین ایستادم و سلام دادم به ارباب خوبم و عبد صالح خدا .
دلم تنگ شد برای گفتن«يا أَيُّهَا الْعَزيزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنا إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقين» در مقام صاحب الزمان .
دلم تنگ شد برای عراق برای مردم خوب و مهمان نوازش برای پذیرایی بی ریا و خالصانه ،برای آب یخ های فراوان ،برای موکب ها و صدای مداحی عربی که متوجه متن آنها نمیشوی ولی دل و چشمت بی هوا چون ابر بهاری میبارد.
دلم تنگ شد برای شب جمعه ای که حرم نتوانستم بروم برای شش گوشه ای که ندیدم برای زیارتی که نکردم و بازم هم فقط توانستم به تو از دور سلام بدهم ولی نه دور دور ... دور نزدیک
باشد که مرا بطلبی به زود زود ...زود نزدیک
🙏🙏🙏😭😭😭😭🙏🙏🙏
#وصله ناجور حسین (ع)
6⃣ معین
#اربعین۱۴۴۷
#دلنوشته
بسم الله الرحمن الرحیم
شوقِ به تو رسیدن! قدم گذاردن در مسیری که ابتدایش عشق است و شور، و انتهایش ختم میشود به نور.
از همان لحظات دشواری که بعد از زیارت وداع، آخرین نگاه را بر گنبد زیبای حرم امن پدری می اندازی، مسیر حسین(ع) آغاز میشود.
با کوله باری بر دوش، تاب و تبی در دل، اشکی در چشم و ذکری بر لب!
روزها و شب ها را به انتظار آن لحظه، با تمام سختی هایش طی میکنی. گاهی نوای "کنار قدم های جابر" آرامت میکند و گاهی خنکای "مای بارد" که از دستان دختر کوچکی هبه گرفته ای سرحالت می آورد.
از میهمان نوازی بی حد میزبانان شگفت زده میشوی و مهربانی بی چشم داشت این روزها، عجیب تو را به یاد توصیفات جهان بعد از ظهور حجت می اندازد.
برای ساعتی پلک روی هم میگذاری تا خستگی، اندکی از جانت زدوده شود.
اما شوق وصال، مجال خواب بسیار را نمیدهد.
اشتیاقِ رسیدن...رفتن و رفتن و رفتن...
بالاخره به عمود ۱۴۰۰ میرسی. تنها چند قدم باقی مانده...۱۴۰۲...۱۴۰۵ ...
و در همان لحظه ی پرشکوه، به عمود ۱۴۰۷ میرسی...عمودِ سلام...یک آن، تصویر گنبد ماه گونِ قمر بنی هاشم در قاب چشمانت جای میگیرد و تمام غم و خستگی های عالم را فراموش میکنی.
دستت را به آرامی بروی سینه میگذاری و زمزمه میکنی: السلام علیک...
لحظاتی بعد، خود را در حالیکه چشمانت از نم باران اشک خیس شده، در بین الحرمین می یابی. از میان تمام آن جمع کثیر عاشقان، نگاه تو تنها معطوف به دو حرمی است که گویی صاحبان این حرم ها، تو را به سمت دریای حب خود فرا میخوانند.
قدم هایت را تندتر میکنی تا خود را به آغوش ضریح برسانی ...
دلنوشته ای از دیار گل و گلاب کاشان
7⃣ رقیه ایمانیان
دلنوشته اربعین
"ای خدای مهربان، سپاس بیکران تو را که برای سومین بار، مرا به دیار عشق، به حریم حسین علیهالسلام فراخواندی. هر بار این دعوت، گویی روحی تازه در کالبدم میدمد. هر گاه سفر پایان می پذیرد ، دوست دارم کوله پشتی ام را برای سال آینده آماده کنم و هر روز دلتنگ می شوم .
در میان هیاهوی دلنشین موکبها، با بانویی با ایمان و مهربان آشنا شدم؛ زنی که روایتی شگفتانگیز را برایم بازگو کرد، داستانی که عطر حقیقت میداد. او گفت:
«اواخر محرم بود که زمزمهی سفر اربعین در خانهی ما پیچید. راستش، سال گذشته گرمای طاقتفرسای راه حسابی کلافهام کرده بود و دلم نمیخواست دوباره قدم در این مسیر بگذارم. با خودم فکر کردم: “ما که عید کربلا بودیم، انشاءالله دوباره عید میرویم. آن موقع هم هوا لطیفتر است و هم جمعیت کمتر، میتوانیم با فراغ بال زیارت کنیم.”
