#جلوه_ایثار
#سپاس_معلم
" پایانی بیانتها "
تقویمها ورق خورد، روزها سپری شد و ما اکنون به آخرین ایستگاه سال ،نزدیک شدهایم ؛به نبودنهای اجباری و دور شدنهای مکرّر.
در گذرگاه زمان ایستادهام و به خاطرات ریز و درشتی میاندیشم که مرورشان،گاه لبخندی از شوق و گاه غباری از اندوه، بر چهرهام مینشاند.
گاه از ظرافتهای شعر حافظ و ملاحتهای شعر سعدی سخن گفتیم و زیباییهایش را به رخ کشیدیم و گاه از معنویات مثنوی، دادِ سخن سر دادیم و درسها آموختیم.
گاه با خدای کودکیهای قیصر،همراه شدیم و به خود لرزیدیم و گاه از حکایتهای رحماندوست،فنون زندگی را آموختیم.
گاه نصایح بهلول را چاشنی زندگیمان کردیم و گاه از اصالت و فخامت سخن کزازی،به رگ و ریشهی واژههای فارسی، پی بردیم.
گاه اسرار منور، ذهنمان را به دنیای حقیقی، روشن میکرد و گاه رسالهی قشیری، وجدان بیدار و آگاه را که لازمه یک زندگی شرافتمندانه بود،در گوشمان زمزمه میکرد.
گاه از غصههای امیرکبیر و جهل زمانهاش ،آه از نهادمان برمیآمد و گاه از مظلومیت کودکان سنگ ،کاسهی صبرمان لبریز میشد.
آموختیم و اندوختیم و از خامی در آمدیم.
اکنون در ایستگاه آخر سال، برایتان آرزوهای زیبا میکنم.
آرزوهایی که زیباییهایش انتهایی ندارد و بدون شک ،انتهای هرکدامشان زیبا خواهد بود.
آرزو میکنم که قلبتان همواره آکنده از شوق باشد آنقدر زیاد که حتی جایی برای کوچکترین اندوه، باقی نماند .
آرزو میکنم آدمهای خوب ملاقات کنید
جملات زیبا بنویسید و کتابخانهتان پر باشد از کتابهایی که با هربار خواندنشان،دنیایی جدید به دیدگانتان باز شود.
آرزو میکنم با صدای پرندگان همنشین شوید، با امواج دریا انس بگیرید و پنجره قلبتان همواره رو به آسمان آبی باز شود.
آرزو میکنم حتی یکبار هم که شده کوچ پرستوها، رقص قاصدک، خندهی شاپرکها، چشمکهای ستارگان و عاشقانههای مهتاب را به تماشا بنشینید، و سوار بر ابر خیال، لطافتهای باران را زندگی کنید.
آرزو میکنم که هر روز با صدای گنجشکان از خواب بیدار شوید و با طلوع خورشید، چهره زندگیتان هر روز درخشانتر از روز قبل باشد.
آرزو میکنم قربانصدقه گنجشکان بروید با کبوترها گرم بگیرید و عادت هر روزهتان ،مشتی دانه باشد برایشان که مطمئنا، لذتش را با هیچچیز دیگر ،عوض نخواهید کرد.
عاشقانههایم را با شعری از قیصر امین پور پایان میدهم :
"حرفهای ما هنوز ناتمام.
تا نگاه میکنی :وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی!
پیش از آنکه با خبر شوی
لحظهی عزیمت تو ناگزیر میشود
آی .....
ای دریغ و حسرت همیشگی
ناگهان
چقدر زود، دیر میشود.
#روحی
دبیر ادبیات دبیرستان شاهد رضویان
#جلوه_ایثار
#سپاس_معلم
" پایانی بیانتها "
تقویمها ورق خورد، روزها سپری شد و ما اکنون به آخرین ایستگاه سال ،نزدیک شدهایم ؛به نبودنهای اجباری و دور شدنهای مکرّر.
در گذرگاه زمان ایستادهام و به خاطرات ریز و درشتی میاندیشم که مرورشان،گاه لبخندی از شوق و گاه غباری از اندوه، بر چهرهام مینشاند.
گاه از ظرافتهای شعر حافظ و ملاحتهای شعر سعدی سخن گفتیم و زیباییهایش را به رخ کشیدیم و گاه از معنویات مثنوی، دادِ سخن سر دادیم و درسها آموختیم.
گاه با خدای کودکیهای قیصر،همراه شدیم و به خود لرزیدیم و گاه از حکایتهای رحماندوست،فنون زندگی را آموختیم.
گاه نصایح بهلول را چاشنی زندگیمان کردیم و گاه از اصالت و فخامت سخن کزازی،به رگ و ریشهی واژههای فارسی، پی بردیم.
گاه اسرار منور، ذهنمان را به دنیای حقیقی، روشن میکرد و گاه رسالهی قشیری، وجدان بیدار و آگاه را که لازمه یک زندگی شرافتمندانه بود،در گوشمان زمزمه میکرد.
گاه از غصههای امیرکبیر و جهل زمانهاش ،آه از نهادمان برمیآمد و گاه از مظلومیت کودکان سنگ ،کاسهی صبرمان لبریز میشد.
آموختیم و اندوختیم و از خامی در آمدیم.
اکنون در ایستگاه آخر سال، برایتان آرزوهای زیبا میکنم.
آرزوهایی که زیباییهایش انتهایی ندارد و بدون شک ،انتهای هرکدامشان زیبا خواهد بود.
آرزو میکنم که قلبتان همواره آکنده از شوق باشد آنقدر زیاد که حتی جایی برای کوچکترین اندوه، باقی نماند .
آرزو میکنم آدمهای خوب ملاقات کنید
جملات زیبا بنویسید و کتابخانهتان پر باشد از کتابهایی که با هربار خواندنشان،دنیایی جدید به دیدگانتان باز شود.
آرزو میکنم با صدای پرندگان همنشین شوید، با امواج دریا انس بگیرید و پنجره قلبتان همواره رو به آسمان آبی باز شود.
آرزو میکنم حتی یکبار هم که شده کوچ پرستوها، رقص قاصدک، خندهی شاپرکها، چشمکهای ستارگان و عاشقانههای مهتاب را به تماشا بنشینید، و سوار بر ابر خیال، لطافتهای باران را زندگی کنید.
آرزو میکنم که هر روز با صدای گنجشکان از خواب بیدار شوید و با طلوع خورشید، چهره زندگیتان هر روز درخشانتر از روز قبل باشد.
آرزو میکنم قربانصدقه گنجشکان بروید با کبوترها گرم بگیرید و عادت هر روزهتان ،مشتی دانه باشد برایشان که مطمئنا، لذتش را با هیچچیز دیگر ،عوض نخواهید کرد.
عاشقانههایم را با شعری از قیصر امین پور پایان میدهم :
"حرفهای ما هنوز ناتمام.
تا نگاه میکنی :وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی!
پیش از آنکه با خبر شوی
لحظهی عزیمت تو ناگزیر میشود
آی .....
ای دریغ و حسرت همیشگی
ناگهان
چقدر زود، دیر میشود.
#روحی
دبیر ادبیات دبیرستان شاهد رضویان