اما دخترم، نگار پانزدهسالهام، بیوقفه اصرار میکرد: “من دوست دارم بروم! مامان اگر شما نیایید، با بابا به تنهایی راهی میشویم.” من دو دل بودم، اما همسرم و دخترم شور و شوق عجیبی برای این سفر داشتند. پسرم هم که از همان اول، جداگانه برای خادمی یکی از موکبهای مسیر، بار سفر بسته بود.
روزی در یکی از مراسمات مذهبی، عکس شهیدی را به من هدیه دادند. عکس را بیآنکه نگاه کنم، در کیفم گذاشتم. مدتی بعد، مشغول مرتب کردن محتویات کیفم بودم که چشمم به آن عکس افتاد. بیرونش آوردم، نگاهی گذرا به آن انداختم و با خودم گفتم: “پسرم آنقدر عکس شهید دور خودش جمع کرده که کافیست.” خواستم عکس را پاره کنم و در سطل زباله بیندازم، اما دستانم یاری نکرد. بیاختیار عکس را همانطور در سطل رها کردم.
اما چشمان نافذ شهید در عکس، گویی مرا به خود میخواند. عذاب وجدان، چون موجی آرام، وجودم را فرا گرفت. پسرم متوجه کار من شد و گفت : مامان عکس شهدا قداست خاصی دارد ، آنرا در زباله ها نباید بندازی . بیدرنگ عکس را دوباره برداشتم و این بار با احترام، در جیب کیفم جای دادم؛ با این نیت که در مکانی مناسب و معنوی، مثل مسجد بگذارم . من بعد از مدتی عکس را فراموش کردم .
پس از شور و مشورتهای فراوان با همسر و دخترم، بالاخره تصمیم گرفتیم راهی سفر معنوی پیادهروی اربعین شویم. دخترم از خوشحالی در پوست خود نمیگنجید. اشک شوق در چشمانش حلقه زد و گفت: “مامان! ده تا زیارت عاشورا نذر کردم که امام حسین علیهالسلام ما را بطلبد!”
در وادیالسلام، در کنار همسر، دختر و پسرم که برای مدتی به ما ملحق شده بود ،گام برمیداشتیم که ناگهان چشمم به عکسی آشنا افتاد. گویی سالها بود که آن چهره را میشناختم. لحظهای بعد، به یاد عکس داخل جیب کیفم افتادم. با عجله آن را بیرون آوردم و نگاهش کردم. آری، خودش بود! هر دو عکس، تصویر یک شهید را نشان میداد. همه با حیرت و تعجب به عکسها خیره شده بودیم.
زیر تصویر شهید، نامش نوشته شده بود: شهید ذوالفقاری، شهید مدافع حرم. در گوگل جستجو کردیم و این توضیحات، چون نوری روشن، پیش چشمانمان ظاهر شد:
«شهید محمدهادی ذوالفقاری، مدافع حرمی است که پس از شهادت، به وصیت خودش، در وادیالسلام نجف به خاک سپرده شد. مزار او در اوایل وادیالسلام، نزدیک عمود ۳۹۴ و مزار پیامبران هود و صالح قرار دارد. مزار یادبودی نیز به پاس علاقه او به شهید ابراهیم هادی، در کنار مزار وی در بهشت زهرا تهران نصب شده است.»
اشک، بیاختیار از چشمانم سرازیر شد. به سمت مزار شهید رفتیم، فاتحهای قرائت کردیم و من، عکس شهید را با احترام و عشق، در قسمتی از مزار مطهرش گذاشتم. گویی این عکس، از همان ابتدا، دوست داشت به دیار عشق سفر کند یا شاید راهی برای ما باز کرده بود، راهی به سوی حقیقت، راهی به سوی معشوق.»"
7⃣خانم کاظمی
ناحیه یک قم
#دلنوشته
#اربعین۱۴۴۷
#دلنوشته
#اربعین۱۴۴۷
✍آثار رسیده به ۳ استاد محترم ادبیات و ۲ همکار بزرگوار ارسال گردید.
اسامی #برندگان تا ظهر فردا اعلام می شود.